محل تبلیغات شما

دیروز ننوشتم اهمیتم نداره.

دو زنگ اول بگو طراحی درس داد دو تا چهره کشیدم اب مرکب درس داد عجیب! خیلی سخته!! بعد هم کارامون رو زدیم پایین فتوگرافیکیا و یازدهمیا هم زده بودن فردا هم مبانی رو میزنیم بعد هم مناظر درس داد و ازاد.

خوب بود. بگم. وقتی درس تموم شد حدیث یک چی پرسید من یک چیز دیگه فک کردم البته دو دقه بعدش فهمیدم منظورش چیه. ولی ذهن من رفت اونور. حس بدی بم دست داد نه خود موضو چون قبلا در موردش حرف زده شده بود نه یک چی بین این موضوع و خانم بود که وقتی به خانم نگا میکردم اون حس بده .

حس  غریبی بود نمیدونم چجوری توصیفش کنم چون همه حسا توش بود در حالی که هیچ کدوم از حسا نبود! ولی این همون حسیه که همیشه میشه باهاش چشاتو ببندی تا نبینی که داری رو هوا قدم میزنی و وقتی چشاتو باز کنی ک تو سفیدی قوطی وری! 

خواستم ببندم وبلاگو چون ابجی پرو و بی ادبم ادعاش که میشه وبلاگمو داره! ولی نداره! خب ولی نمیبندم. همین. 

کل تنمم درد میکنه و هم امروز هم فردا باید برم باشگاه.


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها