محل تبلیغات شما

kataya



شنبه یکی از روزای مزخرف دیگه که ادم از بیکار حوصلش سر میره

یکشنبه هم همین طور ولی خیلی بهت از روز قبل بود مدیر منو خواست رفتم دفتر سوال پیچم کرد و هیچی جواب ندادم پیچوندم رفتم بالا حالا بچه ها سوال پیچ میکردند.

دوشنبه هم دلم نمیخاد یادم بیاد.

سه شنبه هم خیلی خوب بود رفتیم تو حیاط طراحی کردم برای اولین بار خانم گفت خیلی خوب کشیدم از روی واقعی کشیدم. با حوصله کشیدم.

علم مناظر هم کپی کردم و زنگ دوم بهمون اجازه داد که طراحی کنیم چون هیچ کس کار نداشت

چهارشنبه هم الفیا رفتن اردو برای عکاسی مبانی بود من هیچی کار نکردم فقط نشستم حرفارو شنیدم و حال خرابم خراب تر شد.

بعد هم عکاسی عکس دید همش و من خیلی از فایلام پر شده جز سه تا که اونم حله. 

بعضی از عکسا رو هم نبردم گفتم قدیمین بدرد نمیخورن ولی خوب بینشون بود یک سی تایی فقط از ترم اول://

فکر کنم اینجوری هم طراحیم ترم دوم نمره ی بالاتری بگیرم هم عکاسی حداقل دیگه مطمئنم عکاسی 16 نمیشم:/ معلم قبلی خیلی احمق بود

فقط باید نگران علم مناظر و طرحای باشم که علم  مناظر هم طراحی شده واس ما:/ 


همه چیز حل میشه! یک دروغ بزرگ!  هیچ چیز حل نمیشه فقط تموم میشه.  تموم. 


همین جور که این لحظم تموم میشه همین جور که این, شادی تموم میشه همین جور که این, غم و مشکلات تموم میشه همه چی یک, روز تموم میشه هر چی کردی و نکردی هم تموم میشه . هیچ چیز حل نمیشه فقط تموم میشن. شاید یکی از راه های تموم شدن حل شدن باشه ولی هیچ چیز حل نمیشه حتی مسئله های حل شده, 


پس هر چی که تموم میشه  ارزش نداره پس همه ی ارزوها رویاها و این دنیا و. همش ارزش نداره. 


+ جمله اخری پست, قبلی



زندونی کردن به عنوان بودن در یک جای امن و محافظت. 

تا وقتی از نقطه ی امنت بیرون نیای هیچ چیز جدیدی رو تجربه نمیکنی.

قانع کننده نی؟

پس من هم میخام خونه رو ترک کنم و برم بیرون این واقعا عاقلانه نیست که چون نمیشناسه اونجا رو نباید بره یا چون دوره نباید بره یا اصن چون زنه نباید بره. چراا اخه نمیفهمم برا امنیت؟ تو اصن از خونه میای بیرون ممکنه یک موشک بخوره تو سرت ماشین لهت کنه و. تو خونه هم امن نیستی ممکنه زله بیاد لوستر بخوره تو سرت و. 

هیچ جا امن نیست! خیلی غیر منطقیه کهبا این دلیل که میخام در امنیت باشی   نمیزارید هیچی عادم تجربه  کنه!


حالم از هر چی مرده به هم میخوره


به طرز عجیبی حساسیت دارم بعد به لباس مدرسه رو پوشیدم دیشب اسپری زدم الان همش ابریزش بینی دارم:/

لباس مدرسه  رو هم نمیکنم

هیع خدا دیونه شدیم رفت

بعد همش هم از چشم مامانم میبینم که بم میگه صبح پاشو کار کن:/// 

من کلا با صبح مشکل دارم حالا حساسیت نباشه یک چی دیگه:)

شب عشق است


یک سعود عجیب داشتیم و از اون بعد هی کم کم اومده پایین چع عجیب واقعا من هنوز تو, کف اون روزم 170,0 چی شده بود؟ 


ولی خیلی لذت بخشه میای میبینی نظر داری:))


ام این دوروز هم مدرسه خیلی بهتر از, روزا دیگه بود. 


امروزم رفتم مشاوره:/ خوب بود. برعکس همه ی قبلیا. 



من ادمی هستم که خیلی صفر و صدیه و خاکستری نداره. نقطه ضعفمه این مورد

کتاب نمیخونم نمیخونم ولی اگه بشینم بخونم یک روزه یک کتابو تموم میکنم و این در شرایطیه که از بقیه کار های روز مره ام افتادم

مبانیمو نمیزنم نمیزنم یهو میشینم همه مبانی رو میزنم میبینم ای داد بیداد بقیه درسا رو صفر گرفتم:/

اتاقمو مرتب نمیکنم نمیکنم ولی اگه مرتب بشه باید از بییخ مرتب بشه.

و خیلی چیزای دیگه که یا انجام نمیدم یا یهو جوش میگیره انجام میدم

اصن همین طراحی برای اینکه بشه طراحیم خوب شه باید هر روز تمرین کرد و ولیم ن همش میزارم شب دوشنبه

کم کم دارم به حرف پست قبلی میرسم چون در کنار این نقطه ی منفیم یک خصلت دیگه ای که دارم خیلی چیزای زیادی تو این دنیا هست که 

هدف این وبلاگ این بود روزانه هامو بنویسم و این چرتو پرتا رو باید اون یکی وبم مینوشتم ولی واقعا بعضی موقا زورم میرسه.



هیچ چیز یک شبه به دست نمیاد.

میخای یک هفته تمام سر یک موضوع خودوت بکش

هفته ی دیگه سر یک موضوع دیگه

روزی چشتو باز میکنی میبینی هیچی نداری!

اگه میخای ادم موفقی بشی کافیه از قانون 15 پیروی کنی.

برای رسیدن به تک تک رویاها و آروزهات برنامه و پله بچین و روزی فقط 15 دقیقه صرف هر کدوم کن.

شاید خیلی اوقات خسته بشی و نا امید بشی و فکر کنی به چیزی نمیرسی.

شاید یک مدت طولانی چیزی نداشته باشی.

ولی اگه ادامه بدی یک روز میبینی هر چی یا حداقل خیلی چیزا که خواستی رو داری

چون هیچ چیز یک شبه بدست نمیاد


واسه ایندم برنامه ریزی میکنم دور بعضی تاریخای دور  خط قرمز میکشم ولی تصمیم دارم بمیرم.

فازم چیه خدایی؟؟ تکلیفم با خودمم روشن نی 

امید الکی و کاذبی به این مشاور جدیده دارم.

اونم هیچ کاری نمیتونه بکنه.

ولی همین امیدس که میگه اینجوری کنم یا نکنم.


سارا بم میگه چرا اینقدر چرت میگی! ههه بابا رسما شنبه بم گفت هر کی با من رو راست نبوده اون همیشه بام روراست بوده.

چیو چرت میگم! شاید برا تو خلافش ثبت شده ولی برا من همینی که گفتم ثبت شده.

حالم ازتون به هم میخوره

دقیقا تا اومدم اینو نوشتم اهنگ مرتضی پاشایی اومد که داری میگه ستایش تو و چشمات دلم هنوز تورو میخاد


چیزی به بزرگی خندوانه که سعی کردم برام بی اهمیت باشه و الان بهم حس خوب نمیده. چرا؟ چون به حرف دیگران توجه کردم.


الان هیییییییچ چیز بم حس خوب نمیده قابل درک نی؟

اگه چیزی هم مثل راه رفتن هم باشه نمیزارن. 

ینی چی واقعا مگه من ادم نیستم؟ دل ندارم؟ فقط مردا هر وقت دلشون گرفت عصبانی شدن حق دارن از خونه بزنن بیرون؟

ما چی ایم؟ خونه مدرسه خونه مدرسه فقط مدرسه هی عوض میشه میشه محل شغل تازه اگه بزارن کار کنی!


بعضی موقا فکر میکنم واقعا شاید به صلاحم بود که اومدم گرافیک و نه سینما رفتم و نه انیمیشن.

تا شاید در اینده افسوس بخورم چون به نظرم اگه امسال انتخاب میکردم قطعا سه سال دیگه پشیمون میشدم. چون اخیرا بیشتر از فیلم به انیمیشن دارم فکر میکنم و خوشحالم که اومدم گرافیک


دوربین هفت صد دی کنون. سه پایه. روز جمعه . پارک آب و آتش . 

چه روز خوبیه فردا 

پارک آب و اتش بهترین محله  هر جوری فکر کردم تکلیفونم اینه که سوژه رو تو عکس فریز کنیم و حدس میزنم سوژه زیادی باشه اونجا مخصوصا اونجایی که بازی میکنن 


کاری به هیچی ندارم. مجاز غیر محاز ایرانی خارجی حرام حلال.

فقط یک سوال.

و یک جواب

جونتو دوست داری؟

.

.

.

.


.

موسیقی گوش نده


شاید اگه از اول بهم میگفتن. به جای این جمله ی که من دوست ندارم گوش ندی. توضیح میدادن و حق انتخاب میدادن. دادن؟ نه لجبازی بود. 

مثل چادر شده میدونم تهش مثل اهنگ یک صدمه ی بزرگ شاید ببینم ولی هیچ توضیحی نداد و باز گفت منو دوست داری؟ پس بپوشش غیر از این. من چی باز به عنوان حق انتخاب کندم یا پوشیدم ؟ بزور پوشیدم ولی تا بره میکنمش. کار من شده این.

بر گردیم اهنگ. من که نمیتونم تشخیص بدم اهنگایی مثل اهنگ متال و راک اینقدر واضحند. بقیه چی؟ همه جا هست.

پس یک سوال 

و یک جواب

جونتو دوست داری؟

پس آهنگ گوش نده.


حس اینو دارم که تو یک باتلاق گیر کردم و مدت هاست خودم متوجه نبودم که توی این باتلاقم و حالا که هم فهمیدم هیچ جوری نمیتونم بیام بیرون هییییییچ جوری و من دارم دست و پا میزنم ولی هیچ کس حالیش نی که تو باتلاقم. چون خودشون دارن غرق میشن.

یک مرگ دست جمعی



I can’t remember anything

نمی تونم چیزی بخاطر بیارم


Can’t tell if this is true or dream

حتی نمی تونم بگم که حقیقت داره یا خیالیه


Deep down inside I feel to scream

از درونم صدای شیون و ناله احساس می کنم


This terrible silence stops me

این سکوت وحشتناک، منو از ادامه زندگی باز میداره


Now that the war is through with me

حالا دیگه جنگ تو پوست و خونم رخنه کرده


I’m waking up, I cannot see

از خواب بیدار میشم، ولی چیزی نمی بینم


That there’s not much left of me

چیز زیادی از من نمونده


Nothing is real but pain now

دیگه چیزی جز درد برام حقیقت نداره


Hold my breath as I wish for death

نفسم رو به امید مرگ تو سینه حبس می کنم


Oh please god, wake me

آه، خدای من، لطفا(منو از این کابوس) بیدار کن


Back in the womb it’s much too real

انگار دوباره به رحم مادرم برگشتم


In pumps life that I must feel

جایی که باید ضربان زندگی رو احساس کنم


But can’t look forward to reveal Look to the time when I’ll live

وقتی به آینده ای که قراره توش زندگی کنم نگاه می کنم، نقطه درخشانی توش نمی بینم


Fed through the tube that sticks in me

با لوله هایی که به من وصل هستن تغذیه میشم


Just like a wartime novelty Tied to machines that make me be

درست مثل جنگ که زنده موندنم در گرو چسبیدن به ماشینای جنگی بود


Cut this LIFE off from me

منو از این زندگی لعنتی جدا کنین


Hold my breath as I wish for death

نفسم رو به امید مرگ تو سینه حبس می کنم


Oh please god, wake me

آه، خدای من، لطفا(منو از این کابوس) بیدار کن


Now the world is gone I’m just one

حالا دیگه تمام دنیا از من فاصله گرفتن و من تنها موندم


Oh god, help me

 آه خدای من کمکم کن


Hold my breath as I wish for death

نفسم رو به امید مرگ تو سینه حبس می کنم


Oh please god, wake me

آه، خدای من، لطفا(منو از این کابوس) بیدار کن


Darkness imprisoning me

تاریکی من رو محصور کرده


All that I see Absolute horror

تنها چیزی که می بینم وحشت مطلقه


I cannot live I cannot die

نه میتونم زندگی کنم، نه می تونم بمیرم


Trapped in myself

در خودم گیر افتادم


هیچ انگیزه ای ندارم. به هیچی هم اعتماد ندارم. به هیچ چیز هم علاقه ای ندارم.  


یک مشت خط قرمز عرف مونده و من و یک عالمه حرف و ترس



حالم از همتون به هم میخوره. 


شاید قرص خوردم حداقل آثار ظاهری نداره


برا یک دقه دیگع هم نمیکشم ادامه بدم


سومین مرگ امسال میشم من


خوبه حداقل با سخ در ارتباطه 


شاید بشه گفت خدافظ دنیای حال به هم زن


اینقدر حواست به خودت نیست کوثر که باید یکی دیگه الگوهای رفتاری تو بت گوشزد کنه خجالت بکش. 

ففط اب شو برو تو زمین این کوثر رو نبینم. 


خیلی برام شرم اوره که حتی نمیدونم وقتی استرس, میگیرم یک, چی, میزارم تو دهنم چه برسه, به خیلی چیزای, دیگه



حالم از این کوثری که بوجود اومده به هم, میخوره 





منطق من الان اینجوریه که:

مهم نیست کی هستی یا حتی برام چیکار کردی مهم اینه که تو از من بدت میاد و من ازت متنفرم. 


درسته ساید احساسات باشه نه منطق تو این منطق زندگی هیچ منطقی وجود نداشته باشه. 


یک چیزیم که با پارسالم شاید فرق کرده باشه اینه که اگه پارسال میگفتن بین عقل و قلب یکی رو انتخاب کن قطعا میگفتم عقل 


وای الان میگم گور بابای عقل هر چی میکشیم از دست عقل و حرفا و باید و نبایدایی که میگه و نمیدونم از کجا میگه


عشق و حال عشق است بابا کیف کن به هر روز صورتی. 


توجه : هیچ کس نزدیکم نشه


نمیزارن تغییر کنیم.

جمله ی اشتباهیه همه چی دست توئه ولی برای تغییر باید هزینه کنی هزینه مالی نه ها هزینه ی روانی شاید. 

حرف مشاور.

من الان حسابم منفی بود داشت تازه صفر میشد حالا میلیاردی از حسابم برداشتن:) خب کم که اورده بودم تموم نشم؟

پس بزار بگم که نمیزارن تغییر کنم.

تا وقتی چیزی به اسم عرف در کنار قوانین و شرع باشه و چیزی به اسم مرد که همه ی این عرفا به نفع اون باشه. تو ایران به هیچی نمیرسم.


یک روز اصن اینقدر پولدار میشم میرم خارج تغییر جنسیتم میدم:)


بیشعوریتونو میرسونه که به عنوان غیرت تو حریم خصوصی یک زن وارد میشید.

و اگر یک زن وارد حریم خصوصیتون شه زمین و زمان رو یکی میکنید که چون غرور مردانتون شکست.

خیلی حال به هم زنید شما مردا. حالم از غرور و غیرتتونم به هم میخوره.


بابام اومده میگه اصن چرا درس میخونی؟ اخه باش لج کردم گفت خوشحال شدم چادر پوشیدی گفتم یک روزی میکنمش. بعد تو راه  اینجوری گفت که نمیخام دیگه بری مدرسه. ههه گفت اصن چرا درس میخونی؟ همه میشینن تو خونه.

بی عرضگی یک زنه که رفته زیر یک مرد ینی همه بی عرضن من هم باید مثل اونا بی عرضه شم؟ یک چیز مزخرفی هست به اسم عرف ههه

من نمیرم زیر یک مرد و بچه ها شو بزرگ کنم و هر وقت خاست طلاقم بده و بچه هایی که  عمرمو به پاشون گذاشتم ببره.


من آزاد بودن در مورد خیلی چیزا خیلی چیزا از جمله شغل و باید یک جوری این حقم باشه چون بم ثابت شده مردا به هیچ عنوان پای حرفشون وای نمیسن همشون همشون چون همشون عوضی ایند. باید جوری حقم باشه که اگه روزی مخالفت کرده بتونم یک جوری حقمو ازش بگیرم. حالا به اینا بعدا فکر میشهو.

در کل داشتم به بابام میگفتم با یکی ازدواج میکنم که موافق باشه:// گفت اگه نبود گفتم هیچ وقت بش بله نمیگم:/ گفت ینی چی میخای پیشم بمونی :/ دلم میخاست بش بگم نه میرم خونه مجردی کیفمو میکنم بدون هیچ مرد اسکول و عوضی ای! ولی نگفتم چون یک دعوای جدید میشد. گفت پس من همین الان نمیزارم:)


بیاع :) زوره دیگه بعد میگن زور نیست:) برید گمشید بابا حرف وعملتون یکی نی


شاید اگه همون هفتم که میخاستم بکنم زورم نمیکردید و میکندم الان با انتخاب خودم سرم بود و حس نمیکردم از هر دو طرف تو فشارم که واقعا هر دو طرفتونم دارید زور میکنید:)



در کل بدون بابا بهترین بابای دنیای ولی ازت متنفرم :)


خوشحال بودم یک بار تو عمرم نه گفتم خوشحال بودم درسو جلو جلو انجام دادم اخرم خانم فرستاد اونور و چند تا عکسمو تایید کرد اونم گذاشت تو فایلای قبلی که پر بود اگه دوربینو میدادم به اون دختره هم به پودمانش میرسید هم من به خندوانم.


خدایا.





انیمه ی دیگری رو باز تو یک روز دیدم واااااااااااااای خدا این انیمه رو خیلی دوست دارم . هر جوری میبینم اصن معلوم نمیشد که ریکو مرده است چقدر داستاناشون قویه ا

سارا بم گفت داره میبینه با اینکه داشتمش هر دوازده قسمتو ولی نشستم تو اپارات دیدم://

من انیمه میخام انیمه ی جدید و قشنگگگ مثل انیمه ی دیگری ولی چی اخه؟؟؟


شهر اشباح هم دانلود کردم هر چی ازش عکس میبینم همش حس میکنم دیدمش ولی هیچیییییی عجیب ازش یادم نمیاد هیییییچییی

پارسال لادن گفت ولی پارسال ندیدمش


پونیو هم یک انیمه ایه که اولین بار شبکه دو دیدم بچه بودم خونه ی قبلی بود ینی هنوز کلاس سوم نبودم غرق شخصیت پونیو شده بودم چقدر دوسش داشتم

البته داستانش هیچی یادم نبود فقط حرکتای جذابی که دوسش داشتم تو ذهنم مونده بود اخیرا باز از تلوزیون دیدمش انگار اینم مال میازاکیه.

یک چیز بدی که تو انیمه های میازاکی هست از نظر من قیافه شخصیت ها خیلی شبیه همه :/ عادم هی انیمه ها رو قاطی میکنه من نصف انیمه هاشو دیدم و خبر ندارم:/ الان داشتم ازش میخوندم هی میگفتم عه این:/// مثلا یهو کاری کنی قایق اسباب بازیت جرکت کنه جذاب نی؟:(


یک انیمه دیگه ای هم که دیدم و اولش خیلی خوشم اومد بعد ازش ینی تهش ازش بدم اومد اسمشو الان فهمیدم :/ اینم بچه بودم از تلوزیون شبکه دو دیدم:/ قلعه ای در اسمان؟ انگار اسمش اینه فقط اون پیییییرزنهه:///


من از بچگی یک انیمه بین بودم و نمیدنستم:)) 

مامانم میگه جلوی تلوزیون بزرگ شدی.


هنوز یک فیلم هست خیلی دلم میخاست ببینم و هنوز اسمشو پیدا نکردم یادمه روی تخته وایت بردمم اون زمان که نزاشتند ببینم نوشتم یک ساعت ماعتی داشت یا نه؟ نمیدونم! مهم اینه که گفتند رقیه ی خر میترسه نزاشتند ببینم:(( فکر کنم اینو هزار بار گفته باشم تو دلم بدجور مونده خیلی جذاب بوده فیلم.

پسر و دختر بودن فک کنم دو تا پسر بودن بعد مامان باباهاشون مثل همیشه میرن بیرون بعد اینا شروع میکنن به بازی کردن بازیه عجیبه بعد بقیه شو نزاشتند ببینم:// چون هر مرحله انگار یک اتفاق میافتاد من میخام اینو ببینم!

چی شد اصن رسیدیم به فیلم های بچگی؟


اینم یک بار تو چنلم گفته بودند من سه تا فیلم ایرانی باهاشون خیلی بهم خوش گذشت بچه بودم دیدم اونم خونه قبلی ینی هنوز کلاس سوم نرفته بودم که دوتاشو فهمیدم یکیش سریال مسافران بود یکی دیگش فیلم قاعده  بازی یادمه سرش خیلی خندیدم بعد نشستم دیدم (چندوقته پیش از تلوزیون) هیچی از فیلم نفهمیدم و خیلی بدجور توهم تو هم بود ولی خیلی خوشحال بودم سر دیدنش با اینکه هیچی ازش نفهمیدم:) فقط بعضی از تصویرای ذهنم پر رنگ شدند سومی هنوز اسمشو نفهمیدم. اممم داستانش هم انگار قضیه ی دوتا دختر دوقلو که یکیش میمیره یکی هم حافظشو از دست میده بعد این دختره نقاشی میکشه عکس خونه ی قبلیشونو میکشه شوهرش میاد میگه حالا چرا پلاک خونه فلان عدد؟ میگه همین جوری بعد میرن مسافرت دقیقا اون خونه رو پیدا میکنه و عکسای مامانشو میبینه فکر میکنه خودش مامانشه! اینم پیچیدس:/ ولی یادمه مامانم صداشو قطع میکرد میگفت میترسی:/// خیلی جاذاب بود لنتی:/ 


الان که دارم فکر میکنم من بیشتر از اینکه تو این دو سه سال اخیر که اوتاکو شدم انیمه دیده باشم تو بچگیم دیدم://



عااااااااااا یک انیمه ی دیگه که خیلی زشت بود:/ الان از نظرم خیلی زشت بود و اون زمان هم غرقش نشدم قصه ی یک دختر بند انگشتیه که با یک پسر خانواده اشنا میشه و. خیلی مسخره بود ایش اینم بچه بودم دیدم ولی بزگر دمش دوباره دیدمش  اخیرا:/



عههه یک انیمه ی دیگه با اسم همسایه من توتورو:) اینو بچه بودم دیدم الان داشتم سرچ میکردم عکسشو دیدم  یادم اومد:) داستانشو کامل یادمه:) وو چقدر این حیوون گامبولو بزرگه رو دوست داشتم:(( منم از اون اتوبوسا میخام سوار شم:((



ام خب ولی در کل اخیرا بیشتر از هر انیمه و فیلمی دارم انیمیشن کوتاه میبینم:) نهایتش ده دقیقه است:) حوصله ی قسمت یا دوساعت نشستن رو ندارم چون یهو وسط بلند میشم مغزم درگیرش میشه نمیخام:(

اون پرنده کوچولوهه خیلی عشقه خدااا اسمش چی بود؟؟؟هرچقدر میبینمش سیر نمیشم پیپر؟ میپر؟ همچین چیزی بود! این جیگرترینشونه بهترین انیمیشن کوتاس از نظر من 


تصمیم گرفتم اسامی هر چی فیلم و سریال و کتابه که میخونم رو یک جا جمع اوری کنم تو برگه ها میتونید اسامی اینا رو پیدا کنید


انیمه ی ناکجا اباد موعود الان داشتم میدیدم از چهار نشستم میبینم الان قسمت پنج خیلی جاذابه

بعد یکسال باز دارم انیمه می بینم نمیدونم چرا این مدت انیمه نمیدیدم.  الکی سر خودمو شلوغ کرده بودم که چی بشه؟!  ک چیو نبینم؟!  ک چی بشه؟! 

نمیدونم ولی خیلییی جاذابع هر قسمتش ادم شوکه میشه میدونی نمیدونم من از کلاس ادم کشی اصلا خوشم نیومد اینقدری که اصلا جذاب نبود برام فقط کیخاستم ببینم کی اخر سر میکشتش رفتم قسمت اخرشو دیدم اینقدر اصلا کشش نداشت. 

این هم ادم میتونه بره قسمت اخر رو ببینه ببینه فرار میکنن یا نه ولی میخای ببینی کی جاجوسه؟ جای ردیاب کجاست؟ اونوره نرده چیه؟!  چجوری میخان فرار کن؟!  یک عالمه سوال که هردفشو یک قسمت داره جواب میده. 


کلاس ادم کشی هم جذابیت داشت ولی تو همون قسمت اول اینقدر کشش پیدا نکرد این تو همین قسمت دختر کاواییه گفتم چقدر دوسش دارم خورده شد:/ شیاطین اومدند مامان دشمنه



اصن همه اینا بیخیال من خیلیییی اما رو دوست دااارم(گریه)  خیلییی دوسش دارم:((( نوبرت عین لادنه:// میدونی دلم میخاد یک عادم ترکیبی اماو نوبرن باشم از نوبرت خصوصیاتش زیاد خوشم نمیاد ولی این که خیلی باهشوه و از استراتژیش خوشم میاد و اینکه هیچ وقت هیچکس به پاش نمیرسه ولی تو ورزش ضعف داره:/ عین لادن:) در کل دلم میخاد این خصوصیت و داشته باشم با خصوصیت های اما.  همین قدر پرشور و اجتماعی و خندون و.  ولی نمیتونم:(


انیمه ی دیگری رو باز تو یک روز دیدم واااااااااااااای خدا این انیمه رو خیلی دوست دارم . هر جوری میبینم اصن معلوم نمیشد که ریکو مرده است چقدر داستاناشون قویه ا

سارا بم گفت داره میبینه با اینکه داشتمش هر دوازده قسمتو ولی نشستم تو اپارات دیدم://

من انیمه میخام انیمه ی جدید و قشنگگگ مثل انیمه ی دیگری ولی چی اخه؟؟؟


شهر اشباح هم دانلود کردم هر چی ازش عکس میبینم همش حس میکنم دیدمش ولی هیچیییییی عجیب ازش یادم نمیاد هیییییچییی

پارسال لادن گفت ولی پارسال ندیدمش


پونیو هم یک انیمه ایه که اولین بار شبکه دو دیدم بچه بودم خونه ی قبلی بود ینی هنوز کلاس سوم نبودم غرق شخصیت پونیو شده بودم چقدر دوسش داشتم

البته داستانش هیچی یادم نبود فقط حرکتای جذابی که دوسش داشتم تو ذهنم مونده بود اخیرا باز از تلوزیون دیدمش انگار اینم مال میازاکیه.

یک چیز بدی که تو انیمه های میازاکی هست از نظر من قیافه شخصیت ها خیلی شبیه همه :/ عادم هی انیمه ها رو قاطی میکنه من نصف انیمه هاشو دیدم و خبر ندارم:/ الان داشتم ازش میخوندم هی میگفتم عه این:/// مثلا یهو کاری کنی قایق اسباب بازیت جرکت کنه جذاب نی؟:(


یک انیمه دیگه ای هم که دیدم و اولش خیلی خوشم اومد بعد ازش ینی تهش ازش بدم اومد اسمشو الان فهمیدم :/ اینم بچه بودم از تلوزیون شبکه دو دیدم:/ قلعه ای در اسمان؟ انگار اسمش اینه فقط اون پیییییرزنهه:///


من از بچگی یک انیمه بین بودم و نمیدنستم:)) 

مامانم میگه جلوی تلوزیون بزرگ شدی.


هنوز یک فیلم هست خیلی دلم میخاست ببینم و هنوز اسمشو پیدا نکردم یادمه روی تخته وایت بردمم اون زمان که نزاشتند ببینم نوشتم یک ساعت ماعتی داشت یا نه؟ نمیدونم! مهم اینه که گفتند رقیه ی خر میترسه نزاشتند ببینم:(( فکر کنم اینو هزار بار گفته باشم تو دلم بدجور مونده خیلی جذاب بوده فیلم.

پسر و دختر بودن فک کنم دو تا پسر بودن بعد مامان باباهاشون مثل همیشه میرن بیرون بعد اینا شروع میکنن به بازی کردن بازیه عجیبه بعد بقیه شو نزاشتند ببینم:// چون هر مرحله انگار یک اتفاق میافتاد من میخام اینو ببینم!

چی شد اصن رسیدیم به فیلم های بچگی؟


اینم یک بار تو چنلم گفته بودند من سه تا فیلم ایرانی باهاشون خیلی بهم خوش گذشت بچه بودم دیدم اونم خونه قبلی ینی هنوز کلاس سوم نرفته بودم که دوتاشو فهمیدم یکیش سریال مسافران بود یکی دیگش فیلم قاعده  بازی یادمه سرش خیلی خندیدم بعد نشستم دیدم (چندوقته پیش از تلوزیون) هیچی از فیلم نفهمیدم و خیلی بدجور توهم تو هم بود ولی خیلی خوشحال بودم سر دیدنش با اینکه هیچی ازش نفهمیدم:) فقط بعضی از تصویرای ذهنم پر رنگ شدند سومی هنوز اسمشو نفهمیدم. اممم داستانش هم انگار قضیه ی دوتا دختر دوقلو که یکیش میمیره یکی هم حافظشو از دست میده بعد این دختره نقاشی میکشه عکس خونه ی قبلیشونو میکشه شوهرش میاد میگه حالا چرا پلاک خونه فلان عدد؟ میگه همین جوری بعد میرن مسافرت دقیقا اون خونه رو پیدا میکنه و عکسای مامانشو میبینه فکر میکنه خودش مامانشه! اینم پیچیدس:/ ولی یادمه مامانم صداشو قطع میکرد میگفت میترسی:/// خیلی جاذاب بود لنتی:/ 


الان که دارم فکر میکنم من بیشتر از اینکه تو این دو سه سال اخیر که اوتاکو شدم انیمه دیده باشم تو بچگیم دیدم://



عااااااااااا یک انیمه ی دیگه که خیلی زشت بود:/ الان از نظرم خیلی زشت بود و اون زمان هم غرقش نشدم قصه ی یک دختر بند انگشتیه که با یک پسر خانواده اشنا میشه و. خیلی مسخره بود ایش اینم بچه بودم دیدم ولی بزگر دمش دوباره دیدمش  اخیرا:/



عههه یک انیمه ی دیگه با اسم همسایه من توتورو:) اینو بچه بودم دیدم الان داشتم سرچ میکردم عکسشو دیدم  یادم اومد:) داستانشو کامل یادمه:) وو چقدر این حیوون گامبولو بزرگه رو دوست داشتم:(( منم از اون اتوبوسا میخام سوار شم:((



ام خب ولی در کل اخیرا بیشتر از هر انیمه و فیلمی دارم انیمیشن کوتاه میبینم:) نهایتش ده دقیقه است:) حوصله ی قسمت یا دوساعت نشستن رو ندارم چون یهو وسط بلند میشم مغزم درگیرش میشه نمیخام:(

اون پرنده کوچولوهه خیلی عشقه خدااا اسمش چی بود؟؟؟هرچقدر میبینمش سیر نمیشم پیپر؟ میپر؟ همچین چیزی بود! این جیگرترینشونه بهترین انیمیشن کوتاس از نظر من 


تصمیم گرفتم اسامی هر چی فیلم و سریال و کتابه که میخونم رو یک جا جمع اوری کنم تو برگه ها میتونید اسامی اینا رو پیدا کنید



اممم یک انمیه جدید یادم اومد پوکمون؟!  نمیدونم خیلی انیمه ی مزخرفی بود از این جور اانیمه ها خوشم نمیومد ولیی اممم یک شخصیت زرد داره من عااشق اونم اسمشم نمیدونم چیه پارسال ویترای کارش کردم


آبجیم رفته مسافرت پرندشو گذاشته پیش ما:/

منم با اواز خوندن این اقا بیدار شدم رفتم سرش داد زدم چته؟ چی میخوای!

قهر کرد! :/

قهر کرد!!!  :///

همش داشت ناله میکرد میرفتی پیشش گازت میگرفت:/

ابجیم بچش به دنیا بیاد چقدر لوس بار میاد فک کنم!!


یک چشم کشیدم اولش خیلی خوب شد بعد حماقت کردم با بی 8 پر رنگ کردم بعدمژه کشیدم مژه هاش اصن معلوم نی بعد خیلی هم بد کشیدم مژه هاشو مژه رو باید چجوری کشید؟ خانم اخر توضیح نداد! داد به مهسا مهسا هم فقط کشید:/// در کل ریدم تو چشمه که داشت خوب پیش میرفت دوسش ندارم:(

باید یک عالمه چشم بکشم:))


بعد 5 روز بالاخره یک برنامه ی هی بگی نگی ریختم. میدونی ولی هنوز زورم میاد کارای مدرسمو انجام بدم. لنتی اصن لیستو میبینم قلبم وای میسه! این همه کار ینی ما توی این یک سال ازمون خاستن انجام بدیم؟! مگه میشه!!! 

بالاخره بابا هم اینترنت خرید 40 گیگ هوم ایش خب بیشتر از همیشه است ولی انیمه و هر چرت و پرتی که بعد مدت ها برگشته بودم سمتش روش ضرب در کشیده شد:/

البته نت خریده برام از 6 تا 12 :/ دقیقا تا 12 خوابم من البته فک کنم بعد 12 هم باشه! میگه 6 تا دوازده بهتون میدم که منو سحر خیز کنه :) ینی اگه من همت بابامو داشتم برای سحر خیز کردن من ( از وقتی یادمه در این مورد با بابام مشکل دارم) تا الات قطعا به یک جایی رسیده بودم :/ 

بعد فردا تولدمه رحب بعله قمری خب الکیه همین جوری تقویمو نگا میکردم ببینم اذان کیه دیدم عخی فردا تولدمه.

بعد مامان خاست بریم بیرون من وسط طراحی چشمم بود ولش کردم بردم وسایل طراحی تا شاید یک منظره ببینم! میدونی از واقعیت بهتر میشکم تا کپی نمیدونم چرا! خب بهتره بگم هیچی نکشیدم بدمیتون بازی کردم 1 1 مساوی با زینب یک ست دیگه رو نزاشتند بازی کنیم:/

بعد هیچی بابام دعوا کرد چرا چادر نپوشیدی چرا لج میکنی منم فقط وایسادم نگاش کردم حرفش تموم شد رفتم:///////// قبل اصن همه ی اینا من تو پارک مارک مانتو میپوشیدم! از وقتی این مشاوره با بابام حرف زده اصن افتاده سر لج شدید :// سومین ضربه از مشاور:) من بمیرم دیگه هیچ وقت پیش هیج کدوم از این جور ادما نمیرم. 

بعد هیچی داشتیم میومدیم بابا گفت چی دعوتممون میکنی شام!! فلافل (عاشق فلافم) بعد همین جوری حرف شد بعد سکوت بعد گفت کیک یا فلافل منو زینب با هم گفتیم کیک:// بعد زینب گفت شکلاتی من گفتم ن توت فرنگی! کیک زهرا شکلاتی بود کیک زینبم شکلاتی بود اه از شکلاتی بدم میاد:/ همین جوریباز حرف بعد بابا گفت برو سالاد درست کن من فک کردم اخر فلافل میخره بعد داشتم سالاد درست میکردم بابام صدام کردم رفتم بعد یهو رقیه رفت اونور کیک توت فرنگی بود گفتند تولدت مبارک://// خخخخخ 

بابام میگه این قنادیه به لطف ما بازه هر ماه میریم سراغش راستم میگه ها از زیر زمین یک مناسبت پیدا میکنیم مناسبتم نباشه یهو همینجوری الکی کیک یا شیرینی میخریم

در کل بعد از خوردن یک عالمه کیک شکلاتی کیک توت فرنگیه چسبید همین:/ تولد هم بهانه بود توقع که ندارید بگم کادو دادن! کادو ندادن عاقا خود کیک توف فرنگی کادوئه


امروز خواب خوشمزه ای دیدم خواب دیدم داریم میریم خونه ی خاله زینب همون که دخترش کوثر گرافیک میخوند. (فامیل دور مامانمه) خب بعد من رفتم شیرینی بخرم من برعکس واقعیت زودتر از همه اماده شدم و رفتم بعد اون همه شیرینی رو دیدم شروع کردم انتخاب کردن جعبش کوچیک بود ولی میدونی شیرینی ها گنده بودند فک کن دوتا کیک فنجونی که لاش خامست و روش باز خامه اس از اون خامه های شبیه بستنی و روی هر کدوم یک تزیین توت فرنگی شکلاتی و. چند تا انتخاب کردم طرف گذاشت رو ترازو شد 8 کیلو دویست:/ بهش گفتم کمش کن مامانم خفم کنه بفهمه گفت نمیشه سه ساعت چیدم://// خیلی نامرد بود ولی بالاخره مامان اومد حساب کرد شانس اوردم نمیدومن هیچی نگفت تو راه هم شیرینی که روش توت فرنگی بود رو خوردم جاتون خالی خیلییی خوش مزه بود:// 

وای دلم خواست خیلی خوش مزه بود:((


فقط دلم میخاد با لادن حرف بزنم ینی در اصل بشینم و اون حرف بزنه. 

اینکه لادن یک عادمی بود که همیشه دوست داشتم داشته باشمش انکار نا پذیره

اینکه لادن یک عادمیه که واقعا دوسش دارم انکار ناپذیره

هر چقدر بیشتر خودمو میزنم به فراموشی تا همه چیز رو فراموش کنم خواب تلافی میکنه و همه دوستام و همه چیز رو میاره

چند روزه همش پای ثابت خابام شده اینا 

 که  لادن و سارا پر رنگ ترینشونن مثلا دیشب خاب دیدم که زنگ زدم به سارا زهرا برداشته داشت گریه میکرد و بعد یهو سارا شد و هر چیزی ازش پرسیدم خوبی چیزی شده سکوت میکرد و اخر قطع کرد

پریشب خاب دیدم رفتیم یک خونه تاریک تاریک بعد یهو یک صدایی وامد ترسیده بودیم نمو سارا بعد در اومد خواهر ضحی بود خیلی ترسناک بود.

یا خواب دیدم رفته بودم دوباره مدرسه ی صدیقه بعد رفته بودم مسجدش نماز بخونم با سارا و لادن بودم اومدم بیرون پر از تار عنکبوت بود که یک عالمه زنبور بهش وصل بود و من ندیدمشون و سارا داشت به لادن میگفت حتما کوثر ندیدشون و من همون موقع متوجهشون شدم و دستم خورد به یک زنبور و از ترس جیغ کشیدم بعد خودمو تو کندوی زنبورا دیدم بعد یک مراسم بود مراسم زنبوری بعد منم شروع کردم به نامه نوشتن مثل بقیه زنبورا بعد تو نامه درخواست کرده بودم که نورمن زنده بمونه:/// بعد خودمو تو اینه نگاه کردم دیدم اما شدم:/ 

و.


از کااااااااار های مبانی بدم میاد

میشه یک روز پاشم ببینم بدون اینکه هیچ کدوم از کارا رو انجام داده باشم همشون تموم شده باشن؟

به خدا خستم.

خیلی خستم

مداد رنگی رو هم هنوز شروع نردم زورم میاد جلو کامپیوتر ببینم باید پرینت کنم تا بفهمم کجا شو چه رنگی کنم باید از یک چی ببینم خو!

گررررررررریه خسسسسسسسسستم خستم از همه چی خستم


چقدر دلم برای پارسال تنگه:((( میشد از زیر کار شونه خالی کرد:(((


زندگی نامه ی لئوناردو دایونچی رو بالاخره تموم کردم اگه بدونید چقدرررررررر کشش دادم از پارسال تا حالا:/// زورم میومد  بخونم چون خیلی کسل کنندس کلا زندگی نامه ها و تاریخ کسل کننده ترین کتابی هستند که بتونم انتخاب کنم برا خوندن

عقاید یک دلقک رو شروع کرده بودم اینم نصفه گذاشتم از بس کند پیش میره خیلی مزخرفه :// میخام اینو تموم کنم و بعد از خون اون بوف کور رو میخام بکنم

کلا یک چیزی که دارم با هر کتابی که خیلی معروفه یک گارد اساسی دارم و زورم میاد بخونم و نمیخونم تا مجبور شم و اینقدر با تنفر میخونم که ولش میکنم. واقعا به نظرم جذاب نبوده تا الان عقاید یک دلقک امیدوارم جذاب شه حداقل://چون تصمیم دارم هر چی کتاب نصفه خوندم تمومش کنم مخصوصا این کتاب معروفا

ینی حاضرم کتاب های انتشارات پرتقال که بعضیاش خیلی بچگونس رو بخونم ولی کتاب معروفا رو نخونم حداقل کتابای پرتقال جاذابن://


بعدا نوشت : دروغ گفتم در حد چییییی اصن میبینمش خوابم میگیره اینجوری کتاب خوندنا به من نیومده نه بوف کورو میخونم نه یک دلقکو وکیل خیابانی رو شروع کردم :) یک کلفته :/ امیدوارم هیجان انگیز باشع

کتاب فقط ترسناک و معمایی و پلیسی و ماجرایی و تخیلی و اینجوریا :// اگه رمانم نباشه روانشناسی و بس. 


آنابل دو رو دیدم نسبت به یکش ترسناک تر بود. یکش اصلا ترسناک نبود. بعد هم امروز روزه گرفتم این دومیشه. بعد هم دو سانتی متر در ثانیه رو دیدم که خیلی مزخرف بود و بعدش هم شهر اشباح رو دیدم شهر اشباح مثل قلعه متحرک هاول عالی بود. طراحی صحنش داستانش عاااالیه 

هر دو انیمه رو بعد از دیدن یک حس ازادی خیال پردازی و. به عادم دست میده:) یک حس سبک بودن. هر دو رم لادن معرفی کرده بود. 

خب راستش کاری رو نکردم و بگیریم کلا 4 ساعت هم نخوابیدم و تمام مدت بازی کردم :))) ام کیومرز بازی کردم و الان نفر 4 هستم :) به به :) یکی نی بگه خره خو اخه اخرین روز هفته؟ اگه میشد بازم بازی کنم اول میشدم.

دیگه امروز کاری نکردم. اها انیمه ناکجا اباد قسمت 12 دیدم نوشته بود قسمت اخر:// ولی مانگاش ادامه داشت فکر کنم میشه فصل دومش://

فکر کنم از پسب قبلم فهمیده باشید که نارتو رو ندیدم:/ اوکی؟ 

خب تعطیلاتع دیگه همش با فیلم میگذره یک هفته دیگه همش باید از رنگ بگم اینقدر تا بالا بیارم اصن لیست کارا رو میبینم (عقب مونده ها) گریم میگیره چه برسه اینکه تو این یک ماه و نیم چقدر دیگه به این لیست قراره اضافه شه :((


پ.ن: اخیرا چقدر کاتا زیاد شده اه هر جا میرم میگه گرفته شده:( خب تو که اسمت کتایونه کامل بنویس دیگه:( کتا برا چی مینویسی!! اسم منو میگیری:( البته من با دوتا ای هم نوشته میشه ولی ندوس اسمی که اسمی با دوتا ایه:(


ام نقاب رو شروع کردم چسب دیروز زدم و امروز رنگش کردم و بعد فردا طرح میکشم روش و سایه ها و. رو میزارم. بعد رفتم پایین با زینب بدمینتون بازی کنم دو ستو برد 25 23 :/// ایش 

بعد دیروز بعضی از علم مناظر رو کشیدم. اگه بدونید خیلی زورم میاد چیزی هم به ذهنم نمیرسه که کشیدن پرسپکتیو دو نقطه رو راحت کنه! میدونید اسونه ولی چون نقطه گریز بیرون کادره من حوصله ندارم هی ببینم درسته غلطه؟ تو اینستا دیدم دو چیز این ور اون ور گذاشته نفهمیدم چیه اهنربا گذاشتم  فایده نداشت اصن نمیشد کشید . 

درکل زورم میاد بکشم چون من قبلا از روی یکی کشیدم و خانم اونو امضا کرده چه نیازیه خودم بکشم؟

تا دو هم خواب بودم دیشب تا سه داشتم مینیون ها رو میدیدم وای که چقدر اینا باحالن:) فقط اونجاش که میاد دارشون بزنه میفته میخنده شروع میکنن بازی کردن عاااالی بودن مردم از خنده اونجا

انیمه ی ناکجا اباد هم نمیدونم چرا نه انیمش میاد نه مانگاش :// من رو هوام الان.

هر چی هم میخام ببینم هنوز در حال پخشه!!

نمیدونم واقعا انیمه چی ببینم هم تموم شده باشه هم زیاد نباشه:(( اخه 341 قسمت! چیه مگه جنگهههه!! اتک تایتان با اون عظمتش اینقدر قسمت نداشت که تو داری://



خب امروز دیشب در کمال نا باوری نشستم بوف کور رو خوندم:( چیز دیگه ای نبود دم دستم:( نصفشو خوندم . بعد خوابیدم 7 بیدار شدم نشستم فصل یک و دوم رو خوندم خیلی سخت بود وای ولی خب چیزای جدیدی یاد گرفتم هیجان زده شدم:) وای ولی وقتی فکر میکنم یک لیست بلند بالا از اصطلاحات رو باید حفظ کنم گریم میگیره:(

برای شگفت انگیزان هم تصمیم گرفتم کارگردانی شرکت کنم.

بعد امروز تولد فاطمه بود.بعد مفغازه ی خودکشی رو دیدم بعد اتک تایتان رو  دید:/ بعد ماسک رو تموم کردم وای خیلی جوجو شدهههههههههههههههههههههههههههههه دوووووووووووسششششششش داااااااااااااااااااارم. 

بعد بالاخره طاووس رو چاپ کردم فقط باید مداد رنگی رو شروع کنم از مداد رنگی متنفررررررم بعد قرار گذاشته بودم خیابونمو با خندوانه رنگ کنم ولی هنوز تموم نشده میفهمی از رنگ کردن بدم میاد ینی چی؟

الان هم بدجور سرم درد میکنه از بیخوابی

از اون دوست عزیزی که دیروز پیام دادند واقعا عذرخواهی میکنم من دیروز انلاین نبودم این حالت های مختلف مثل افلاین بودن و گذاشتن اسمتون و. برداشته شده 


دیروز اتفاق خاصش این بود که با لادن حرف زدم 15 دقیقه بود:/ بعدش برای دوساعتی حالم خوب بود و بعد دوباره.

بعد رفتیم پایین بازی کردیم پام کامل ساییده شد واقعا نمیدونم چرا اینجوریه با این کفش جدیده شایدم تقصیر کفی طبیه نمیدونم!

همین.

امروز هم سه تا شکل میز و صندلی که تو پرسپکتیو میرفت رو بالاخره کشیدم و الان دوتا نمای داخلی ینی یکی اتاق و یکی خیابون و یکی هم که خیابون که باید رنگش کنم مال ترم اوله 

و مغازه ی خودکشی فروشی!! همچین چیزی بود رو دیدم و دوباره اتک تایتان راع

امروز هم خندوانه نداریم.

صبحم یک خاب باحال مسخره ای دیدم ولی یادم نمیاد.

باورم نمیشه شنبه باید برم مدرسه!! من هنوز مداد رنگیمو شروع نکردم!!!

چقدر کارای مدرسه سختن

چقدر حوصله ندارم

برای شگفت انگیزان هم مامان گفت یکی شرکت کن من نمیدونم کارگردانی شرکت کنم یا انیمیشن مستقل.

اصن میدونی کلا بین فیلم و انیمیشن موندم! اگه نمیومدم گرافیک قطعا میگفتم فیلم ولی با اومدن به گرافیک نظرم حس میکنم کم کم داره تغییر میکنه

با این حال باز هم از کار های نشستنکی بدم میااااد دو ساعت میشینم برای کارای مدرسه زانو درد میگیره بی حوصله میشم همش غر میزنم و 

همین.

روز خوش ارزو میکنم همیشه پر انگیزه و انرژی باشید


خب خب بالاخره خیابونمم رنگ کردم رفتم خونه ی بی بی از عراق برگشته بود برای همین تونستم تموم کنم اصلا جو خونه برای انجام کار مناسب نیست اصلااااااااااااااا کاتر پستالمم شروع کردم و خرسمم هنوز نصفس.

این دوتا رو (کارت پستال و خرس) رو باید امروز تموم کنم و فردا یک راست بشینم روی مداد رنگی نصفشم بتونم بزنم عالیه البته امروز هم قراره خونه ی بی بی ام ساده :/

از شنبه هم میخام دوباره برم هاپکیدو دیگه هر چی بشه ول نمیکنم دیگه هیچ وقت ورزشمو عوض نمیکنم (جز اینکه بتونم برم نینجوتسو ) وای خیلی هیجان دارم.

همین این روزا همش کارم شده کار کار

راستی وضعیت الان کشورمون خیلی منو یاد کتاب وسط نا کجا اباد میندازه که قصه ی یک دختریه که خونشونو سیل میبره بچگونس ولی بخونید:) مال نشر پرتقال بود

چقدر از نشر پرتقال کتاب خوندما!!

اها بوف کور هدایت رو هم تموم کردم خیلی مزخرف بود خیلیییییییییی. خب ولی موضوعش چیزیه که فک کنم تو سطح جامعمون داره زیاد میشه و فقط میتونم بگم حیف!


خب امروز دیشب در کمال نا باوری نشستم بوف کور رو خوندم:( چیز دیگه ای نبود دم دستم:( نصفشو خوندم . بعد خوابیدم 7 بیدار شدم نشستم فصل یک و دوم رو خوندم خیلی سخت بود وای ولی خب چیزای جدیدی یاد گرفتم هیجان زده شدم:) وای ولی وقتی فکر میکنم یک لیست بلند بالا از اصطلاحات رو باید حفظ کنم گریم میگیره:(

برای شگفت انگیزان هم تصمیم گرفتم کارگردانی شرکت کنم.

بعد امروز تولد فاطمه بود.بعد مفغازه ی خودکشی رو دیدم بعد اتک تایتان رو  دید:/ بعد ماسک رو تموم کردم وای خیلی جوجو شدهههههههههههههههههههههههههههههه دوووووووووووسششششششش داااااااااااااااااااارم. 

بعد بالاخره طاووس رو چاپ کردم فقط باید مداد رنگی رو شروع کنم از مداد رنگی متنفررررررم بعد قرار گذاشته بودم خیابونمو با خندوانه رنگ کنم ولی هنوز تموم نشده میفهمی از رنگ کردن بدم میاد ینی چی؟

الان هم بدجور سرم درد میکنه از بیخوابی

از اون دوست عزیزی که دیروز پیام دادند واقعا عذرخواهی میکنم من دیروز انلاین نبودم این حالت های مختلف مثل افلاین بودن و گذاشتن اسمتون و. برداشته شده 


زنگ اول دینی معلم نیومده بود زنگ دوم زبان درس داد بعد ازاد گذاشت و من گرفتم خوابیدم زنگ سوم هم درس داد و پرسید نیم ساعت گذاشت بخوابیم:/

یک منظره ر کشیدم البته درخت نداره یک منظره هم از قبل الان دارم سومی رو میکشم سه ساعته ولی خیلی سخته و نمیدونم از کجا شروع کنم!

خب همین دیگه ببخشید ک نمیخونمتون این سه نشبه بگذره یکم همه چی معتدل شه سرم خلوت شه کارای عقب مونده طراحی رو تموم کنم میام میخونمتون مرسی.

نمایشی که توی عصر جدید زنه برای داستان ان 23 نفر اجرا کرد عالی بود من سر هیچ کدوم از این قضایا و نمایشا و داستانا خوشم نمیاد و حتی یک بار اشکم سر همچین چیزی در نیومد اما این بار نه. عالی بود


دیروز تو قطار دعوا شد. بین یک پیر مرد و جوون. پیر مرد زنش هم همراش بود. زنش شروع کرد دعوا کردن لفظی پسرک. پسرک هم شروع کرد به فحشایی بد زنه هم گفت میرم اصن مامور خبر میکنم. پسره گفت برو خبر کن ببینم باز میتونی ***مو  بخوری :/ بعد یکی داد زد خفه شو دیگه خانواده نشسته 

و من هنوز ذهنم درگیره. فحشای رکیک اینن؟ فحشایی که نباید جلوی بچه و خانواده زد؟ پس چرا این چیزا رو تو مدرسه از دهن همه میشنویم؟ مگه ما همون بچه ها نیستیم؟ مگه مدرسه محل. نیست؟ 

تناقص داره!


فردا اولین روز مدرسس و انگار یک مهره ولی یک مهر حداقل شیرینی هایی با خودش دارخ ولی فردا هیچ شیرنی با خودش نداره. 

دوباره هفت صبح بلند شدنو صف بوفه ایستادن برای صبحونه و کار سر کلاس تئور و خنده سر کلاسای تخصصی. 

با همه ی اینا باز کار های انجام نشدم اینقدر زیادن که حتی اگه نخوابم هم تموم نمیشن. 

بیخیال.  امروز رفتیم کرج , باغ گل ایس پک خوردیم پفک خوردیم خسته شدیم برگشتیم خوش نگذشت جز قسمت بخور بخور ینی باغ گلش رو دوست نداشتم هیچی نبود و الکی شلوغ تو هم تو هم مردم زیاد

زیبا نبود عکاسی با موضوع نوروز هم نکردم.  واقعا آمادگی مدرسه رو ندارم همه ندارن.

با این حال باید جدی باشیم و از فردا شروع کنیم بخانه ای نیست فردا شنبس و اول هفته. 


 رفتم خونه ی بی بی بزرگ ینی خیلی بی بی بزرگیه دیگه:/ بی بی مامانم میشه فک کنم بعد اایمر داره گذشته رو یادشه ولی کوتاه مدتش .

 بعد ابجیام نبودند  هی میپرسید هر سه تا خواهرات عروسی کردند؟

 میگفتم نه یکی شون 

میگفت پس چرا نیومدن

 میگفتم با بابام رفتن

 گفت چند ساله ازدوج کرده

 گفتم نمیدونم! 

گفت بچه دار نشد؟ 

میگفتم نه

 بعد میگفت الله کریم و یک خاطره از مادر بزرگ و دایی بزرگم میگفت.  بعد میپرسید خونتون دوره؟ میگفتم تقریبا! بعد هم یک سکوت عجیب و قضیه سیده شدنش رو میگفت:) فک کنم این روال حدود 10 بار تکرار شد شاید بیشتر! 

مامانم و عمه هم اونور دارن با هم حرف میزنن منو با مامان بزرگ بزرگ ول کردن! 

بعد اومدم شیرنی بخورم یهو گفت نه نخور! من موندم بعد فهمیدم دارم با چپ میخورم( از نظر من خیلی خرافاتیه خب ولی مادر بزرگ بزرگ دیگه!) هیچی اومدم با دست راست بخورم تیکه هاش ریخت زمین نفهمیدم اول بعد گفت جمع کن له میشه نمیدونم یک چرت و پرت دیگه بعد گفت یک روز با دست چپ غذا بخوری 40 روز برکت میره!!

 اه! اینو بگم که اول اولش من بی قراری پا دارم پاهام داشت ت میدادم میگفت ت نده نمیدونم چی میشه. بعد اخر سر هم به ناخونام گیر داد گفت بلنده اب نمیره زیرش وضوت باطل میشه خدای نکرده نمازتم باطل میشه:/ بعد اخر سر داشتیم خدافظی میکردیم گفت چرا عبا نپوشیده این چیه خیلی زشته(چادر ملی پوشیده بودم) حالا با همین لحن تندی که نوشتم نگفتا ولی خب بعد من تو دلم گفتم من میخام چادرو بکنم بعد الان برم چادر عبا به اون سنگینی بپوشم؟! 

هیچی دیگه خوبه چادرمو نکنده بودم از شلوار همه چی ایراد میگرفت دیگه:) در کل خوش گذشت  

بعد هم کارت پستالمو تموم کردم و خرسم هنوز مونده خیلی سخته خدایی



عکس کارت پستالم که تمومش کردم ساعت نه شبه 


صفحه ی اول ننه سرماست بعد داخلش متنه اخرش عمو نوروزه :)) 


خب خب بالاخره خیابونمم رنگ کردم رفتم خونه ی بی بی از عراق برگشته بود برای همین تونستم تموم کنم اصلا جو خونه برای انجام کار مناسب نیست اصلااااااااااااااا کارت پستالمم شروع کردم و خرسمم هنوز نصفس.

این دوتا رو (کارت پستال و خرس) رو باید امروز تموم کنم و فردا یک راست بشینم روی مداد رنگی نصفشم بتونم بزنم عالیه البته امروز هم قراره خونه ی بی بی ام ساده :/

راستی وضعیت الان کشورمون خیلی منو یاد کتاب وسط نا کجا اباد میندازه که قصه ی یک دختریه که خونشونو سیل میبره بچگونس ولی بخونید:) مال نشر پرتقال بود

چقدر از نشر پرتقال کتاب خوندما!!

اها بوف کور هدایت رو هم تموم کردم خیلی مزخرف بود خیلیییییییییی. خب ولی موضوعش چیزیه که فک کنم تو سطح جامعمون داره زیاد میشه و فقط میتونم بگم حیف!



یکشنبه رو بهتره نگم فقط در همین حد که من برای چیزی که حقمه عذر خواهی نمیکنم و برام مهم نیست که میخاد کل ادمای زمین بام حرف نزنن با بزنن. 

دوشنبه هم رفتم خونه ی بی بی یک طرح انتخاب کردم درسته خیلی رو مخه و حالم ازش به هم میخوره ولی دیروز بم کمک کرد چون من به شدت ادم دودل هستم که کار نمیکنم ولی اون موقع کار کردم. ولی تا برگشتم خونه دیگه کار نکردم

شه شنبه هم امروز مناظر دوره کرد طراحی بقیه اجزای صورتو یاد داد و مداد رنگی باید بدم بعد هم رفتیم خونه ی مامان بزرگم سفره داشتند و دایی گفت چرا زن دایی فاطمه رو نگفته بیاد و داشتم به این فکر میکردم که سارا با اینکه فامیل دورتریه از کوثر بیشتر دیدمش!

همین حوصله ندارم زیاد مداد رنگی تموم شه فقط یک نفس راحت بکشم

آه یک چیز دیگه یکی از همین روزا هم این رییس جمهور بیکارمون اومده بود محلمون و  فقط سه ایستگاه از مترو رو باز کرد  که تازه میگن امنیتشو تایید نمیکنن هوا کشم نداره ولی ابجیم باش میره دانشگاه حداقل دیروز رفت خخخ ! وای اگه بدونید اینجا پر مامور پامور شده بود یک عالمه صندلی مندلی و چرت و پرت اصن ته بلوار که همیشه خلوووووووووووته شلوغ شده بود! خخ همین محل خونمونم لو رفت:/ وای فک کن اگه دوربنی داشتم و عضو ایسنا بودم 

نظرتونو در مورد اهنگم بگید لفطا:( خیلی این تنها و در راه من الن والکر رو دوست دااارم


میدونم اون فردایی که دنبالشم همین امروزه. میدونم ولی فقط میدونم و به برگه ی سفید زل زدم و باز فقط میدونم.

به همین راحتی روزایی که شاید چند ساله منتظرم اتفاق بیفته رو دارم به باد میدم فقط چون واقعا نای کار کردن رو ندارم  این روزهای سرنوشت ساز هم کنار کل شش ماهی که به بادش دادم اگه بخوام اگه این حس بد مزخرف رو بزارم کنار و از خواب و خوراکم بزنم همین دو هفته یا سه هفته ای که برام مونده رو میتونم تموم شیش ماهی که گذشت رو جبران کنم. ولی کو انگیزه؟

این روزا هم کنار اون روزهایی که میتونستم تست بدم و تو اون برنماه تلوزیونی برمین روزا کنار اون روزی که زنگ زدن برای بازی در یک فیلمی برای تلوزیون. این روزا کنار اون روزی که اون معلمه که باز یادم نمیاد اسمشو میتونست منو به اون کارگردانه معرفی کنه. این روزا هم کنار اون روزایی که کلاس رو ول کردم و میتونستم تو اون نمایش ها بازی کنم, این روزا کنار همه ی فرصت هایی که از دست دادم.

فرصت های زیادی بود ولی فقط ترسیدم فقط ترسیدم و زل زدم و خیال بافی کردم. فرصت های زیادی بود و فقط ترسیدم داد بزنم بگم این اینده ای که میخام و فقط زل زدم و خیال بافی کردم . فرصت های زیادی بود ولی فقط ترسیدم چون بابام راضی نبود.

نمیزارم نمیزارم این روزام تبدیل بشه به تمام این فرصت های به باد رفته, نمیتونم وایسم هر وقت مستقل شدم تا کارایی که دوست دارم رو انجام بدم. نمیتونم بزارم این همه چیزی که دوست ندارم رو بهم تحمیل کنن. 


امروز نه رفتم مدرسه مسابفه دادم 11 برگشتم خونه 12 و نیم رفتم نایس و موهامو کجی زدم و خیلی بم اومد و شرلوک دیدم و هر وقت موریاتی میاد عاشق موریاتی میشم از شرلوک خوشتیپ تره ولی هر وقت میره باز حس میکنم شرلوک خیلی خوش ته:/  خخخ و رقیه اخر  سر زهرشو ریخت مامان گفت حق نداری فیلم دانلود کنی در حالی که من باید خوراکم فیلم باشه تا بتونم کارگردان خوبی بشم اووووووف معلوم نی باز چقدر طول بکشه تا بتونم راضیشون کنم فیلم دانلود کنم ولی من کم نمیارم دانلود میکنم:) 

و از الان که این چهره رو شروع کردم تا اخر تابستون روی طراحی سه چیز تمرکز میکنم یکی چهره ی سیاه قلم, مداد رنگی و خودکاره اگه عالی یاد بگیرم و چند تا کار عالی داشته باشم حتما خانم سال دیگه کارامو میزاره نمایشگاه ینی باید کارم رو اینقدر خوب کنم که خانم برا نمایشگاه انتخاب کنه باید روزمه کاری به این عالی رو بگیرم. 

هدف های زیادی دارم. 

اخر سر هم رفتم هاپکیدو به شهریه 10 تومن کشیده شده و من هواسم نبود سع روز هفته رو ثبت نام کردم امیدوارم وقت کنم یا امیدوارم که وقت کنم! نارنجیمو قراره ببندم حکممو خیلی وقت پیش گرفتم الان اگه میرفتم سبزمو گرفته بودم. بعد بچه ها موهامو دیدند گفتند چه یادم نمیاد چی بود ولی دوست داشتند خیلی خوب کوتاه کردم یکم تغییر مدلش تغییر میکنه عالیع.

ام و باز برگشتم شرلوک دیدم و الان دارم فیل ماموزشی مداد رنگی میبینم. 

این یکی از هدف هام تا نصف ساله. امیدوارم وقتی یازدهم داشت شروع میشد بگم که موفق شدم.


همش گرفتم خوابیدم حالم دیگه داشت بد میشد کل شب همش بیدار شدم سردرد داشتم از حونه بدم میاد تو خونه نمیتونم کار کنم هیچ کس هم به حرفم گوش نمیده!  ولی خدایی کجا برم کار کنم؟!  تا وسایلمو پهن میکنم زنگ میزنه میگه برگرد خونه!  فقط چون دخترم شب نمیشه بیروم باشم:/

بعد هم بابام منو برد بیرون گفت حرفاتو بزن ولی باز نگفتم واقعا نمیدونم چرا نگفتم شاید گفتم دوروز دیگه میره مم کار خودمو میکنم فقط کار کردنمو گفتم اونم گفت اگه جای خوبی بود و دور نبود باشه.  که فک نکنم این دو در کنار علاقم کلا وجود داشته باشه.  قطعا یا میگن نمیتونیم اعتماد کنیم یا میگن دوره. با این حال نه نگفت حداقل فعلا. به مامان هر بار گفتم گفت بشیم تو خونه کار کن(کارایی که توخونه میشه کرد  مثل همین کارایی که خودش میکنه) من کارای مدرسم مونده چون نمیتونم تو خونه انجامشون بدم چی میگه واقعا؟! 

فک کنم یک درصدم گوش نمیده کلا چی میگم. 

زنگ اول عربی گفت ترجمت ناقصه گفتم خانم کامل بود!  گفت فردا بیار ببینم:/ بعد من دیدم لای کتاب ریاضیه ولی نشونش ندادم, نشستم خط به خط چ کردم اخر در اومد خط اخر رو ننوشته بودم برا همین گفته بود ناقص:/// اخه یک خط؟!  لنتی دیگه از کجا فهمیدی! سه ساعت پاک کردم از اول نوشتم  تا اون یک خط جا شه چون ته اخرین جملم تیک زده بود. 

زنگ دوم تاریخ کنفرانس دادم خوشک میاد خسچکس گوش نمیداد و با خیار راحت هر چرت و پرنس دلم خاست گفتم و نمره کاملو گرفتم فک کنم خودشک گوش نمیداد! 

زنگ سوم ریاضی پودمان چهار سه نمره دیگش با تخته ای کامل گرفتم

زنگ چهارم خوش نویسی و یکم خودکار انجام دادم و بچه, ها کلی ایراد گرفتن گفتن همشو یک جور زدی مثلا پیشونی این وری میزدی و.  معلمه اصلا اینارو نگفت! واقعا بم نگفت فقط رفتم بش گفتم کدوم ولی بزنم گفت این وری منم همشو اون وری زدم:/// حتی اصن موقع توضیح دادنش هم اینا رو نگفت:// تو اینترنت هم من چیز خاصی 


واقعا حوصله مداد رنگی, رو ندارم,  اگه فردا تموم نشه قبل کلاس واقعا اون کارو میکنم دیگه تحملشو ندارم واقعا خیلی خستم همش کار کار عذاب وجدان کار کار فشار فشار من کلا کند کار میکنم تو خونه هم باشه الفاجعه


از مداد رنگی خودکار سیاه قلم کلا از طراحی و نقاشی متنفرم خو؟! نمیدونم چرا واقعت اومدم گرافیک


فقط میخوام یکم نفس بکشم اجازه هست؟! 


صبح اصن با اینکه تا دیر وقت بیدار بودم و مداد رنگی کار میکردم ولی صبح راحت و سر حال بلند شدم . یک حس عجیبی داشتم و پر از انرژی بودم هیچ دلیلی برای بدی وجود نداشت؟ مجبور شدم با رقیه ببرم و بابام نذاشت اش ببرم رقیه هم حرص ادمو در میاره همیشه زود میره مدرسه انگار حالا کارت صد افرین میدن بابا دو دقه بیشتر بخاب:/ از هم جدا شدیم! به من چه ! والا من هی سرش حرص بخورم سرم غر بزنه تند تر؟ داشتم لذتمو میبردم من:/

زنگ اول دینی بچه ها شروع کردند با بحث کردند و من نمیدونم چرا باید اولین درس هفته با همچین درسی شروع شه! مثل همیشه از هر کلاس حداقل یک رب نیم ساعت اضافه اومد و من خودکارمو تموم کردند بچه ها اعصابشون از من از خودکاره تخمی تر شده واقعا نمیدونم چرا تموم نمیشه! با این حال پیشونیشو زدم و با یک چشمش ریدم تو چشم راستش اصلا شبیه چشم چپش نشد حالا باید چشم چپشو شبیه چشم خراب بکنم! 

زنگ دوم زبان سوم هم جغرافی داوطلبی رفتم خیلی زیاد بود و نخونده بودم تو کلاس تو فرصت یک نگاه انداختم همه رو خوندم دیدم خیلی اسونه البته جز یک سوال همه رو بلد بودم اون یک سوالم وقتی رفتم داوطلبی متوجه شدم و خدا خدا کردم از من اون سوالو نپرسه که نپرسید و 20 گرفتم.

برگشتم خونه حوصله ی مداد رنگی رو نداشتم و مامان خوابید منم ناهار خوردم و از اونجایی که بابا با کامپیوتر کار داشت و نمیتونستم بشینم کار کنم منم خوابیدم و اول بیدار شدم سردرد داشتم و پاشدم اماده شدم رفتم هاپکیدو

استاد تولدش بود و بچه ها به من نگفته بودند شیرینی خوردیم و خندیدیم استاد نارنجی مو بست گفت سبزتو هفته ی دیگه یا یک ماه دیگه میبندم! خیلی فاصلش ولی خب بهتر از 4 ماهه! نه؟ البته اول گفت یک ماه بعد گفت یک هفته دیگه! یک هفته دیگه رو که مطمئنم نمیبنده ولی فک کنم قبل مهرمضون من سبزمو بستم:) نمن مبارزه نکردم و استاد باهام دفاع شخصی کار کرد از زرد به نارنجی رو کامل بهم گفت و چند حرکت بود به من یاد نداده بود ولی نگفتم اونارم نگفتم:) دوتا از حرکت های روی شانه رو بم گفته بود قبلا. خب خداروشکر نارنجیمم تموم شد از از الان میخام ازش خاهش کنم دوتا دوتا سبزا رو بگه زهرا دوست رقیه سبزشو بست اون یک ماه دیرتر از من اومدا:) ببین سه ماه نرفتم باهم بودیم ولی تو حرکات چون مثلا سه تا عقب بود من جلو جلو بهش میگفتم بهم رسید باهم همیشه تمرین میکردیم دفاع شخصی.

روز خوبی بود و باز مامانم رفت خونه ی بی بی شاید بگید چه خبره اینقدر میریم خونه ی بی بی باید بگم که خاله ی مامانم ینی خواهر بی بی فوت کرده :/ خیلی وقته ولی هنوز هی مهمون میاد براشون:// 

الانم میشینم گردن و لباسش رو تموم میکنم اگه وقت شد که میشه صورتشم میزنم 

راستی متوجه یک امکان شدم به اسم لایک:/ دیده بودمش ولی تو وبلاگم هر چی میرم نمیبینم قسمت لایکو!! شما چجوری لایک میکنید؟ میشه به منم بگید اون کسی که داره لایک میکنه؟؟

مرسی

فعلا


میخام داد بزنم خستمممممممممممممممممم این مداد رنگی لعنتی چرا تموم نمیشه چراااا؟ این خودکار چرا تموم نمیشه چراااااا؟ این سیاه قلم چرا تموم نمیشه چرااااااا؟؟ همشونم چهره اند دیگه من تا اخر سال  بالا میارم اول سال هی میگفتم خانم چهره خانم چهره:/

میخام خیال راحت بشینم فیلم ببینم بازی کنم کتاب بخونم و کارایی که دوست دارمو انجام بدم! من از گراااااافیک متنفرم با تمام وجودم از گرافیک و طراحی متننننننننننفرررررررررررررررررررم اه حیف که گرافیک از همشون بهتر بود خب سخت تر هم بود 

ولی خستتتتتتته شدم خدایا معلما هم رحم ندارن کل عید مشق داده بودند 


بخییال بسه غر زنی دیروز پریروز باز رفتم خونه ی بی بی کوثر اومده بود  دختر داییم. همین چند روز پیش گله کردم سارا رو بیشتر از کوثر دیدم که دیدم کلا من یک چی میگم زود میشه! من *** خدایا ولی در این مورد دمت گرم هر وقت نگران بودم زود برگردندوی بم از چپ و راست بالا پایین هی بم میرسونی من خرم که باز نگرانم و نمیرم انقلاب خداجون بازم همینجوری از در و دیوار برسون مرسی نیاز دارم واقعا :) به همه برسون مخصوصا به بابا ها 


دیروز هم با بی بی رفتند پارک چی بود اسمش! شهر فک کنم؟ پارک شهر! من نرفتم نشستم مداد رنگی این چهره ی زشت پیر خرفت رو کشیدم :/


خب خب بالاخره خیابونمم رنگ کردم رفتم خونه ی بی بی از عراق برگشته بود برای همین تونستم تموم کنم اصلا جو خونه برای انجام کار مناسب نیست اصلااااااااااااااا کارت پستالمم شروع کردم و خرسمم هنوز نصفس.

این دوتا رو (کارت پستال و خرس) رو باید امروز تموم کنم و فردا یک راست بشینم روی مداد رنگی نصفشم بتونم بزنم عالیه البته امروز هم قراره خونه ی بی بی ام ساده :/

راستی وضعیت الان کشورمون خیلی منو یاد کتاب وسط نا کجا اباد میندازه که قصه ی یک دختریه که خونشونو سیل میبره بچگونس ولی بخونید:) مال نشر پرتقال بود

چقدر از نشر پرتقال کتاب خوندما!!

اها بوف کور هدایت رو هم تموم کردم خیلی مزخرف بود خیلیییییییییی. خب ولی موضوعش چیزیه که فک کنم تو سطح جامعمون داره زیاد میشه و فقط میتونم بگم حیف!



صبح مامانم بیدارم کرد دیر شده بود مدرسم فکر کرده بودم پنجشنبه است. از بس سه شنبه روز سختی بود از 10 تا 7 صبح خوابیدم هنوز خوابم میومد.

 بعد زمان برنامه برای ولادن علی اکبر پاشدم رفتم.چشامو بستم ولی نتونستم رفتم ولی نشد. تا میشد ناخوداگاه دستمو از جلوی چشام بر میداشتم دست خودم نبود. دیروز رو نگفتم رفتم باشگاه و بعد نگارو اون دختره که دوسش دارم هنوز نارنجی بودن فک کنم نمیومدن وای چقدر اعصابم خورد شده بود الان اگه رفته بودم سبز بود دک وپز این نگار رو میبستم 

مهم نی استاد گفت میبنده دیروز رو هم هزینه ی سبزمو دادم کمربند سبز هم دارم امیدوارم سبزمو زود ببنده من که نارنجیمو کامل فولم.

دو زنگ اول عکاسی خیلی کوتاه بود چون برنامه داشتند درس داد عکس داد و یک فایل جدید به فایلا اضافه گشتید من هنوز قاب در قاب و نوروز رو نگرفتم ینی ده تا بیشتر از 20 تا باید عکس تایید کنه ینی باید بیشتر از 20 تا ببرم! 

دو زنگ دوم هم مبانی با گلکار عجیب بود چون زنگ قبل بچه ها گفت عصبانیه امتحان گرفته و فلان! ولی اصن اینا از گلکار بعید بود و وقتی رفتیم اینجوری نبود! تازه همه گفتن رنگ ندارن! من داشتم ولی گفتن چیزی نگم هیچ کس نیورده بود! نمیدونم تو گروه هماهنگ کرده بودند یا چی من گروهو سه روزه نخوندم الکی این همه رنگ رو حمل کردم :( 

هیچی دیگه مثل بقیه ی چهارشنبه های جنجال بر انگیز یک اتفاق افتاد و باز این معلم چرت گفت. از نظر من چرته ولی شاید واقعیته! نمیدونم مشکل همینه نمیدونم کی راست میگه!

مثلا امروز میگفت که اصن پلاسکو کار سپاه بوده:// همه چی رم ربط میدن به اینا.

درسته هیچ چیز این کشور درست نیست و سرجاش نیست و باید بترکه و از اول ساخته بشه ولی یک بار ترکیده تا از اول ساخته بشه ولی بیراهه رفتن اساسش درسته باید ولی این خونه رو کوبید و با همین اساس از اول ساخت و نزارند که زنگ بزنه و . به جای اعتراض الکی و دست رو دست هم گذاشتن و انتخاب افراد نالایق که پول میخورن بچه هاشونو میفرستن اونور اب. 


حس میکنم تو قفسم.

کاش بتونم رو هوا راه برم.

چیکار باید بکنم که واقعا بشه؟

چرا میترسم؟ چرا؟



دیروز the show  دیدم. چ بگم در موردش!!


دیروز ننوشتم اهمیتم نداره.

دو زنگ اول بگو طراحی درس داد دو تا چهره کشیدم اب مرکب درس داد عجیب! خیلی سخته!! بعد هم کارامون رو زدیم پایین فتوگرافیکیا و یازدهمیا هم زده بودن فردا هم مبانی رو میزنیم بعد هم مناظر درس داد و ازاد.

خوب بود. بگم. وقتی درس تموم شد حدیث یک چی پرسید من یک چیز دیگه فک کردم البته دو دقه بعدش فهمیدم منظورش چیه. ولی ذهن من رفت اونور. حس بدی بم دست داد نه خود موضو چون قبلا در موردش حرف زده شده بود نه یک چی بین این موضوع و خانم بود که وقتی به خانم نگا میکردم اون حس بده .

حس  غریبی بود نمیدونم چجوری توصیفش کنم چون همه حسا توش بود در حالی که هیچ کدوم از حسا نبود! ولی این همون حسیه که همیشه میشه باهاش چشاتو ببندی تا نبینی که داری رو هوا قدم میزنی و وقتی چشاتو باز کنی ک تو سفیدی قوطی وری! 

خواستم ببندم وبلاگو چون ابجی پرو و بی ادبم ادعاش که میشه وبلاگمو داره! ولی نداره! خب ولی نمیبندم. همین. 

کل تنمم درد میکنه و هم امروز هم فردا باید برم باشگاه.


امروز هیچ کاری نکردم و دور خودم چرخیدم و وکیل خیابانی خوندم و شماها رو خوندم و کار هم نکردم یکم هم فتوشاپ کار کردم روی اون عکسی ک قراره مبانی انجامش بدم کار کردم دیگه؟!

یک روز بی مصرف و حس میکنم مغزم درد میکنه از بس امروز هیچی استفاده نکردم ازش!!

بعد عاشق اهنگای الن واکرم معرکه اند ینی!

اها سایفونم امروز دیونه شده اصلا وصل نمیشه من هی میخام برم تو یوتیوب نمیشه میخاستم از این بیکاری که برای خودم جور کردم و بیخیالی بشینم فیلم اموزشی مداد رنگی یا . ببینم که لج کرده! و صد البته فیلم های الن واکر!

یهو چقدر دلم برای بابام تنگ شد:(

خیلی روز غم انگیزیه خورده تو ذوقم که البته حقم داره بزنه:) 

و به پرواز فک کردم ولی هم من هم تو بهتر میدونی نمیتونم! چون جرئت پریدنشو ندارم!

اهنگای کره ای گوش میدم حالم خوب میشه:/ در اصل میبینم:/


رفتیم خونه ی مامان  بزرگم:/


. تابستون برای اینکه چه رشته ای برم کل خونواده رو به هم ریخته بودم و هزار بار با بابام بحث کردم و مامانم قطعا با بابام. چون بابام موافق هنرستان نبود. با این حال من دودل بودم بین هنرستان و انسانی اما حرف بابام دکتر بود! زور نمیکرد اما میگفت هر چی میخای بری جز سینما جز هنرستان.

بالاخره راضی شد برم هنرستان ولی هنوز با سینما مخالف بود. نمیدونم واقعا چی شد واقعا نمیدونم چی شد که کوتاه اومدم گفتم باشه! رفتیم کل منطقه ها رو گشتیم تا مدرسه ای پیدا کنیم که انیمیشن داشته باشه! 

چند هنرستان محدود این رشته رو داشتن. حتی سینما. همشون هم غیر دولتی بودن. خب معلومه فقط شهریه اش 9 میلیون بود. بابام هم همچین پولی نداشت.

سه گزینه مونذه بود تصویرسازی رایانه ای و انسانی و گرافیک, از هر سه تاشون به یک شکلی متنفر بودم و به یک شکلی دوسشون داشتم. 

گرافیک رو انتخاب کردم. بعضی روزا فک میکنم انتخاب درسته. بعضی روز ها هم با تمام وجودم میخام داد بزنم از این رشته متنفرم و هیچ انگیزه ای برای بیدار موندن و کار کردن و تلنبار نکردن فعالیت مدرسه رو ندارم.

با خودم فک میکنم کار درستی کردم؟ کوتاه اومدم؟ با خودم میگم خدا پولشو میرسوند.  نمیرسوند؟ وجدانمو اینجوری اروم میکنم که خب رشته ی بی ربطی نی! خیلی چیزای بیشتری یاد میگیری و. 


ولی هیچ علاقه ای به این رشته ندارم. نداشتم و ندارم. حالا باز بگید خوش به حالت داری گرافیک میخونی خوش به حالت عاشق این رشتم. من که از اینکه گرافیک میخونم اصلا احساس خوش بختی نمیکنم.


انتخاب خودم بود میتونستم برم ریاضی بخونم به تقلید کل خانواده یا برم تجربی بخونم به اصرار پدر!

اما هیچ کدوم نشد نه تقلید نه پدر نه خودم! 


شایدم باید میرفتم فیلمبرداری با اینکه کاردانش بود با اینکه میگفتن اذیت میشی با اینکه میگفتن نمراتت بالاس با اینکه مدرسش دور بود با اینکه


خدایا خدایی کی تابستون میاد؟ دیگه تحمل این همه کارو ندارم چیی میشد معلم طراحی هم مثل بقیه معلما یک کم شعور داشت کار برای عید نمیداد یکم خستگی در میرفت تنی در رفته ولی ذهنی نه. خودش رفته کل ایرانو گشته بدون دغدغه بعد به ما یک عالمه کار داده.




من دیگه رقیه رو نادیده میگیرم مهم نی دیوار دیواره دیگه خیلی پرو شده. 

زهرا اومد خونمون. ابجی اولیم. 

کمی وکیل خیابانی خوندم. 

چند لیست از کتابایی که قراره بخرم از نمایشگاه رو در اوردم

با کمال پرویی نشستم فیلم دیدم. 

بعد داشتم حرص میخوردم که زهرا هم دانشجویه!  اونم میتونست بن بگیره!  اخرین سال دامشجوییشه خودشم گفت که من کنتب نمیگیرم میتونستم از بنش استفاده کنم و کتابای بیشتر بگیرم. 

بعد از سه هزار صفحه ای که قرار بود بخونم در طول سه ماه اول سال سال حدودا 1000 صفحشو خوندم و خوشحالم. از این بابت

بعد هم الان داره بارون میاد

دقت کردید هر سال یک اتفاق میفته و اتفاق سال گذشته نادیده و فراموش میشه!  الان همه ی خسارت دیده های پلاسکو مغازه دارن؟! خسارتشونو گرفتن؟!  الان وضعیت زه زده چجوره؟!  خوب پیش میره؟!  امیدوارم بعد از کمک رسانی به سیل زده ها بعد دوروز اینا هم به بالاییا ملحق نشن. 


یادم رفت چی میخاستم بگم! 

هیچی بعد دو هفته هم روبیکارو باز کردم میخاستم یکم اعصابم اروم بشه که شد دیدن و خوندن پیاماش تو گروه هم حالمو خوب میکنه حتی اگه مخاطبشان من نباشم. 

 پیامای بقیه رم اجبارا دیدم! همین جوری زدم رفت. نخوندم چی نوشتن فقط یکی رو خوندم. 


بعد هم خندوانه. منتخب دیدم خیلی دلم برای خند تنگ ده بود خیلی خندیدم این سیما اومده بود خیلی دوسش دارم خیلیی عالی بود اصن. 


چقدر دلم خندوانه میخاست چرا نه قاچ میدیدم نه منتخب؟!  چون داشتم مثل خر مداد رنگی کار میکردم. 


ی چی اروم یکم دوباره کله شقی کردم. چهارشنبه دوبار دو جور مختلف نمیدونم چرا هیچوقت درست نمیشه؟! 


دوشنبه هم که ننوشته بودم بدمینتون بازی کردم با نازی خیلی خوش گذشت خیلی خندیدیم ینی با کل اکیپ ولی اخر سر منو نازی موندیم بعد هم خانم پرش گرفت 0 پریدم 4 بار بعد, فردا کل پام درد میکرد. 


چهارشنبه بهمون بستنی دادن مدرسه وانیلی بود خیلی بد مزه بود من ندوس بعد هم همین معلمه میگفت چرا دست نمیزنید خب به تو چه حوصله نداشتم دست بزنم به تو چه دلم نمیخواست تو بازی کثیفشون شرکت کنم 


سه شنبه طراحی بهمون اب مرکب یاد داد و کارامونو زدیم پایین تو راهرو و بعد هر چقدر بهش گفتیم نگفتی اب مرکب بیارید گفت نه دست, به یکی کردید ولی اخر یاد داد (نمیدونم گفتم یا مه ولی خیلی اعصابمو خورد کرده, بود میخاستم دوباره بگم) 


همین فعلا.


با ایدا دعوام شد سرم داد زد جلو همه مثل همیشه خفه خون گرفتم خیلی ناراحت شدم زنگ بعد اومد عذرخواهی کرد ولی جلو همه خیطم کرد. مهم نی. 


نمیتونم بخوابم. خیلی اعصابم خورده.  تا کی میخان کنترلم کنن؟! خودم فک ندارم عقل ندارم؟! اصن گیریم حرف اونا درسته پس چرا اینقدر میترسن؟!  اگه ذاتم از خودشون باشه و خوب باشه واقعا به راه بد هم برم باز بر میگردم نه؟!  ینی حق انتخاب ندارم من؟! حق امتحان کردن؟! 

ینی واقعا اینقدر بده از فیلمای هری پاتر و انیمیشنای دیزنی بدتره؟! ینی اینقدر خرم من؟! 

ینی چی؟!  ینی هر دفعه که رقیه گه میخوره و دعوا میکنه و یک کوثر میگه من, باید از یک چی محروم شم؟! محروم شم, به خاطر کار نکرده؟!  فیلم نبینم به خاطر بوسه, ی ندیده؟! ینی یک بوسه اینقدر ترسناکه؟! حالا خوبه چیزای بدتری نداشت!  من بوسشم زدم جلو ندیدم!!  

واقعا دیگه خستم اخه این چه وضعشه؟! اصن از از هر چی یادم میاد اعصابم خورد میشه.  مثلا همون نمایش که استاد منو انتخاب کرد فقط گفتم نه به خاطر مامانم گفت اخه این چه لباسیه بپوشی!!!  من نمیفهمم ینی ما بایی خودمونو همیشه بپیچیم تو لحافه ای چیزی تا خدای نکرده یک مرد یهو تصور نکنه تجسم نکنه؟! ینی اینقدر بی ارادس؟!  یکی اینقدر بی ارادس تقصیر من چیه؟!  باز بگید چادر جلوی پیشرفت رو نمی گیره.  واقعا اون لباس چش بود؟!  واقعا خدا چی گفته اصن؟! گفته جایی معلوم نباشه!  نه؟! من که هیچیم معلوم نبود!  فقط چون رنگی بود یا چی واقعا علتش بود چی بود؟! 

بعد اون احمق میگه خب بشین باهاشون حرف بزن اصن اونا مگه میزارن حرف بزنیم؟! تا حرف میزنیم میگن حاضر جوابی نکن

من تا کی باید ساکت بشینم و هی دیگران برام تصمیم بگیرن؟! 

دفخ پیش به مامانم گفتم دیدید دارید زور میکنید این چادر انتخاب من نیست گفت انتخاب خودت بکنش!! 

میفهمید؟!  یک گزینه میزارن جلو روت بعد میگم باید همینو انتخاب کنی بهد میگن حق انتخاب  دادیم بهش:)

فیلمامو پاک نکردم هیچ کدومشونو هنوز ندیدمشون خیلی فیلمای دیگه هم هست باید ببینمشون نمیشه واقعا اینجوری سر هر دعوایی من مقصر شم در حالی که من نه سر پیازم ته  پیاز و با ایندم بازی شه هی. 


حالم از همتون داره به هم میخوره از خانوادم با این وضعیت و از اون معلم به اصطلاح روشن فکر که به خاطر عقاید من که با اون فرق دارخ اختلاف میزاره  از همتون متنفرم مهم نی کی هستی و چجوری فک میکنی 


اصن چراانسان باید یک موجود اجتماعی باشه؟! ها؟!  تنها بودن چش بود خدا برای هر کدوممون یک جزیره میدادی جدا جدا تنها بودم چشه ؟!


ینی  چی؟! ها ینی چی؟! ینی همین جوری این کوثری بمونم که ازش متنفرم؟!  و هی ازش متنفرم؟! چون دیگران اینجوری منو ساختن؟! 

ینی همین جوری باید بمونم برای زمانی که مستقل شم؟! 

خیلی جالبه که تعریفتونم از مستقل بودن ینی یک مرد بیاد بگیرتتون!  برید خونه ی اون و اون باز بهتون بگه چیکار کنید اون همه جا شمارو برسونه به این عنوان که دوسن ندارم تنخت بری بیرون وای خدای من!  که, چقدر دوستوم داره! 




اقا خستم از رشتم متنفرم از این وضعیت متنفرم از خودم متنفرم از کارای نکرده متنفرم از اینکه نمیتونم حرف بزنم متنفرم  از اینکه نمیدونم من کیم متنفرم از اینکه میترسم متنفرم از تو متنفرم از همتون متنفرم  از طرااااحی!!  طراااحی متنفرم از مداد رنگی متنفرم از کاارای نشستنکی متنفرم از عکاسی متنفرم از ,این درد زانوم متنفرم و. 



مهم نیست موضوع سر چیه باید یک جوری ربطش بدم به این چادر لعنتی که الان سرمه. اگه بتونم نحوه ی لباس پوشیدنمو حودم انتخاب کنم قطعا بقیه چیزهارم میتونم 


همیشه وقتی با خانواده میرم بیرون همه از پدر مادرم یا از خودمون می پرسن که من بزرگترم دوقلوام؟ و ما همیشه میخندیم و میگیم نه شش سال تازه اختلافشونه!

یک بار با همین منظور که ما دوقلوییم من رفتم دانشگاه ابجیم و برام کارت نزاشت.

اما جالب تر از هر چیزی که موبایل با یک عالمه دک و پوز و فناوری اش هم این اختلاف من و ابجیم رو متوجه نشد! موبایل ابجیم رو برداشتم گرفتم جلو صورتم و قفل رو باز کرد! میفهمید؟! ینی مردم از خنده! مامانم هی متعجب بود میگفت اصلا شباهتی بین من و اون وجود نداره:)

خخخخ

دو قلوییم ولی هیچ وقت مثل دوقلو ها بزرگ نشده ایم!


تا دوازده و نیم خوابیدم خوب بود.

بعدش هم دعوا شد بین مامان و رقیه و مثل همیشه منم این وسط تباه شدم و مامان بم گفت همه ی فیلما رو پاک کنم. فقط به خاطر اینکه رقیه یک سریال مزخرف دان کرده. و مثل همیشه کوثر کوثرش به راه بود کوثر پس چرا میبینه؟ کوثر چرا فلان میکنه؟ کوثر فلتان؟

من تا کی نباید فیلم ببینم؟

هی میگه فیلم کار نیست پس چیه؟ اتلاف وقته؟  نه برای کسی که میخاد کارگردان بشه!  اینم جزو کارشه که باید فیلم ببینه!

من هیچ وقت رقیه رو نمیبخشم. واقعا دیگه چی میخاد؟ دیگه چیو میخاد ازم بگیره؟ چیزی هم مونده که بخواد بگیرن ازم؟ 

حالم از همتون به هم میخوره. تا کی باید با این قوانین مسخرتون سر کنم؟ چادر بپوشم فیلم نبینم زندگی نکنم!؟منو مقصر بدونید در حالی که همش زیر سر همین رقیه است؟

میگن دعوای امروز همش تقصیر توئه که از رو تختش رفتی!! خب تختشو ببنده که کسی از روی تختش نره از روی زمین بره! کل زمین رو اشغال کرده! من از دیوار عبور کنم برم؟ یا منتظر خاتون بشینم؟! 

هر دفه هم تختمون رو میبندیم فقط خاتون نمبینده بعد هر دفه هم میگه اول شما ببیندید تا ببندم! خب ما بستیم تو چرا نمبیندی؟ ها؟ حیون 

یک روز میکشمت

نکنه کارای بعدیشم تقصیر منه؟ من که تو حموم بودم!

دیگه علاقه ای ندارم چیزی بنویسم مخصوصا ادامه ی امروزو. پس الان مینویسم

یک مدت نمینویسم 

فعلا




داشتم به این فکر میکردم که اگه بچه دار شدم هیچ وقت بچمو نمیفرستم مدرسه. مدرسه فقط یک مکانیه که بچه رو ربات فرض میکنه و همه خلاقیت و شیطنت و خنده هاش و شادی هاش و همه چیزشو ازش میگیره تا مورد قبول دو سه نفر به اسم معلم و مدیر و ناظم باشه تا نمره ی انظباطی بگیره تا مدرسه ی بعدی ثبت نامش کنن تا معدل خوبی داشته باشه تا

امروز دو نمره از همه ی ما گروه دهم گرافیک ب کم شد فقط چون داشتیم شادی میکردیم خب دیگه مدرسس! مکانیه که باید مثل ربات نخندی دست نزنی اروم بری بیای یک کتاب رو بجوی ساکت بشینی یک اب ساده هم خواستی بخوری باید اجازه بگیری!

اگه مدرسه ی اینده نظامش هم باز همین شکل باشه فقط کمی تغییر کرده باشه از نظر ظاهری قطعا بچه مو نمیفرستم مدرسه البته اگه تا اون زمان مدرسه ای وجود داشته باشه! 

چیکار کرده مدرسه با ما؟! 

هر چقدر هم بگذره قطعا تاثیرات بعضی از معلما چه عوضی چه خوب نمیرن تاثیر بعضی حرفا بعضی مقایسه ها بعضی ترسایی که تو دلمون کاشتن ترس از امتحان کردن ترس از خود بودن هر چقدر هم تلاش بکنیم باز تاثیراتش چه کم چه زیاد باقی خواهد بود.

برای من که این شکلیه تا الان که این شکلی بوده هر چقدر تلاش کردم از اون سال تا حالا همش یک مدت درست میشه و بعدش باز میگرده به همون حالت سعی میکنم منم بخندم ولی واقعا گریم میگیره از این موضوع که چرا من نمیتونم مثل حدیث باشم؟ مثل ایدا باشم؟ واقعا چرا؟ 



نمیتونم بخوابم. هم حس خوبی دارم هم حس بد. حس خوبه رو نگم چون هر وقت گقتم نشده! واااااای قلبم داره میاد تو دهنم! با تمام وجودم حس میکنم که میشه!

حس بدم برای اینه که حس میکنم باز گند زدم. شایدم دیگه خیلی دلم براش تنگه! شایدم دلم میخاد با لادن بحرفم! یک عالمه چیز میز جمع کردم! هر دفه خواستم برم تو وبش نظر بزارم گفتم نه! جمع کن وقتی خواستی زنگ بزنی دو کلمه حرف داشته باشی. ولی مهم نی. چون با اینکه نظر ندادم باز یادم نمیاد چی میخاستم بهش بگم و اینقدر سر شوق اومده بودم!

شایدم ترکیبی. کاش نمیرفتم جواب نظرمو نمیدیدم. 

.نصفش سانسور شد. هیچ وقت نخواستم در مورد این موضوع هر کسی با خبر باشه. البته به صدیقه گفتم ولی مطمئنم یادش نی! هر چند چند بار هم این موضوع رو براش ثابت کردم. لادنم که میدونه چون خودش اهل این حرفاس.

در کل الان به شدت حالمو گرفته. دلم میخاد وبلاگ رو هم ببندم فردا راحت کارمو بکنم. مهم نی بمیرم یا نه مهم اینه که انجامش داده باشم و یک روز و فقط یک روز هم شده بگیرم تخت بخوابم! واقعا بخوابما! بدون درگیری ذهنی درسی ی مبانی گلکاری یا هر کوفت و زهرماری که به مدرسه و خونه ربط داره. 

واقعا خستم هزار بار این جمله رو قبل این کار گفتم.

الان دیگه بگن یک هفته هم ازادی هر گهی دلت خواست هرر گهی ها! (بدون در نظر گرفتن قوانین کشور منزل مدرسه محیط کار, شرع, عرف, اخلاق مخلاق و هر کصشر دیگه) بخوری هم نمیخام دیگه نمیخام! حتی بگن تا اخر عمر!

زده شدم شدید. فقط میخام یک روز قبل شروع بی وقفه کار برای ژوژمان پدر درار مبانی یک روز حداقل بخوابم.

خواسته ی زیادیه؟


دیگه هم اصلا به هیچ احد و ناسی نظر نمیدم هییییییییچ کس :( فردا هم قبل از مدرسه وبلاگو میبندم. اگه زنده موندم شنبه بازش میکنم.


+دلتون بسوزه فردا 10 میرم مدرسه عه عه:)

++ مامانم هی گیر داده نتیجه تستتو برام بفرست هیچی نفهمیدم وقتی خوندی:// نمیخام براش بفرستم خو://


زندگی رو من در این میبینم که ادم بره ورزش. کتاب بخونه. فیلم ببینه.  تئاتر بازی کنه . تئاتر ببینه. با دوستاش بتونه بره بیرون.و فیلم بسازه. بنویسه.

این ساده ترین چیزیه که من از زندگی میخام! ازادی و. در مرحله دوم! ایا واقعا این چیز زیادیه؟! من زندگی رو در این میبینم تلاش رو هم فقط درس سمت اینا معنی دار میبینم.

تلاش در سمت طراحی رو واقعا درک نمیکنم چون از طراحی متنفرم! و برام مسخرس که میگن روزی باید 15 رب طراحی کنی تا طراح خوبی بشی باید هر روز تلاش کنی! 

تلاش رو در ورزش میبینم. حرکات عجیب و غریب تری بزنه. بدنشو سفت تر بکنه. انعطاف پذیری بدنشو نگه داره. مسابقه بره و پیروز بشه.

تلاش رو در کتاب میبینم داشتن یک ایده ی جدید و غیر تکراری و تلاش برای بهترین نحو نوشتن اون ایده تا همه محو داستانت بشن و نتونن حتی یک دقه کتابو ول کنن!

تلاش رو در این میبینم که شاید خیلی از این ایده ها کتاب نشن و یک راست فیلم نامه بشن و یک فیلم معرکه درست کنم.

تلاش رو در این میبینم که چیز های بیشتری در مورد علم روانشناسی بدونم و تو این علم عجیب عقب تر از دنیا نمونم

من زندگی رو اینجوری معنی میکنم.

امروز زندگی کردم. شاید خیلی از این ها رو انجام ندادم ولی برای ورزشم برای خارج رفتنم یک قدم برداشتم هرچند کوچیک اما لذت بخش بود.


+تو زندگی رو چجوری میبینی؟ حاضری برای چه چیزهایی تلاش کنی و از جون دلت مایه بزاری؟

++ چرا به هرکسی که به چیزای کوچیکی شاده میگن دیونه و خل چل؟ چرا هر وقت با چیزای ساده ای مثل ناهار خوشمزه, کوتاه کردن مو, خیارشور, فلافل, دور زدن حتی اندازه ی یک خیابون و فوت کردن قاصدک وذوق کردم گفتن بم دیونه شده؟ یا بم گفتن یکم سر سنگین باش!

شما ادم بزرگا چجوری شاد میشید خدایی؟ باید حتما یک میلیارد برنده شی تا شاد شی؟! بابا توروخدا ولمون کنید با این قانونای مزخرفتون! من اصن میخام جلف ترین و بی حیا ترین دختر عالم باشم! ولی وقتی شاد میشم میخام نشونش بدم! میخام تو خیابون با لباس سفید ورزشم منتظر بشینم! کجای این کارا زشته؟ کجا نوشته زشته؟ بس کنید توروخدا بس کنید.


زنگ اول ترکیب شدیم:// همون ادغام شدیم با معماریا فارسی هیچ کس انشا ننوشته بود کلا کل دهمیا خستن! اصن براشون مهم نی صفر بگیرن نگیرن! کار ندارن فعالیت ندارن؟ نمیدونم کلا دهمیا یک جورین:// بعد همه بلاها سر دهمیا اومده نداشتن معلم و. :) هیچی دیگه زنگ دوم شیمی سوم هم ورزش انعطاف امتحان گرفت 4 و 4.5 گرفتم.:// خوبه فکرشو نمیکردم مخصوصا بعد 3 ماه ورزش نرفتن.

 تو همین حال و هوا بودیم یهو یکی داد زد سوالا رفت تو نمازخ ونه یک چند نفرم دنبالش یکی گفت چه خبره؟ گفتم نمیدونم حتما سوالا چاپ شده! گفت نه فک کنم یکی سوالا رو داره:/ رفتیم دیدیم بعله سوالای پودمان لو رفته :) نصف سوالا البته.

ماکارونی خریدم چون ناهار نیورده بودم. بعد خیلی خوشحال بودم بچه ها بم گفتن خل شده با یک ماکارونی چه ذوقی کرده:// بعد رفتیم سر امتحان! دیدیم دقیقا همین سوالایی که لو رفته بود بود.:) ینی یکی هم فقط اونا رو خونده باشه یا تقلب نوشته باشه نمره قبولی رو گرفته:) بعد از امتحان هم رفتیم حیاط چون معلم نداشتیم و نهمیای امیرکبیر اومده بودند برای بازدید از هنرستان:( وای که چقدر دلم میخاست منم الان نهم بودم. به هر کی میگم میگه خاک تو سرت من الان دلم میخاست دوازدهم باشم راحت شم! 

بگو لای نهمیا کیو دیدیم! دهقانی! دهقانی یک دختریه که از من متنفر بود خب بعد عروسی کرد رفت:/ سوژه ی همه شده بود بعد اوایل بحث شد که طلاق گرفته.  کلا عروسی نمیکرد هم سوژه بود! هیچی دیگه. بهتره چیز بیشتری نگم.

زنگ خورد رفتیم تو راه میرزا اینا رو دیدیم میرزا دوست کلاس ششم  و هفت واقعا میرزا رو دوست دارم دلم خاست بغلشم کنم ولی نشد:( هیچی اونم یک کی پاپع . با اینکه دوسش دارم ولی واقعا دلم نمیخاد ببینمش چون اون موقع همش افسوس میخورم که چرا مدرسمو عوض کردم! با اینکه وقتی مدرسمو عوض کردم با دوستای الانم اشنا شدم ولی خب. به خاطر همین نمیخام ببینمش.

بعد یازده گرافیک رفته بودند اردو با طراحی و عکاسی

نم نم بارون اومد.

چرا من نمیتونم یکی مثل بقیه باشم؟ یکی مثل ایدا مثل حدیث مثل مریم چرا باید شبیه یکی مثل کوثر باشم! اگه از اول اینجوری بودم شاید اینقدر ناراحتم نمیکرد ناراحتم نمیکرد که اینجوریم و میگفتم خب! این مدل منه! همین جور که ایدا اینجوریه حدیث اینجوریه من اینجوریم. ولی مشکل همینه من از اول اینجوری نبودم که هستم هر چقدر هم بخام باش کنار بیام یا درستش کنم نمیتونم نمیییتونم و نمیخام, نمیخام هیچ وقت خودم رو با این خصوصیت قبول کنم.


نشستم وبلاگ خوندم برای اولین بار در تاریخ هنرستان!!! معلم طراحی تکلیف نداده! علم مناظر هم تکلیف نداشتیم(سر کلاس همشو انجام دادیم) و قراره دیر بریم مدرسه 9و نیم ده میریم سر کلاس و سخنران هم داریم! قشنگ نصفش پر و چهارشنبه هم قراره بریم اردو! یکشنبه هم که تاریخ هنر و خوشنویسی داریم هم تعطیل بود! یک هفته بدون هییییییییییچ درس تخصصی واااااای خدایااااااااا مرررررررررررسی :///

برای همین به جای سه شنبه امروز رفتم باشگاه دیر رفتم یک رب . پدر پامون رو در اورد.حرکات افت زدیم. با تمام وجودم تمرین کردما تو این یک هفته اینجوری تمرین نکرده بودم هر دفه پام یک چیزیش بود:) خوش گذشت تا حالا همچین حسی نداشتم یا شاید چون سه ماهه نرفتم یادم نمیاد همچین حسی رو!

بعد هم رفتیم عکس گرفتیم برای مدرسه و شناسنامه و دیپلم اینده ام:) شاید باورتون نشه ولی من هنوز واکسن نزدم خدااااا جون:)

بعد خیلی گشنم بود به مامان گفتم برام نون بربری دااااااغ داغ خرید:) تو راه داشتم میخوردم یهو گفت کالباس بخرم! ایا مامان خودتی؟! بعد هم رفتم ذغال فشرده خریدم و یک نون بربری دیگه .

جاتون خالی کالباس و خیارشورو گوجه و نون بربری:* خیلی چسبید جاتون خالی ولی اخرش دیگه حالم داشت به هم میخورد. D:


 

پ.ن : بابام داره میاد قرار بود هر ماه بش پول بدن ولی الان انگار فقط 5 میلیون به میدن یک بار تمام. خدایا نمیدونم مصلحتش چیه ولی خب بهمون میدادیش دیگه:/ نکنه جنبه ی پولدار شدن و خرید یک مداد رنگی پلی کروم 25 تومنی بدون دغدغه رو نداریم؟!

درسته بابام میگه هر چی میخای برات میخرم ولی خب انصاف داریم واقعا یک مداد رنگی 25 تومن الکی زیاد نی؟! بابام خب سر گنج که ننشسته! تو این وضع!


+ خداجون خب تو که قرار بود این هفته رو برامون بچینی زود تر اطلاع قبلی بمون میدادی دغدغه ذهنی رو همشو بریزیم دور

++ نه که خیلی دغدغه داشتم! اصن بدون دغدغه نشستم فیلم دیدم! وبلاگ خوندم و.

+++ استاد ناراحت بود میخندید رفتارش مثل همیشه بود ولی ته چهره اش ناراحت بود. نفهمیدم چرا! همینکه در همین حد چیز های ساده ای مثل اینو میتونم بفهمم برام زیاده در این وضعیتم! ایا کس دیگه ای هم متوجه شد؟ ایا من اشتباه گرفتم؟ نه مطمئنم اشتباه نکردم واقعا ناراحت بود! یک جوری بود.

++++ دیشب داشتم اهنگ گوش میدادم اعصابم خورد شد هدفونو کشیدم اخه همش میپیچید! کنده شد! نه میتونم فیلم ببینم نه اهنگ( گریه فراااوان!) اصن با همون یک گوش سالم و پیچ و تاب سیمش راضیم به خدا! بابا زود تر بیا یک هدفون بی سیم برام بخر لفطا:((


+++++ اون مرده رو دیدم دوباره اون روز برام تداعی شد که اگه اون روز میرفتم جلو ممکن بود چه بلایی سرم میومد و . و دوباره نفرتم نسبت به مردا . واقعا که قیافش نکره اس؟ خیلی اون کلمه رو یادم نمیاد! با این حال رفتم تو مغازه بام حرف زد و خودم زدم تو اون راه. نمیدونم چرا ولی حس کردم چشاش درخشید.


ادم برای چی میخابه؟! برای اینکه دو دقه مغزش کار نکنه تنش استراحت کنه؟! ولی مغز من ور ور تو خوابم حرف میزنه! نمیدونم چی میگه.مامانم بلندم کرد برای نماز همین جوری باز داشت زر میزد و هی نتیجه میگرفت! بعد یهو داد زدم اخجون مدرسه نداریم رفتم گرفتم خوابیدم:)  دوازده و نیم بلند شدم در اصل اصلا خواب نبودم!


یک صبحونه مفصل خوردم بعد از مدت هااااااا. تو خونه ی ما یا هیچی نی( از نظر من) یا همه چی با هم. بعد هم اومدم کامپیوتر و بقیه احضار رو دیدم. بعد هم میوه خوردم و شروع کردم لیست کردن کتابایی که میخام بخرم :( لیست کرده بودم داشتم حذف میکردم واقعا چرا من به زهرا نگفتم بن بگیره؟! اونوقت الان 6 تا کتابی که خط زدمو میتونستم بگیرم نه؟!

چقدر دلم میخاد هر چی کتاب تخیلیه و ترسناکه تو جهان رو بخونم ولی اینقدر پول ندارم:( هی:( 

فردا پودمان دارم خیالم نیست اصن:)) ولی الان میخام برم بخونم و اصلا از جام بلند نشم تا تموم شه:(( 

دعا کنید خوب بدم مرسی:( پودمان قبلی رو ریدم معلمم داشت نمراتو میخوند گفت چرا یهو اینقدر کم شدی:(( دو تا پودمان اول رو 20 شدم اه نظام پودمان رو اصلا کی اختراع کرد؟!!

اها بعد بستنی خوردیم خیلی زیاد بود وسطش یخ زدم یخخخخخ بافت پوشیده بودم از قبل یک بافت دیگه پوشیدم پتو پیچیدم و بقیه بستنی رو خوردم مامانم یهو منو دید زد زیر خنده:)


+از بستنی متنفرم.


درس نخوندم:/ زهرا امد. کباب نذری اورد. خودش پخته بود؟! 

تست و دادم به همه زدند. همه هم گفتند درسته! مال خودمم خوندم:/ مامانم که وقتی داشتم مال خودشو میگفتم گریش گرفت اینقدر واقعی بود:/

به نظرم شماهم اگه خواستید بدید نتیجشو به منم بگید:(( دوست دارم بفهمم مال بقیه رو :))


تست آنلاین رنگ


راحت بلند شدم در اصل بگم اصلا نخوابیدم. همش سیر خوابم حالا اگه کار مداد رنگی داشتما!! احساس میکنم سرم سنگینه. درد میکنه ولی سردرد نیست. خیلی حالت مسخره ایه که واقعا نمیدونم چجوری تعریفش کنم. واقعا حال به هم زنه شاید یک نیم ساعتی طول بکشه که این حالت بره و من همش مجبورم با همین حالت تهوع و یک درد عجیبی که درد نیست پاشم عوض کنم برم مدرسه

12 نفر بودیم دقیقا از دو گروه گرافیک یک گروه اومده بود.

اول ناراحت بودیم دو زنگ اول مثل هر هفته مسخره و بی اهمیت گذشت زنگ اول دینی درس داد دوم هم بحث کردیم. بچه ها از خودشون گفتند یک بحث کل کلاسه.

باورم نمیشه ولی تعداد کسایی که مامان باباشون از هم جدا شدن از تصورم بیشتر بود. از بین کسایی که غایب بودند هم خبر داشتم که چند نفرشون.

بیخیال 

زنگ اخر هم خانم سوال داد گفت فقط همینا رو برای مستمر بخونید ولی غایبا باید کل کتابو بخونن سوالاشونم فرق دارن! و با تمام وجود خوشحال شدم که رفتم مدرسه هرچند دو زنگ مسخره ای پشت سر گذروندیم

بعد هم اومدم خونه شرلوک دیدم واااو که چرا اینقدر خوشتیپه؟! بعد هم رفتم هاپکیدو هیچ کس نبود بگو استاد پیامک زده تعطیله به من نرسیده! ایش

بعد هم نشستم احضار دیدم سه ساعته روشم ولی هنوز تموم نشده همش بلند میشم.

بقیه اش هم قراره با تلوزیون گذرونده شه:) بعدشم باید بشینم برای پودمان بخونم! اندازه سه تا پودمانه پودمان 5 :/// یک روزه تموم نمیشه!



فقط بلده منو ضایع کنه:/ بی بی زنگ زد رفتیم پا شدیم شابدول عظیم بستنی خرید جیدو. و خرید. 

یک چیز دیگه زهرا ( یکی از افراد اکیپمون) با دوست صمیمیش دعواش شده بعد یک چی گفت با خودم گفتم خدایا همین k  هم که تو بیوشه رو هیچ وقت برنداره:( منو یک روز فراموش کنه دق میکنم با اینکه میدونم هیچ وقت نمیشه ببینمش یا پیش هم باشیم.


یک اخلاق مزخرفی که دارم وقتی از دست یکی ناراحت بشم ا ز همه باید دوری کنم.



همینقدر روزام به بطالت؟! میگذره در حالی که یک عالمه کار تلنبار شده و اگه یک روز دیر تحویل بدم 100 تومن باید پیاده شم!



من دیگه رقیه رو نادیده میگیرم مهم نی دیوار دیواره دیگه خیلی پرو شده. 

زهرا اومد خونمون. ابجی اولیم. 

کمی وکیل خیابانی خوندم. 

چند لیست از کتابایی که قراره بخرم از نمایشگاه رو در اوردم

با کمال پرویی نشستم فیلم دیدم. 

بعد داشتم حرص میخوردم که زهرا هم دانشجویه!  اونم میتونست بن بگیره!  اخرین سال دامشجوییشه خودشم گفت که من کنتب نمیگیرم میتونستم از بنش استفاده کنم و کتابای بیشتر بگیرم. 

بعد از سه هزار صفحه ای که قرار بود بخونم در طول سه ماه اول سال سال حدودا 1000 صفحشو خوندم و خوشحالم. از این بابت

بعد هم الان داره بارون میاد

دقت کردید هر سال یک اتفاق میفته و اتفاق سال گذشته نادیده و فراموش میشه!  الان همه ی خسارت دیده های پلاسکو مغازه دارن؟! خسارتشونو گرفتن؟!  الان وضعیت زه زده چجوره؟!  خوب پیش میره؟!  امیدوارم بعد از کمک رسانی به سیل زده ها بعد دوروز اینا هم به بالاییا ملحق نشن. 


یادم رفت چی میخاستم بگم! 

هیچی بعد دو هفته هم روبیکارو باز کردم میخاستم یکم اعصابم اروم بشه که شد دیدن و خوندن پیاماش تو گروه هم حالمو خوب میکنه حتی اگه مخاطبشان من نباشم. 

 پیامای بقیه رم اجبارا دیدم! همین جوری زدم رفت. نخوندم چی نوشتن فقط یکی رو خوندم. 


بعد هم خندوانه. منتخب دیدم خیلی دلم برای خند تنگ ده بود خیلی خندیدم این سیما اومده بود خیلی دوسش دارم خیلیی عالی بود اصن. 


چقدر دلم خندوانه میخاست چرا نه قاچ میدیدم نه منتخب؟!  چون داشتم مثل خر مداد رنگی کار میکردم. 


ی چی اروم یکم دوباره کله شقی کردم. چهارشنبه دوبار دو جور مختلف نمیدونم چرا هیچوقت درست نمیشه؟! 


دوشنبه هم که ننوشته بودم بدمینتون بازی کردم با نازی خیلی خوش گذشت خیلی خندیدیم ینی با کل اکیپ ولی اخر سر منو نازی موندیم بعد هم خانم پرش گرفت 0 پریدم 4 بار بعد, فردا کل پام درد میکرد. 


چهارشنبه بهمون بستنی دادن مدرسه وانیلی بود خیلی بد مزه بود من ندوس بعد هم همین معلمه میگفت چرا دست نمیزنید خب به تو چه حوصله نداشتم دست بزنم به تو چه دلم نمیخواست تو بازی کثیفشون شرکت کنم 


سه شنبه طراحی بهمون اب مرکب یاد داد و کارامونو زدیم پایین تو راهرو و بعد هر چقدر بهش گفتیم نگفتی اب مرکب بیارید گفت نه دست, به یکی کردید ولی اخر یاد داد (نمیدونم گفتم یا مه ولی خیلی اعصابمو خورد کرده, بود میخاستم دوباره بگم) 


همین فعلا.


با ایدا دعوام شد سرم داد زد جلو همه مثل همیشه خفه خون گرفتم خیلی ناراحت شدم زنگ بعد اومد عذرخواهی کرد ولی جلو همه خیطم کرد. مهم نی. 


دیشب دعوا شد. تا سه بیدار موندم. عکس خودمو 40 در 40 انجام دادم. ینی کشیدم. صبح 8 بیدار شدم و مدرسم دیر شد مامانم زنگ زد بعد رفتم خانم کربلایی نشسته بود و خانم صفری مثل همیشه پرسید که چرا دیر اومدم گفتم داشتم کار میکردم گفت چرا خب زودتر شروع نمیکنی که کار کنی. بعد خانم کربلای گفت کند هم نیستی. 

اخه تو علم مناظر خیلی تند و قوی ام چون تجسمم قویه کلا. بعد درس و معلمشم خیلی دوست دارم. برای هیمن کلا زود میفهممش. اینو گفتم گفتم درس شما رو زود میفهمم.

ولی مشکل اصلی من در تاخیر کار هام دو چیزه : خیلی حواس پرتم و هی سرگرم این و اون میشم و وقت از دستم میره , تو تصمیمی گیری کلا مشکل دارم همهههه چی ها رنگ کردن باشه یا چیزی میترسم گند بزنم برای هیمن اینقد   به تاخیر میندازم که مجبور شم :)  برای همین کلا کار مبانی و طراحیم ولم کنن تموم نمیشه ولی علم مناظر زود تموم میشه چون همه چیزش واضحه و گفته چیکار کنیم نیازی به تصمیم گیری من نیست:)

خب بالاخره زنگ اول مبانی رفت زنگ دوم هم تا نشستم کار کردم زنگ خورد الفیا اومدن امروز هم باز از راهنمای اومده بودند بازدید هی با خودم میگفتم اخه چی داره اومدن از کلاس ما بازدید میکنن؟ کارگاهه دیگه! هر گهی دلت میخاد میخوری ولی در کنارش باید فعالیت اون کارو هم انجام بدی. نخواستی هم میتنی انجام ندی ولی برای خودت مشکل میشه چون باید تو خونه مثل خر کار کنی. میتونی حرف بزنی میتونی اب بخوری میتونی بدون اجازه بری بیرون. ولی بعدش فک کردم دیدم همین جا بودنم یک روز برام خیلی باحال و ارزو بود:) راستی من از بستنی متنفرم خانم گلکارم گفت بستنی بخریم اومن چی از این یخیا هیچی دیگه اجبارا منم خوردم://

نمیدونم امروز حرفی زد یا نه من که اصن یادم نی.

دو زنگ دوم هم عکاسی گفت فقط دو هفته وقت دارید عکس بیارید هفته ی اخر باید فقط تایید شده بیارید. جشنواره گفت میخام برای جشنواره عکاسی بدم. درس داد و عکس دید. دوربین گرقتم فکر کردم توی یک هفته نمیتونم همه عکسا رو بگیرم مشکل اینه که این هفته قراره بریم اردو وبچه ها با این شرایط نمیخان برن ولی الفیا میخان برن.

اوف چقدر حرف زدم.

وسیلم دست کوثر تو ارشیوش جا موند من اخر سر ارشیوم نخریدم. رفتم جلو در خونشون یکی گفت کیه گفتم فلانی قطع کرد حداقل بگو نه یا بگو اره :/ چرا ایفونو گذاشتی ؟

برگشتم خونه فرشا رو فرش کردیم! گرفتم خوابیدم تا 5. 5 هاپکیدو شروع میشه بعد من تو خواب ناز داشتم مبارزه میکردم:) یک چرخشی زدم کوبوندم به کله ی حدیث یک کیفی داد همه تشویقم کردند:/ بعد یهو از خواب پریدم مثل چی رفتم هاپکیدو. استاد پدرمونو در اورد. یک عالمه حرکات جدید و البته خیلی سخت زدیم. دستام هنوز درد میکنه.

استاد کمربند نارنجیمو اورد:( هیع. فک میکردم حکم سبزم اومده. و کمربند سبزمو میبندم ولی نگو که کمربند نارنجیم اومده:/ نارنجیمو قبلا بسته بودم ولی کمربند نداشتم.

تو خونه برگشتم یک عالمه دیونه بازی در اوردم هر وقت از هاپکیدو بر میگردم پر انرژی ام مامان میگه تو برعکسی :// خب از بس یک جا نشستم سرم پایینه دارم کار میکنم اینقدر خسته و بیحال و کسلم من از اولشم که گفتم کارای نشستنکی کلا به درد من نمیخوره. کارایی که نیاز به فعالیت داشته باشه مثل ورزش برای من خوبه چون ازشون انرژی بیشتری میگیرم. استاد گفت ول نکنم تا یکی دو سال دیگه ( یادم نمیاد دقیق کدوم رو گفت یک سال یا دوسال!) مربی گریمو بگیرم:)

سه تا کتاب وحشت از کتاب خونه گرفتم. بر عکس همیشه به جای رفتن به مخزن و سمت کتابای روانشناسی و هنری   رفتم کلللللل قفسه های کودک و نوجوانشون رو گشتم همش خردسالانه و کودکانه بود داشت قفسه ها تموم میشد یک قفسه از این کتاب وحشتیا از این کتاب که یک خورده نوجوونانه تره پیدا کردم:/ همیشه با این اسم کودک و نوجوان مشکل داشتم! خب بنویسید کودک و خردسال دیگه اه. سه تا کتاب گرفتم.:) وای چقدر دلم برا این کتابا تنگ شده بود. هنوز خب بچم من! ینی چی! اینقدری پول ندارم که کل پولمو خرج این نوع کتاب بکنم واقعا چرا کتاب خونه این دسته کتاباشو زیاد نمیکنه؟!



تا نه و رب خواب بودم. تند عوض کردم رفتم مدرسه دو زنگ اول با کربلایی داشتیم. خونه کشیدیم و این فصل رو هم تموم کردیم فکر کنم یک جلسه سایه درس بده یک جلسه جو و یک جلسه هم امتحان ! بعد هم رفتیم زنگ تفریح اصن یک حالت بی رمقی بین همه بود.

رفتیم طراحی رسما هیچ کاری نکردیم! چون فقط 45 دقیقه کلاس بود! خانم درس داد و فیلم اموزشی دیدیم و رفتیم پایین سخنران دکتر عزیزی.

خیلی زود گذشت واقعا زود گذشت دلم میخاست اندازه ی کل هفته فقط با خانم کربلایی داشته باشیم. کاش به جای خانم گلکار خانم کربلایی معلممون بود اونوقت چهارشنبه ها به جای خیره شدن به خانم گلکار و نیدن اون حرفای عجق وجق یش خانم کربلایی رو تماشا میکردم!

باورم نمیشه فقط دو جلسه دیگه علم مناظر تکلیفش تا اخر عمرم بسته میشه! دیگه علم مناظر بی علم مناظر!

برگشتم رفتم چهار راه خط اهن مقوا خریدم. رفتم کتابخونه کتابا رو پس دادم دو تومن جریمه شدم:/ فشار اقتصادی فک کنم روی اینا تاثیر نداره خداروشکر جریمه ها هنوز همونه. 

برگشتم خونه رفتم حموم بابا فلافل خرید بادوم زمینی خرید کلا صحنه رو به تش کشید به قول جناب خان. 

سه ساعته با خودم میگم که پا میشم وسایلمو مرتب میکنم و میشینم کار میکنم ولی انگار نه انگار دوازده شد . اگه بدونید ته اتاق چه خبره وسایلم تا الان سالم مونده باشن شانس اورده باشم.


فاطی سراغ از من گرفت! چون با تلگرام مامانم تو گروهم کلا حرف نمیزنم. فقط هفته ای دو هفته ای یک بار اگه موبایلشو بگیرم یا کار داشته باشم با گروه گرافیک گروه اکیپمونم میخونم

طرح بالاخره برای 4 فصل پیدا کرده دست و جیغ و هورای بلند!

در عرض سه هفته باید دو تا کار 40 در 40 تحویل بدم! خداروشکر بقیه رو تو عید نوروز انجام دادم!


+ هنوز با تمام وجودم حس میکنم اگه مطرحش کنم قبول میکنه ولی میترسم از مطرح کردنش. یک ترس الکی خو خره اصن چی میشد اون لحظه حرف نمیزدی؟ اون که داشت کارشو میکرد یهو چرت و پرت گفتی خب معلومه به تعویق میندازه دیگه وقتی خودت به خودت اینقدرم اعتماد نداری!


++ چقدر دلم میخاد برم به صدیقه بگم مثلا میشه فردا حرف بزنیم؟ ولی نمیرم بگم چون میدونم ضایع میشم چون میدونم یک بهانه ای میاره مثل همیشه درس داره فلان داره و حرف نمیزنیم قطعا. دلم براش تنگیده کمی. از امروز البته که شد فردا دیگه باید بشینم برای مبانی کار کنم.


عکسامو برای خانم نیک فکر معلم عکاسیمون فرستادم که بره تایید کنه با دفتر برای جشنواره هنرهای تجسمی. ازا ین هم دلم  اب نمیخوره امسال خیلی افسرده گونه و بی رمق  کار کردم کلا برای همه جشنواره ها.

دیروز گفتم فردا امتحان دارم جغرافی زنگ اخره. برای همین گفتم زنگ دینی و زبان که همیشه یک انتراک بزرگه بخونم! لنتی رو دستی زد زنگ اول گرفت:/// هیچی نخونده رفتیم 16.5 شدیم. بعد گرجی همون که خیلی رو مخ همست. گفت برگتو بگیر من فک کردم برگش با من فرق داره گرفتم همشو از من نوشت لنتی:// سه ساعت بد دوهزاریم افتاد که نه گرجی سوالش عین منه:/ اخه فک کردم اونم غایب بود غایبا سوالاشون با کسایی که هفته پیش رفتن مدرسه فرق داره. هیچی دیگه حرصی شدم بقیه اش هر چی زد رو نیمکتم بالا نگرفتم.

زنگ دوم هم زبان درس داد. زنگ سوم هم سه ساعت خوندیم که مثلا به نمره برگه اضافه شه نپرسید لنتی://

امروز روزه بودم و برگمو از کوثر گرفتم. 

باشگاه رفتم. با زبون روزه:/ ولی اصن نه تشنم شد نه چیزی مهدیس و کوثر سبزشونو بستن:/ یکم حرص درار بود ولی خب منم یک خورده دیگه میبندم.

خب ولی تموم مدت اینستاگرام گردی کردی و حال بدمونو باز بدتر:) واقعا عاشق این کلیپ نرگس جاجرمی شدم:) خیلی حس خوبی داره.

کار نکردم واقعا نمیشد کار کرد نمیدونم چراا ولی واقعا شروع کردن دوتا کار 40 در 40 خیلی سخته:// یک جای صاف برای گذاشتن این مقوا واقعا سخته:/ تو اتاق سه نفره://

حالم بد بود چون همه چی همینجوری میگذشت نه هیچی بد میشد نه هیچی خوب میشد. چون کوتاه اومده بودم امروز با مامانم بحث کردم:/ هیچی تغییر نکرد قائدتا حداقل یکم من خالی شدم:/ هر چی دلش خواست گفت هیچی نگفتم. باز هر چی دلش خواست گفت هیچی نگفتم. ولی دلیل نمیشد اینکه هیچی نگفتم حرفش درست باشه. هرچند باز حرفمو قبول نکرد گفت اینا چه ربطی به هم دارن:/// 


+کار برای تابستونم جور شد:)) 


خواب نبودم برا همین بابا ساعت ده گفت بریم نمایشگاه کتاب؟ گفتم نه بریم عکاسی! و اینگونه شد تا دو نخوابیدم و ساعت ده  بلند شدم ناهار خوردم و رفتم عکاسی به قول بی بی حدیقه الام الاصخول که معنیش میشه پارک بز ها:/ همچین چیزی. عکس گرفتم برگشتیم بابا خوابید ایناستاگرام گردی کردیم و حال بدمونو بد تر.

بعد رفتیم قبرستون بابویه عکس گرفتم

کلا 20 تا عکس تایید نشده برام مونده! بعد همش حس میکنم عکسام کمه! خو د لنتی کلا اصن چند تا عکس باید تایید شه که عکسات کمه!

حوصله ی کار کردن ندارم. شدید دلم گرفته. کاش یکی بود بزنه تو گوشم بگه دو هفته دوهفته تا تموم شدن ژوژمانا مونده دو هفته حق نداری حالت بد باشه.

حوصله ندارم. خستم. حس میکنم از کل دنیا عقبم. اصن حس نمیکنم که متولد یک بچه ی دهه هشتادیم بلکه حس میکنم متولد دهه چهلم! شاید مال عهد قاجارم!

باز سردرد گرفتم ادامه پیدا کنه باز شب نمیتونم بخوابم

فردا امتحان میان ترم دارم اصن یادم نبود


تو بچگی به خاطر بعضی کارامون دعوامون کردن محروممون کردن فکر میکنم تنها دلیل اینکار اینه ککه با هنجار های خانواده سازگار نبود, چون خانواده فکر میکردند اینکار غلطه ولی ممکن بود که درست باشه! توی خانواده بخشی از وجودمون سرکوب شد.

بزرگ شدیم رفتیم مدرسه هنجار های جدید, ادمای جدید به خاطر کارهایی که غلط نبود فقط معلما و بقیه حوصله ی کنجکاوی و خلاقیت و . این همه بچه با هم  رو نداشتند باعث شد بخش دیگه ای از وجودمون سرکوب بشه.

بزرگتر شدیم یادم نمیاد هیچ وقت موقع ثبت نام یک مدرسه امضا کرده باشم که باید ساکت باشه, نباید از حقش دفاع کنه و. ولی برای هرکدوم از اینکار ها باز دعوا و سرکوبمون کردند.

دوروز دیگه هم قراره وارد جامعه ای بزرگ تر بشیم. با هنجار های بزرگ تر که قائدتا خیلی هاش هم غیر عقلانی ترند. 

از انسان ها متنفرم. متنفرم چون به همدیگه اجازه نمیدن طرف مقابل خودشون باشند چون فقط با هنجار های خودشون فرق دارند.

از انسان ها متنفرم چون معلوم نی پشت هر حرفشون چیه. و باید تک تک رفتارشون رو زیر نظر داشته باشی تا منظور واقعی یک حرفشون رو بفهمی

از انسان ها متنفرم چون هیچ وقت صادقانه و رک حرفشون رو نمیگن.

و.

پارسال تو مطالعات نوشته بود برای اینکه مورد قبول یک جامعه و یک گروه باشیم باید هنجار ها ینی باید و نباید اون گروه رو رعایت کنیم. باید و نبایدی که معلوم نیست از کجا اومدن.

دیگه برام مهم نی که مورد قبول کسی باشم. از این نقطه ی امنی که پشت این هنجار های مزخرف برای خودم درست کردم خسته شدم.


چرا واقعا بعضی از مردا فک میکنن وقتی میرن خاستگاری قراره یک کالا بخرن؟ اعم از قیافه و قد و . که درخواستیه باید براشون سفارش داد زن رو کت بسته میخان تحویل بگیرن.

درس نخونه کار نکنه فلان نکنه فلتان نکنه تنهایی نره و.

واقعا هنوز از این نوع مردا هست؟ خب هست دیگه! از مردا که متنفرم ولی از اون زن متنفر ترم و متاسفم که عاشق همچین مردی میشه و بهش بله میگه. 

هی اقا تو قراره یک شریک زندگی برای خودت انتخاب کنی قرار نی یک کالایی رو انتخاب کنی تو خونت نگه داری هروقت دلت خواست باهاش *** کنی یا کتکش بزنی.

واقعا این دخترا رو درک نمیکنم واقعا نمیتونم درک کنم.


نصف شب از شدت سردر بلند شدم و مامانمم بلند کردم و نمیدونم چجوری دوباره خوابیدم ولی میدونم که نماز صبحم قضا شد. تا یک خوابیدم با اذان ظهر بلند شدم و نون پنیر طالبی خوردم به عنوا صبحونه و رفتیم شوش دو سه تا دونه عکس گرفتم. باید هر جوره شده فایلامو هفته ی دیگه پر کنم که هفته ی دیگه فقط چیز عکاسی کنم! چیز دیگه:/

بعد رفتیم شابدل ارشیو خریدم بالاخره سال تموم شد من تازه خریدم:/

بعدش هم رفتیم خونه ی مامان بزرگم باز. بعد دایی میگه نمیریم خونشون هزار بار نوشتم رفتیم خونه ی بی بی اینکه اون دیگه خونه نیست تقصیر ما نیست:/

زن دایی کوثر اومده بود باردار است:) بعد؟ هیچی کتاب اعتراف رو خوندم.

هیچ غلطی نکردم.

هیچ غلط دیگه ای نکردم.

تنم شدید درد میکنه مخصوصا شکمم :/ اثرات ورزش دیروزه ://

فیلمم نمیتونم ببینم چون هدفون نداریم نداریم هنو:/ یک عذابیه نگو اهنگم نداریم ://


رفتیم مدرسه همه کسایی که گفتن نمیریم  اردو, رفتن و فقط اکیپ ما موند:/ ما هم رفتیم بالا سر کلاس 5 نفر:/ وسایلمو اماده کردم. بعد تا اومدم, شروع کنم زنگ خورد بعد من رفتم شابدول با مدرسه یک سخنران بود یک مشت چرت و پرت تکراری گفت کلا عقبن عقببببب.  خب برگشتیم نازنین اینا بهار روو زد برام :/// بعد زنگ زدم بابام اوم دنبالم 1 بود و بعد نشستم کامپیوتر و مامان باهام حرف زد://

خیلی از مردا خوشم میاد هی هم بحث خواستگاری میشه:/ هیچی خواستگار جدیدع بعد منو تو ختم بابا بزرگم دیده:/  چی بگم دیگه اه:/ اقا من 15 سالمه تازه 

یک چیز دیگه دیروز بین سه تا کتاب موندم طرف ازم پرسید چندسالته؟ پسره میخورد زیر 25 سال باشه:/ یهو گفتم 15 سال بعدش یک عذاب وجدان گرفتم که نگو:/ گفتم من که 17 سالمه چرا گفتم 15:/ اخه همه ی بچه ها میگن 17 من هم هر دفه با هاشون مخالفت میکنم میگمم ببینید تازه اینجوری و. ولی دیگه اخیرا تو کت خودمم رفته که من 17 سالمه:/

امروز زدم تو تایم دات ای ار در اومد من :15 سال 7 ماه 17 روزمه:/ نمیدونید چقدر خوشحالم:) همش حس میکردم نوجوانیم تموم شد:/ ولی تازه شهرییور تولدم بشه 16 سالگیم تموم میشه:) ینی من الان دارم روزای 16 سالگیمو میگذرونم نه روزای هفده سالگیم:) 

عه خیلی خوشحالم که دوسال یهو کوچیک شدم:)

بعد هم اماده شدم رفتم سرای محله چی بگم! میشه گفت خوب بود:/ همین. بعد رفتم کتابای کتابخونه رو پس دادم دوتاشو یادم رفت:/

بعدم برگشتم و اصن کار نکردم حوصلشو ندارم خدایی ینی چی یک هفته دیگه ژوژمانه؟


 دلم نمیخاد چیز دیگه ای بگم فقط دلم میخاد زودتر 29 بشه و یکم دل و جرئت داشته باشم همین:)

+ اگه نشد انجام میدم حتما ولی اگه یک درصدم نشد وقتی نوبت کتابخونم تموم بشه امسال با روز تولدم تموم میشه یک سال ثبت نام نمیکنم چون میخام بشنیم کتابایی که خوندم رو بخونم بعد وقت نمیکنم 4 کتاب تو دو هفته از کتابخونه بخونم و کتابای خودمم بخونم. کتابای پارسال بعضیاشو هنوز نخوندم


یک لحظه شدیدا غمگین گشته:(( اقا من اون تیمارستانو نخرم تا سال اینده افسرده میشم:((  کتابخانه ارواحو نخریدم نخریدم اونو باید بخرم 


یکی از بچه های کلاس پنجم رو دیدم. اصن دلم نمیخواستم یاد کلاس پنجم بیفتم ولی خب افتادم:/// غنی بود فامیلیش فنی زاده غنی یک چیزی://


کتابایی که خریدم 



امروز روزه نگرفتم چون استاد گفت جلسه بعد روزه نگیر ضربات پا و. داشتیم. رفتم مدرسه زنگ اول پودمان جدید اامات محیط کار 10 صفحه بود. 

زنگ تفریح وقتی تازه زنگ خورده بود اومدم بشینم یک لحظه حسنا صدام کرد همینجوری موندم گفت بشین میخواستم بگم انگار میخوای گریه کنی:/ فکر نمیکردم اینقدر قیافم زار باشه ولی بود:/ گفتم اره یهو همه برگشتن گفت چرا گفتم نمیدونم:/ بهونه الکی اورد و رفتیم بوفه برای صبحونه

  آش میفروخت وای اگه بدونید دیونه شده بودم هر وقت پول نداشتم اش میورد:/ اخر رفتم باورم نمیشد نسیه ای بهم داد :) ولی نون نداشت:) گفتم اشکال نداره اشتون عالیه بدون نونم میچسبه. بعد داشت میرفت نون خریده بود گفت نون میخوای؟ گفتم اره مرسی اینقدر خوشحال شدم که نگو کیف عالمو کردم هیچ چیز به اندازه یک اش و هیچ چیز اش با نون منو نمیتونست او ن لحظه منو خوشحال کنه.

 همه بچه ها تعجب کرده بودند:// نیشم تا بنا گوش باز شده بود اصن حالم خیلی خوب شده بود خواب از سرم پریده بود بعد بچه ها شروع کردند دس انداختنم و  گفتند اگه میدیدی قیافت چجوری بود ینی اگه اون لحظه دوربین داشتم ازت عکس میگرفتم یک عکس عالی اجتماعی میشد://

بعد که رفتیم بالا حالا هی داشتند برای بقیه تعریف میکردند که با یک نون یک عالمه ذوق کرده:/

 زنگ دوم شیمی همش بحث فردا و اردو بود اکثر کلاس میگفت نمیخوایم بریم خانم شفیعی اومد بالا بعد زنگ اخر 17 نفر قرار شد برن:// 5 نفر هم اکیپ ماست که نمیخواد بره میشن رو هم 22 نفر ینی فقط 5 نفر نظرشونو عوض نکردن:/

زنگ سوم ورزش و زنگ اخر هم ادبیات درس اخر رو گفت و تموم شد:/ هیع همه ی درسا تموم شد بعد حسابداری جشن معلم گرفته بودن و جشن فارغ التحصیلی :/

بابا اومده بود دنبالم با ماشین.

گفت بریم نمایشگاه؟ هه؟ من کلاس داشتم! ولی میترسیدم باز بیفته بعدا و نشه. گفتم بریم. هیچی دیگه برگشتم خونه کارت و برداشتم با لباس مدرسه رفتیم نمایشگاه با مترویی که تازه کنار خونمون باز شده خط 6:/

هیچی باز اول رفتم بخش عمومی پولام تموم شد رفتم بخش کودک نوجوان با کتابای رنگ و و رانگ دیونه شدم:/ (گریه) باورم نمیشه اخر سر پولم تموم شد و هیچی نتونستم از پرتقال بخرم. نمیخاااااااام واقعا شدید ناراحتم که چرار مال زهرا رو نگرفتم دیگه نه دایی نه زهرا دانشجو نیستند که بن داشته باشند سال دیگه پارسال 250 تومن کتاب میتونستم بخرم ولی امروز 150 تومن داشتم و فقط دو تا کتاب از لیستی که نوشتم خریدم:/ نمیخااااام من کتاب تیمارستان مرگ از پرتقال رو نخریدم نمیدووووونم من اونوووووووووو میخاااااااااام :// بعد اول از همه که رفتم یک کتاب برداشتم بابام گفت این چیه :/ کتاب داستان و سه ساعت گفت و گفت که کتاب داستان چیه میخری کتاب اموزشی بخر به دردت بخوره اینو یک بار میخونی میره بعد حالا این داستان خریدنا رسید به اینکه این چه کتابیه میخری شبح  و مبح چیه:// یک چی خوب بگیر:// 

خب بابای من دوست دارم:( اخرسرم گفت سال دیگه نمیارمت:/ عه :( اقا من اون تیمارستانه رو میخاااام:( 

هیچی دیگه به شدت پشیمونم که روزمو نگرفتم:(  هشت تا کتاب بیشتر نخریدم:/ البته 150 تومن مامانم مونده:/ ولی فک کن اگه 150 تومن زهرا بود چقدر خوب میشد:((( من بااااازم میخام://

عه عاها یک شیرین عقل شده بودم که نگو:// خیلی خر ذوق بودم.

هه :(( عاها یک چی دنبال نشر ساقی میگشتم بعد در حین گشتن یکی از این غرفه ها خیلی نظرمو جلب کرد سه ساعت وایسادم کتاباشو برانداز کردم و اینا یک کتاب خریدم اومدیم بیرون دنبال نشر ساقی. سه چهار بار رفتم اومدیم پیدا نمیشد که نمیشد بعد یهو دوباره رسیدیم به همین نشر یک  نگاه کردم دیدم با طرح گرافیکی نوشته ساقی:// یک خندم گرفت که نگو:) اخر سر هم فراستی نیومد کتابمو امضا کنه دهع

یک چیز دیگه رفته بودم نشر هیرمند سه تا کتاب میخواستم ولی اینقدر جا به جا نوشته بودم که یادم نبود اسم کتابای که از این نشر میخواستم رو پیدا نمیکردم اصن مغزم اف شده بود بعد مرده پرسید چی میخای؟ باابا ولم کن ببینم دیگه:/ بعد هی مرده فک میکرد مزاحمم :/ اخر سر رفتم اونور اسم کتابو تو لیستم دیدم از زنه پرسیدم گفت تموم کردیم:/ مرسیییییی :// خب معلوم بود یادم نمیومد:/ بعد یک کتاب دیگه پرسیدم گفت تو بخش کودکه رفتم برگشتم اومدم گفتم بخش کودک کجاست یهو گفت یا خدا:/ خخخ فک کنم دیگه خیلی هیجان زده و خوشحال بودم:) 

خیلی خوشحال بودم :) خیلی خوف بود :/ اخر سر هم داشتیم میرفتیم بابام گفت بسه سنگین باش:/ خوب شد تموم مدت نگفت خیلی از این بدجور میخورد تو ذوقم چون واقعا دلم میخواست بدوئم خوشحالی کنم و با ذوق به کتابا نگاه کنم و بخرم:/

بعد سارا رو تو نشر پرتقال دیدم.

بعد باز از یک نشر گذشتم گفتم چه جاذابه برگشتم دیدم عه ویداست :/ دقیقا مثل پارسال پارسال گفتم سال دیگه میام همه ی کتاباشونو میخرم لنتی خیلی هم تیتر و هم طراحیشون جاذاب بود همشون یک صحنه ی معرکه درست کرده بود:/ برای اینکه حرف سال گذشتمو نزنم زیر, یک کتاب خریدم:/ 

یک نشر دیگه هم باز پارسال وقتی پولم تموم شد  دیدم ولی امسال برای ابجیم کتابو خریدم وقتی پولم ته ته کشید:/ یک کتاب بیشتر براش نخریدم چون خودش میره میخره :/ اینم خریدم چون بابا بهش گفته بود امروز نمیبرمت.

بعد رسیدم خونه مامان گفت اینا چیه خریدی همش چرت و پرت خب ماما دووووست داااااارم:/ مخم ترکید از بس کتابای مزخرف کتابخونه رو خوندم.

عاهااااا یک چیز دیگه لای انتشاراتیا میگشتم هی کتاب اشنا میدیدم که کلاس هفتم خوندم و اسمشون یادم نبود:) و هی ذوق میکردم و هی ذوق میکردم:)


هیچی دیگه و اینگونه شد کل امروزمون تو نمایشگاه کتاب گذشت و هیچی کار مبانی یا هیچ ژوژمان دیگه رو جلو نبردیم ولی به جاش فردا و پس فردا مث خر باید مبانی کار کنم جوری که فردام کاملا واضحه

بیدار شدم

رفتم مد مبانی کار کردم

رفتم امفی تئاتر

از اردو برگشتم مبانی کار کردم

برگشتم خونه 

رفتم فرهنگسرا برای جشن روز معلم درس مبانی :/

برگشتم مبانی کار کردم

و خوابیدم:)


+ هر وقت میخونم مبانی یاد مبانی هنرهای تجسمی میفتم انگار نه انگار درس های دیگه مبانی داره:/ مبانی فقط هنرهای تجسمی:/ 

جاذابیتش داشتم با دایی حرف میزدم گفتم مبانی گفت مبانی؟ گفتم مبانی هنر های تجسمی گفتم اها فک کردم کامپیوتر:// خخخخ (داییم رشتش کامپیوتره)



هه؟ واقعا هیچی یادم نمیاد از صبح برای همین نمیتونم منظم بنویسم. زنگ اول عربی. هع؟ زنگ دوم خوشنویسی هع تر! زنگ سوم ریاضی عخی یکم جاذاب شد تانژانت و کسینوس و سینوس بهمون یاد داد:) خیلی خر ذوقم. خخخخ همیشه دلم میخاست بدونم چین:// زنگ ناهار هم رفتم تو نماز خونه خوابیدم.

زنگ اخر هم تاریخ هنر 10 نمره امتحان گرفت 10 شدم با تقلب:)

برگشتم خونه باز تا 4 5 الافی یا بهتره بکم استراحت ساعت 3 رسیدم خونه و , از 5 تا 7 کار کردم یک یقه فقط رنگ کردم ولی خوب رنگ کردم. هفت ونیم گرفتم خوابیدم تا اذان افطار خوردم.

قراره برای خانم گلکار جشن روز معلم بگیرن.نمیدونم چرا فقط برای خانم گلکار! بقیه معلما معلم نیستن؟ اگه به محبوبیت باشه من کربلایی رو خیلی خیلی بیشتر از همشون دوست دارم. 

هیچی موندم برم نرم! اخه اصن با بچه ها مچ نیستم. بعد روزه هم باید بگیرم هیچی نمیتونم بخورم:// مخصوصا کیک:( ولی اگه نرم سهمم میدم.

سه شنبه هم قراره مارو ببرن پارک بانوان ولی نمیرم به خاطر همون مچ بودن حس کردم اگه برم تنها میمونم. برای همین همون سه شنبه یک سخنرانی و برنامه هست تو امفی تئاتر *** به خانم شفیعی گفتم میرم اونجا حداقل میتونم تا صبح بخوابم و برگردم برم خونه کارمو بکنم تازه یک بهونه هست برای نرفتن به اردو چون نمیشه یا همه باید برن اردو یا هیچ کس نره.


+ دیروز روز گرافیست بود امروز پشت بلندگو بهمون تبریک گفتن البته دیروز استوری کردم ولی یادم رفت اینجا بگم:) 

من که گرافیست نیستم. و نمیدونم خواهم شد یا نه ولی باز روز گرافیک مبارک:)



هم بزار از اول بگم نگا کفش من همیشه پشت در بود. ینی همیشه داخل نمیوردم و داخل جا کفشی نمیزاشتم و همه هی داد میزدند کوثر کفشت.

چند هفته پیش مامان دعا کرد ایشالا کفشتو بن بعدش در ادامه حرفش گفت اگه بن تا یک سال برات کفش نمیخرم و بعد کمی مکس گفت بعدشم با پولشو خودت بدی و باید بیای از این پاساژه کفش بخری که کفشاش دااااغون داااغونه:// ینی پا رو میزنه بدجور.

هیچی دیگه کاری نکنید مادرتون دعاتون کنه این برای چندمین باره که بهم ثابت میشه مامانم هر چی میگه قطعا میشه قطعا ها! ولی کیه که ادم بشه!

امروز هم باز دعوا شد و این بار مامان خواهر رو نفرین و عاقش کرد:/ خواهر کوچیکه رو دوست ندارم. معتقدم اگه بمیره نصف مشکلات زندگیم حل میشه قطعا. تا حالا نفرین کردن یک مادر رو از نزدیک ندیدم. فقط میتونم بگم زندگیش قطعا تباه شد. قطعا. 

من که از دو دعوای قبلی اصلا یک کلمه هم با رقیه حرف نزدم برا همین حتی یک ذره نمیتونند بندازن سر من خداروشکر

 برگردیم سر خودمون من الان تا دوسال چه گهی بخورم بدون کتونی؟ کفش دارم ولی کتونی ندارم. من فقط با کتونی راحتم. (گریه) خداجوووووووون گه خوردم کفشمو برگردون:(

رفتم عکاسی همه موضوعات عکس گرفتم امیدوارم تایید کنه چون اصلا حوصله ندارم دوباره دوربنی کرایه کنم.


+ اقا من کفش میخام. مامانم وقتی میگه تا یکسال نمیخره ینی قطعا نمیزاره کسی هم برام بخره:( 


+ تا یک سال دیگه توی پستام شاهد جمله ی من کفش میخام خواهید بود. میتونیدم پولامونم بزاریم روی هم بریم کفشه دقیقا عین اون رو بخریم و بزاریم پشت در به عنوان اینکه ه برگردوند


+ کفی طبی داشت :/ کفی طبیش رو چککار کنم:( 



 داشتم میگفتم وقت نیست هفته ی دیگه باید عکسامو چاپ کنم بعد ژوژمانه! یهو تازه متوجه حرفم شدم گفتم چه ترسناک! ترسناک تر از اینم هست که ژوژمان باشه بعد من نشستم با خیال اهنگ به چیز مزخرف فک میکنم فقط چون گواش سفیدم تموم شده؟ کجایی دختر تو!


بابا بیدارم کرد گفتم بخییال همه چی . گذشته ها گذشته چند روز بخوام براش ناراحت باشم ها؟ با یک عالمه انرژی پاشدم اماده شدم اومدیم بریم بیرون دیدم کفشمو یدن. های های گریه های من شروع شد:/ مامان از قبل برام خط و نشون کرده بود کفشتو بن نه دکتر میبریمت برای کفی نه کفش برات میخرم تا یک سال:/

اصن بدشانس تر از منم هست؟

خداجون به ه بگو کلش بخوره به سنگ کفش منو پس بده :(

با کفش داغان قبلی رفتم. 3 تا کتاب برای مامانم خریدم برای خودم تیمارستان متروک رو خریدم  و کل کتابای خون اشام گلشیری :/ میدونی ولی دلم میخاست کتابخانه ارواح رو هم بخرم:/ منو ول میکردن چپ و راست میخواستم هی بخرم:// بعد رفتم کتابای ابجی رو خریدم بن تموم شد رفتیم اون پک چگونه پدر و مادر خودرا تربیت کنیم رو برای ابجیم خریدیم خارج از بن. 120 تومن شد فک کنم.

عا بد اونجا که میخواستم مال گلشیری رو بخرم بابام باز گفت چیه همش خون مون میخری :/ گفتم جاذابه خو بعد یک مرد گفت بابا بزار هرچی میخوان بخونن ولی بخونن خخخخ :) اون لحظه از اون حرکاتی که سیما زد میخواستم بزنم که میگفت مامان بزرگم عاااااشق دوربینه میخواستم بگم عاااااااشقتم

خو از این لحاظ خیلی خوشحالم کتابخانه ارواح هم میخریدم هم که بال در میوردم.

ولی من بدون کفش یک سال چگونه سر کنم؟

من برم تو درد خودم بسوزم شادی به ما نیومده اصن


امروز اینقدر مزخرف بود که اصن نمیخام بنویسم:/

هم؟ دیر بلند شدم نرفتیم نمایشگاه بعد کلا نامناسب نبود بعد وضع بدی بود تا سرمو میوردم پایین دو تکه رنگ کنم بینیم شر شر.:/ خداجون اخه چه وقت سرما خوردن بود نمیدونم:(

هیچی خواستگارا اومدن خیلی مزخرف بود:/ 

یک لیست از کتابایی که میخام کتابخونه هم داره رو در اوردم

و کماکان با ژوژمان و استرسش دست و پنجه نرم میکنیم ولی کاری جلوتر نمیره

چند تا از عید عکس گرفتم امیدوارم تایید کنه غیر از این بدبختم:(

بدجور دلم گرفته رمغ کاری رو ندارم تنم کوفتس و بدجور سرما خوردم :/ هم سرماخوردگی جسمی هم روحی:)

فردا دوباره میریم نمایشگاه کتاب:) البته نصف کتابایی که قراره بخرم برای این و اونه و فقط فک کنم برای خودم بتونم یک کتاب بخرم با این گرونی کتاب و اونم قطعا تیمارستان متروک از انتشارات پرتقاله قطعا شایدم یک و دو کتاب خون اشام سیاوش گلشیری رو گرفتم عاشق گلشیری ام. میشه گفت تنها نویسنده ی ایرانیه که دوسش دارم. :)


+ سفیدم تموم شده بدبخت گشته به معنای واقعی

++ هیچ وقت کاراتونو ندید دیگران براتون انجام بدن هیییییچ وقتتتتتتت


 من از مردا متنفرم. فک نکنم هم کلا ازدواج بکنم. ولی شاید شاید توی دنیا یک نفر توی جنس مخالفم پیدا شه که اونجوری باشه که میخام. من ازدواج بر پایه عشق رو قبول ندارم چون نمیتونم عاشق یک مرد باشم. چون مردا عوضی ترین و نفرت انگیز ترین موجود روی زمینن و زن ها خنگ ترین و بی عرضه ترین موجود. شاید این پست هم یک گوشزده برای خودم برای اینده که خدای نکرده اگه عاشق یک مرد شدم حتی اگه

یکی از گزینه های زیر رو نداشت باهاش ازدواج نکنم. خودم بدرک یکی دیگه به اسم بچه ی ایندم بدبخت نشه.

همیشه برام سوال بود چرا هیچ وقت توی جامعه ی ما به جنس مخالف مثل یک انسان نمیشه نگاه کرد؟  همیشه جنس مخالف یک فردیه که اصن نباید باهااین از این ولی حرف اصلیم این نبود. میخواستم بگم کاش قبل از اینکه وارد ون حرف بزنم یهو قورتم میدن:/  و توی کل زندگیم به اندازهی انگشتای دستم با مردا حرف زدم که یکی از یکی دیگه عوضی تر بودند. هدف اونا فقط رل زدن چیزای پشت این بوده.


 حرف اصلی این پستم این نبود. کاش همیشه قبل از اینکه کسی با کسی ازدواج کنه فقط به فکر خودش نبود به فکر اون بچه ی اینده هم بود

.کاش فقط بر اساس عشق ازدواج نمیکردند. کاش یکم هم به فکر اون بچه ای که قراره به دنیا بیارن هم قبل از ازدواج فک میکردند. کاش فک میکردند که این مرد یا زن میتونه یک پدر یا مادر باشه برای اون بچه یا نه؟  هی ببین خانم تو قبل ازدواج عاشق این مردی. بعد ازدواج چی؟ میتونی باز عاشقش باشی با اینکه حتی یکمم آدم نیست؟

اون بچه چی؟ واقعا یک مردی که ساعت 1 نصف شب دخترشو وسط بزرگراه ول میکنه پدره؟ کاش قبل ازدواج به این بچه ی لنتی هم فک کنید.تو عاشق اون مرد بودی دخترت گناهی نکرده! کاش حداقل اقدامی برای بچه  دار شدن نکنید نکنید! تو میتونی از این مرد طلاق بگیری و خودتو راهت کنی! اون بچه چی؟


 



[ادامه مطلب را در اینجا بخوانید .]

دو هفته با خانم کربلایی داشتیم که دیروزش اونجوری گذشت:( 

امروز بر عکس هر چهارشنبه ی دیگه یکم حال و هواش برام قابل درک تر و بهتر تر بود. 

دو زنگ اول عکاسی دیر رفتم و اسممو نوشتن. عکس شیر لول ابم تایید شد و عکس بچه گدا برای جشنواره چقدر دلم میخاد لوله ی ابم بره خیلی دوسش دارم. بهش ایمان دارم:// هههه :/ 

هیچی هر دو زنگ عکس دید چون واقعا وقت نیست و هفته ی دیگه فقط میخاد تایید شده ها رو ببینه:/ تا یک عکس برای شاسی انتخاب کنه:/

دو زنگ دوم هم کار نکردم کردم ولی کن و دور خانم جمع شدیم و خانم پس زمین کار گروهی رو زد:/  مومن یهو گریه کرد:( 

دوربین گرفتم و فردا قراره برم نمایشگاه و مهمون داریم:/

برگشتم از مدرسه خوابیدم واقعا نباید میخوابیدم حالمو بد تر کرد گلو دردم و سردردمو .

چایی خوردم و عکس برای بچه هاانالیز کردم و مامان مناراحت شد گفت اینا که حاضر نیستند جوابتو بدن چرا اینقدر براشون وقت میزاری:/ راست میگه.

حااااااالم بده: همین:/

فعلا:)

 + موبایلم دو روزه توی مدرسس اههههه همش یادم میره بگیرم:/// کامپیوترم هنوز هدفون نداره:/ من چجووووووووری اهنگ بگوشم؟


+ این کامیپوتر واقعا یک هدفون و یک موس نیاز داره:/ بابام الان دوباره میره و هنوز من باید بدون اینا عذاب بکشم:/


+ اش و چیپس و ماست موسیر خریدم و ناهارمم باقالی پلو بود:) از نظر خوراکی هم بازی امروز مدرسه خوب بود:// اصن میشه گفت قابل درک ترین چهارشنبه ی سال بود :/


+میدونم اگه اهنگ گوش بدم حال گوش و حلق و بینیم بدتر میشه ولی داغونم. موبایلمم نیست که بتونم برم یکم باهاش حرف بزنم.  هرچند اگه میرفتمم بام حرف نمیزد:(( ولی حداقل میتونستم یک عالمه چرتو پرت تو پیویش بنویسم, و بعدا پاکشکنم برم بقیه کارای ژوژمانو کنم. 


++اهنگ دریای مسیح و ارش


میخواستم در مورد خواب بگم فک کردم قبلا  گفتم ولی رفتم دیدم نگفتم:/ شایدم گفتم پاک کردم در کل اینجا میخام در مورد خوابام بگم. شاید این پست قبلا نوشته شده و باز نوشته بشه. چون هر یک مدتی باز این خوابا همش میاد جلو چشم و برام گولد میشن.

یک فیلم داشتیم میدیدیم جنگی بود بین دستشوییاش دیوار نداشت و من تعجب کردم که عه تو خوابام همیشه دستشوییا اینجوریه :// ابجیمم تایید کرد 

اومدم سرچ کنم هنوز ننوشتم برام اومد اینو تو اینترنت دیدم و حس کردم چقدر حداقل در مورد من هم درسته. 

تو ادامه مطلب چون خیلی بلنده



[ادامه مطلب را در اینجا بخوانید .]

صبح خوابم نمیبرد هی بزور میخواستم خودمو بخوابونم اخر پاشدم اومدم, سر موبایل دیدم خانم تایید شده ها رو گفت منو میگی داشتم میزدم تو سر خودم چون بیشتر از نصفشون رو تایید نکرد. همینجوری از,ششو نیم تا هفتو نیم هر چی تو خونه بود چیدم هی عکس گرفتم هی میریختم هی باز,یک ایده جدید هی عکس میگرفتم:/ فک کنم تاییدیای این یک ساعت از کل این سه روز بیشتر شه اخر خخخ ولی در کل اگه روی این حساب کنیم که اینارو تایید کنه2 تا نوروز و 1 قاب در قاب کلا ندارم:((

دیر رفتم مدرسه با معلم رفتم, سر کلاس خانم رفتم بچه ها رو از کارگاه طراحی برد سایت من نشستم تو سایت لم دادم نفس تازه کردم. 

روزه گرفتم:/ به شدت تشنمه و, به, شدت یهو هوا خیلی گرم شده, نه به, دیروز طوفان بود نه به امروز البته, دیروزم فقط طوفان بود هوا گرم بود ولی نه داغ. 

دو زنگ اول همینجوری زنگ سوم ریاضی همون تانژانت و اینا زنگ اخر هم باز همینجوری

رفتم نمازخونه خوابیدم و کتاب خوندم داستانای برتر ایرانی بود همش خیلی مزخرف بودن :// پرستو,  حضور, من و محسن دیگه یادم نمیاد 

خلاصه تاریخ هنر رو نوشتم برای امتحان هفته ی, دیگه اونم ده نمره ایه باز. 


موبایلمو بالاخره از مدرسه گرفتم صلوااات:/

دوتا از, موارد مورد نیاز بالا خط خورد:( موبایل و مموس ولی دوتا جدید اضافه شد عکس و شناسنامه . همین الان میرم میزارم تو کیفم.

وااای اصن کتابامو میبینم خر ذوق میشم. فاطمه زنگم زد باش حرف زدم. نمیونم فردا برم نماشگاه مدرسشون برم یا نه. در اصل دلم براش تنگ شده ولی خو :( نمیداونم:( 


راستش بعد از مدرسه برگشتم یکی از نظرارو که خوندم خیلی حالمو بد کرد وبلاگو میخواستم غیر فعال کنم. کردم ولی با موبایل کردم اومدم تو کامپیوتر دیدم که فعاله:/ ولی چون موس داشتم نمیشد بزنم  بیخیال شدم بعد افطاری یک پیغام هم از طرف اون یکی رفیقم هم گرفتم:) خیلی به شوق امدم :) خیلی پیامش حالم رو خوب کرد.


+ بابا به من هی نگید انتخاب کن :( فرصت تعویض هم به من ندید خو؟ اینقدر میرم عوض میکنم تا کلافه شید :( خب چیکار کنم حس میکنم اون یکی موس راحت تره:(





اخه چرا اینقدر ماها عجیبیم؟ چرا اینقدر نفرت انگیزیم؟ و چرا اینقدر به هم مرتبطیم! 

حالم از همتون به هم میخوره. 

اگه یک روز بی دین بشم قطعا یک قاتل زنجیری میشم.

میرم تو دارک وب کار میکنم. خخخ

چرا اینقدر ارتباط برقرار کردن با همدیگه رو اینقدر برای هم دیگه سخت کردیم؟ چرا؟

نمیدونم فقط تا خرخره پر از نفرتم. از ادما و ادم بودن!

اقا حیون با دشمنش اینکارو نمیکنه که شما با همنوعتون اینکار میکنید.

نمیدونم. فقط دلم میخاد زودتر تموم شه دیگه هیچی حس نکنم.هیچ نفرتی رو.


واقعا به سازنده ی نهنگ ابی . ا


+ چرا هیچ قاتل زنجیری زن نیست؟


دو زنگ اول مبانی و این هم اخرین جلسه ی مبانی. خیلی حرف مفت زد فقط بعد ام چی اها گفت انالیز رو تا تابستون بهتون وقت میدم و مطمئنم میزنید برا همین نمرتونو بهتون میدم:/ خو لنتی از اول میگفتی این وقتی که گذاشتم رو برای چهارفصل میزاشتم :((

دو زنگ دوم هم عکاسی دو تا نوروز موند فقط بقیه اش همش پر شدددددددددد :///

بعد باز مافیا بازی کردم و  رفتم هاپکیدو. این تیتراژه ____ اون حرکت رو بهمون یاد داد بعد بهم گفت خیلی خوب میرم ازمم فیلم گرفت اون یک تیکه که پریدم رو اروم میکنم گیف میکنم میزارم وبلاگ :) 

عااا خیلی جاذاابه خیلی خر ذوقم.

بعد استاد گفت دو تا حرکت دیگه یک حرکت دیگه و پرشی اون حرکت رو هفته ی دیگه بهم یاد میده و مطمئنه که میتونم برم و بعد از اون حرکت سبزمم میبندم هوراااااا :/ 

اگه نمیپرسیدم میرفت تا بعد مهرمضون . خودم باعث تاخیرش شادم با حرف نابجام و با یک سوال به جا قراره دو جلسه دیگه کمربند سبزو ببرم ببندم.

هار هار هار هار یک ماه هم کمربند نارنجی رو نبستم کمربند ابی هم میفته بعد تابستون گفت ابان این طورا یا بعدش یا قبلش؟ در کل ابی خیلی دیر میگیریم  و گفت اخر سال یا قرمزیم یا مشکی.

بعد برای استاد روز معلم جشن گرفتیم.

بعد هم امممممممم وای استاد همش یک چی میگه ادم میره تو رویا میگه تو اگه بری کشوری حتما میری تیم ملی و میری جهانی و اینا :// هیع:( ولی حیف که خانوادم تا در اون حد نمیزارن به خاطر حجاب!!


هیچی الان خر ذوقم حس  ___ رو دارم خیلی حرکت جاذابیه. هار هار هار وااااااااای خیلی جاذاااااابه :((


* اه فک کردم پاندای کنگ فو کاره اقا نمیدون این حرکته توی تیتراژ یکی از این انمییشن های رزمی بود نمیدونم لاک پشت یننجا چی ولی بود!!


رفتم حموم بالاخره لباس هاپکیدومو شستم پدر زیاد ریختم. اینقدر زیاد که خیلی کف کرد به مامانم گفتم چیکارش کنم نمیدونم چی گفت ولی من برداشتم هی میزدم به در و دیوار:)خیلی خوش گذشت بعد لباس رو گذاشتم تو لباس شویی تا خشکش کنه ولی یادم رفت. مامانم هم فک کرد عمدی انداختم دوباره شستتش://

رفتم مدرسه. دو زنگ اول علم مماظر تمرین کردیم برای خقته ی دیگه. فصل سایه رو درس نداده ولی بقیه رو درسم داد. 

دو زنگ دوم طراحی چهره کار کردیم هفته ی, دیگه ژوژمان و امتحان طراحیه ژوژمان دوتا مداد, راپید یا خودکار, بی جان و چهره. از هرکدومش یکی هم میده سر امتحان.

هوووم.

رفتم هاپکیدو 7 نفر بودیم همین که نگار نبود خیلی بود.استاد حکم سبزمو بهم داد. دفاع شخصی باز کار کردیم.با اینکه سه ماه نبودم ولی تو نستم دفاع شخصی خودمو به اونا برسونم. ولی تو حرکات و پا و دست باید بیشتر تلاش کنم تو افت میتونم خودمو برسونم.مشکل مبارزس. نفسم خیلی بیشتر از,قبل کم میارم و حرکات .:)

ام فردا باید کارای مبانی تحویل بدم ولی با خیال راحت نشستم مافیا بازی میکنم خخخ:// 


+ دعا کنید فقط طراحی نیفتم. همین برام کافیه مرسی.

+ هنوز یک دونه نوروز ندارم. فردا احرین روز دیدن عکسه. 

+ چرا اینقدر مانگای نا کجا اباد موعود رو مخ شدهههههه؟  چرااا تموم نمیشه. چرا نمیگه تهش چیه :// اعصابم خورد شد اینقدر صبر کردم دوماه شددددد:/ تازه از 121رسیدیم به 133 هیییی


+ تا رفتم  سر کلاس, یهو برگشت گفت یک چی بگم خفم نمیکنی؟ بعد وسیبمو در اورد گفت دست من بود. هوم:))


+خوب شد b غایب بود غیر از این سر طراحی اگه میخواست از, من بگیره وسایل واقعا سرش داد میزدم. 




عه :( این دختره توکا توی انیمه توکیو غول خیلی دوسش دارم:( الان یهو اتفاقی دوباره عکسشو دیدم بسی ناراحت شدم :( اصن تازه فهمیدم مدلی که دلم میخواست موهای جلومو کوتاه کنه دقیقا مثل این بود :(  اول اولای انیمه خیلی ازش بدم میومد و از هینامی فوگوچی خوشم مویمد ولی خو نظر زیرو رو میشه نمیشه؟


عه (کسره داره بخونید:/) منتظرم زود موهای جلوم باز بلند شه برم دقیقا مثل این کوتاه کنه :(


البته نمیدونم یادم نمیاد در اصل که شخصیت دختر دیگه ای هم هست که بیشتر دوسش داشته باشم؟! اساسا از دخترا خوشم نمیاد با اون پاهای ایکسی که براشون میکشن عه


+من همچنان هدفون ندارم نه میتونم انیمه ببینم نه فیلم :/ مرسی عه


+کاش میشد موهامو کلا کوتاه کنم همین رنگی هم رنگ کنم :) 


++ به ابجیممیگم که من میخام اینجوری باشه موهام گفت حرف نزن موهاتم همین الانشم اینجوریه منم دلم میخواد موهام مث تو باشه




امروز خبرای خوبی نبود. امات 5 نمره ی اولیه رو کامل گرفتم. شیمی پرسید. ورزش کاری بامون نکرد گفت حتی لباسم نپوشید دور هم جمع شدیم حرئت حقیقت بعد عوض شد رسید به اینکه از کیا خوشت میاد از کیا بدت میاد:/ منم رک گفتم :/ فک میکردم ناراحت بشن میدونی ولی نشدن حداقل در ظاهر که نشدن بعد با خود اون یک نفر زنگ خورد پاشدیم اینا به این یک نفر گفتم بدم میومد ازت ولی الان خنثیم ولی نسبت به اون یکی  خنثی بودم ولی الان دوسش دارم ولی خب کسای هستند بیشتر از تو دوست دارم. بعد حرف شد و حرف شد گفتن همین که رک میگه خوبه از این رکیت خوشم اومد اصن://

زنگ اخر هم فارسی گفت سال دیگه من شمارو نمیگیرم. :((( اه این گرچی هم باز چونه زد مث همیشه:/

چادر از اول نپوشیدم وقتی از مدرسه هم برگشتم بابا خونه بود دید چادر نپوشیدم. 

نا ندارم نه نمایشگاه میرم نه هاپکیدو به استاد گفته بودم سه شنبه ها برم جای دوشنبه. بچه ها میگن طراحی باید چهره بکشیم ولی به ما نگفت :/ بعد وای فردا با خانم کربلایی داریم دلم براش تنگیده:((

 و باز روزه گرفتم میشه 5 تا روزه قضا کردم :( و توی کل زنگا یک کتاب 200 صفحه ی رو تموم کردم. هم:( البته بماند سر شیمی ازم گرفت اخر زنگ بم داد:/ بعدشم بم گفت عین دختر خودمی موقع امتحاناست رمان به این کلفتی برمیداره میخونه :/

یک داستان هم برای فارسی نوشتم. این انشا باید داستان واری باشه. خوبیه کتاب اینه که هر درس باید یک جور بنویسیم ذعنی واقعی داستانی و

حس میکنم ایده ی داستانم خوبه ولی بد نوشتم خیلی :/ باید از اول بنویسمش :/ 


+جا ندارم کار کنم:/ شاید پاشدم رفتم کتابخونه. یا خونه ی ابجیم


+تو همون پستی که نظر دادی میتونی جواب نظرتو ببینی. 


تا رفتم گفتن پودمان اامات داریم. خوش خندون رفتم زدن تو ذوقم:/ نمیدونم حالا کلاسای دیگه دادن یا نه ولی ما ندادیم اگه میدادن هم به عنوان اعتراض پا میشدم میرفتم همون لحظه. چون به ما اطلاع نداده بودن و امتحانی هم نباید گرفته میشد برگه رم ریز ریز میکردم. واقعا میکردم.

زنگ اول نپرسید درس داد

زنگ دوم امتحان شنوایی 

زنگ سوم پرسید 

زنگ اول ایدا گفت برم پیششون بشینم ترسیدم. بقیه دوست نداشته باشن. زنگ خورد گفت چرا نیومدی زنگ بعدی رفتم پیششون نشستم.

هم دیگه رفتم شاسیمو گرفتم.

مامانم گفت دیگه حق نداری تا فردا به موبایلش دست بزنم:/ چون داشتم بازی اینترنتی میکردم خب وقتی نت زیاده چرا بازی نکنم؟ وقتی تهش اضافه میاد به جای دانلود فیلم دارم بازی میکنم اه چپ و راستم هر وقت مافیا میشم رقیه زنگ میزنه من نمیدونم تو مدرسه چه کصشری میگه همش زنگ میزنه . میگه کار مهمی دارم همش داره غیبت میکنه میخنده://

اه اقا من موبایل میخام:(( چرا موبایل ندارم من:((

سیم کارتمم چون غیر فعال شده بود بابا نمیدونم یک کاری کرد فعالش کرد دوباره چپ و. راست هی میخواستم زنگ بزنم نمیشد://

امروز هاپکیدو دارم. 

اههههههههههههه مامان خیلی حرص در میاااااااره خب ینی چی همیشه نقطه حساس هم میان نتو قط میکنن یا میگیره ازم:// تف به این شانس یک بازی هم نمیتونیم بکنیم تو این خونه میگه برو تو کامپیوتر :// اصن حالا که اینطوری شد با همین نت شبیه ساز اندروید دانلود میکنم  ببینم کی چی میخاد بگه://


من از بین رنگای اصلی زرد یا زردی که یک خورده نارنجی داره و سبز ابی رو خیلی دوست دارم.از بین رنگای خنثی عاشق رنگ مشکی ام

بقیه رنگا هم عاشق رنگاییم که به مشکی رفتن نیلی زرشکی بنفش قرمزی که به مشکی رفته کلا اکثر رنگا حتی اگه خالصشون رو دوست نداشته باشم به مشکی که میرن خیلی دوسشون دارم.

ولی برعکس حتی رنگای مورد علاقم هم اگه به سفید برن ازشون متنفرم میشم.

کلا از سفید و از هرچی که توش سفید داره بدم میاد. سفید خیلی رومخه و حال به هم زنه

برای همین از بهار خوشم نمیاد. 

بهار خیلی رومخه چون باید همه ی رنگات به سفید برن. همه ی این رنگا کنار هم واقعا کار زشتی رو تحویلم میده ولی چ کنم که اینم یکی از فصوله!!

قهوه ای رو دوست دارم مخصوصا اگه نارنجیش غالب تر از سیاه باشه. یک حالت عسلی خاصی بدست میاد .

نظر هم در مورد خاکستری ندارم. میتونه زیبا باشه میتونه رو مخ باشه نسبت به موقعیت داره 

پاییز رو دوست دارم چون نارنجی و زرد و زرد نارنجی داره و یا اگه رنگای دیگه ای مثل سبز داره قطعا به سیاه رفته.


 دیروز و امروز مثل خر فقط کار کردم البته بینش هم هی مافیا بازی کردم هر دور مافیا هم حداقل کم کم اگه زود نکشنم 20 دقیقه اس :/ خخخ

برای همین با اینکه 4 فصلو زدم ولی هرکدومشون نصفش و یک چی رو نزدم یکی پس زمینه یکی.

ولی ازا همه ی اینا پاییز رو بیشتر دوست دارم. فک نمیکردم اینقدر رنگای پاییز رو دوست داشته باشم. تابستون خیلی رومخمه با اینکه از همشون اسون تره از بهار که متنفرم چه رنگاش چه فصلش چه همه چی زمستون هم بیانبین چون زمستون همون سرده با این تفاوت که باید از خاکستری بیشتر استفاده کرد تا ترکیبات دیگه مثل سیاه و سفید و قهوه ای

زهرا اومد افطار خونمون. 

مامانم سفارششو تموم کرد گفتم برق چششو برعکس زدی بعد هیچی نفهمید زینب نگا کرد گفت عه عاره زهرا هم اومد نفهمید تا گفتم :// مامانم گفت بیخیال تو حساسی:/

واا:/ حساس چیه خب عین منگلا میشه کلا چشم خیلی مهمه ینی چی مهم نی:///  

هیچی دیگه کل این دوروز به مبانی و مافیا گذشت.

+اهنگ رو عوض کردم بخند اشوانه دوسش دالم  مخصوصا این یک تیکه که میگه برو زیر بارون نگاه به این و اون نکن و دستتو بگیر روبه روی اسمون بخند چشاتو ببند 

یا اون یک تیکه اولش که میگه اگه دلت گرفته اگه که ناامیدی اگه تو اوج سختی بازم ادامه میدی اگه دلشوره داری نمیخوابی انقدر که بیقراری نباید ناامید باشی چون تو خدارو داری


تازه امروز یک باد و طوفانی شد دوباره نگو البته مدت کوتاه بارون هم اومد


+ رفتم عکسمو بگیرم دیدم برعکسی رو شاسی چاپ کرده مرسی:/ بعد به جای عذرخواهی  اینا گفت خب باید تاکید میکردی این وری میخوای:// خب اصن گیریم خیلی عکس من یک جوری باشه تو وقتی خواستی نصب کنی دیدی نفهمیدی کدوم وری نباید ببینی عکسی که بهت دادم کدوم وریه؟ هر وری دلت خواست زدی://

هیچی دیگه شنبه میرم میگیرم.


باورم نمیشه که همه چی خوب داره پیش میره و همین جور پیش بره همه ی ژوژمانا رو خوب میدم فقط کمی طراحی که اونم خوب میدم بابا 


دارم دیونه میشم دارم دیونه میشمدارم دیونه میشم دارم دیونه میشمدارم دیونه میشم دارم دیونه میشمدارم دیونه میشم دارم دیونه میشمدارم دیونه میشم دارم دیونه میشمدارم دیونه میشم دارم دیونه میشمدارم دیونه میشم دارم دیونه میشمدارم دیونه میشم دارم دیونه میشمدارم دیونه میشم دارم دیونه میشمدارم دیونه میشم دارم دیونه میشمدارم دیونه میشم دارم دیونه میشمدارم دیونه میشم دارم دیونه میشمدارم دیونه میشم دا


بافت قشنگیه خخخخ

واقعا دلم میخاد برم بیرون. برم بیرون و جاش بزارم و برگردم خونه. البته بعد از جاش گذاشتن برگشتن خونه واقعا ترسناکه چون معلوم نی چه بلایی قراره سرت بیاد. هر جوری فک میکنم نمیتونم پیش بینیشون کنم.

ولی اصن بیخیال به این صورت کلا یک بار بیرون رفتم. که اونم نیم ساعت بیشتر حق بیرون رفتن نداشتم :/ ینی نیم ساعت بعد باید خونه میبودم دفه بعدش دیگه اجازه نداد برم بیرون.

مامان درکت نمیکنم. حتی یک ذره هم درکت نمیکنم که منظورت از این پیشنهاد های یک باره چیه؟ من که مثل همیشه داشتم نق میزدم دلم میخاد برم بیرون خب اون یک بار هم بی توجهی میکردی؟ نمیفهممم منظورتونو که همیشه توی هر کار فقط یک بار بهم اجازه میدید یک بار با مدت زمان کم. یک  بار دوستم بیاد خونمون یک بار برم خونه ی یکی از دوستام یک بار برم بیرون تنهایی به این شکل یک بار. نمیفهممت مامان مثلا فک میکنی یک بار بهم اجازه بدی از سرم میفته؟ نمیفهممت مامان. نمیفهممت

ازت بعید نی وقتی فک میکنی تو جوم. دیروز اومدی میگی حتی تو درس خوندن تو جوم؟ تابستون کی بود هی داد میزد از گرافیک بدم میاد و تو هی میگفتی خب برو گرافیک! انگار اصن نبودم که چیزی گفته باشم! فقط میخواستید ثبت نام شم راحت شید.

باشه اصن من جو زده. اه فقط راه شما راه درست بقیه راه ها غلطه هر کی هم بره جوزده شده. همیشه از بچگی  خودتون بهم میگفتید که با بقیه خواهرام فرق دارم ایا نباید تصمیمام و راه های زندگیمم باهاشون فرق داشته باشه؟ انتخاب این راه برای این نیس که باهاشون فرق داشته باشم انتخاب این راه برای اینه که باهاشون فرق دارم! فرق دارم مامان پس مثل اونا بام رفتار نکن. نکن.

من هنوزم داد میزنم از گرافیک بدم میاد. رفتنم به گرافیک نه جوه نه چیز دیگه فقط به خاطر کوتاه اومدنم بود چون تو جامعه ای هستیم که نا عدالتی توش بیداد میکنه.


میدونی اصن اینقدر حرصی میشم دلم میخاد واقعا عمدی انجام بدم  و وقتی برگشتم هیچیییی نگم هییییچی اصن برم بخوابم. شما هم هی سوال پیچ کنید بزنید تو سرتون ولی هیچی نگم و هی حرصتون بدم. همون قدر که حرصم دادید. نمیدونم مثلا میخواید بگید جو زده شده بازم! دوتا مطلب تو اینترنت و تلوزیون دیده  نمیدونم شایدم حتما میخواید یک مدتم از هر چی کامپیوتر و تلوزیونه محرومم کنید. شایدم بخواید حرفتو عملی کنی نزاری برم مدرسه!!  در کل جهنم رو جهنم تر کنید. از این جهنم تره میترسم چون واقعا ادمای ترسناکی هستید. هیچ چی اینقدر نگرانم نمیکنه که از نزاشت به مدرسه منو میترسونه کاش اون روز نمیدیدی  .احمق. 

کاش میشد واقعا مرد از شر همتون راحت شد. 


فقط یک کلمه چرا؟ 



دوشنبه روز بی رحمیه . هر چقدر شنبه و یک شنبه بیکار بیکاریم دوشنبه مثل خر همش ازمون امتحان میگیرن.

زنگ اول معلم نداشتیم ازمون پودمان هم گرفتن پودمان اامات اامات بسته شد تموم شد رفت هورااااا

زنگ دوم شیمی لنتی اونم امتحان مستمر رو گرفت :// هفته ی دیگه هم بخواد امتحان بگیره ها بگه اینو با اون نصف میکنم یک تیر حرومش میکنم:// خستم کردددد :// هر هفته امتحان :/ 

زنگ سوم ورزش حدیص گفت برم پیششون رفتم:)) خیلی حدیص و ایدا رو دوس :))

زنگ چهارم ادبیات لنتی اونم امتحان مستمر رو گرفت

من نمیدونم فازشون چیه اول میگن امتحان مستمر نداریم بعد به صورت رسمی برگزار نمیشه بعد الان همه که وقت زیاد اوردن دارن امتحان میگیرن میزارن برای مستمر!! خب لنتی همون اول امتحان رو برگزار میکردید دیگه ینی چی ادم تو یک روز چند تا میتونه بخونه؟ خب بگید خرداد هم همینجوری بیام همه رو تو یک روز بدیم بریم دیگه!! ایش

باز هاپکیدو خاب موندم البته تصمیم به رفتن نداشتم مثلا نرم بشینم برای ژوژمان فردا خودمو ماماده کنم

کوثر بم گفت یک دونه چهره میده بم یک دانه!! کوثر کلید خونشو گمیده.

مقوا فک نکنه برسه برای پارسپارتووووو خخخخخ لالالالا دیونه شد رفت :/

بعد باز نمیدونم کی کی مرده پسر عمه ی حورا و زهراع خوع بعد الان مامانم و زهراع که اومد خونمون رفتن ختم :/ 

دلم میخاد به بعدش فک نکنم. بعد هر دوشون ترسناکه ولی بعد این ترسناک تره چون معلوم نی تا کی ادامه پیدا کنه. ولی این حداقل دوروزه همون دوساعت اوله که میزنه تو سرش بعد هم فراموش میکنه:/



+ فراوان نیازمند شنیدن دوکلمه ی دوست دارم از طرف اون بودم :))




عکاسی : سیدی, فتوشاپ, دو تا نوروز و البته خوندن

مبانی سرد و گرم پس زمینه درست کردن و تموم کردن 4 فصل و بافت رنگی

علم مناظر : خوندن خخ:/ عاها گذاشتن بقیه ی کار تو البوم خریدن طلق اسه و شیرازه

خوشنویسی : خره

پودمان ریاضی گونیا و نقاله و پرگار یادت نره و خط کشششش و ماشین حساب 


اینقدری که به وبلاگم نگاه میکنم به اون تخته ای که نصب کردم رو دیوار نگاه نمیکنم :))



داشتم بازی میکردم برا همین نخوابیدم داشتم میمردم از بیخوابی ولی خب:/ بالاخره خاموش کردم رفتم خوابید مبیدارم کردند برای سحری یادم اومد فعالیت های عربی رو انجام نداد حالا بیاو بنویس تا 6 طول کشید و از شش تا هفت گرفتم خوابیدم. هفت هم بلند شدم برای مدرسه وای این یک ساعت هی میخوابیدم هی بلند میشدم میگفتم نکنه موبایل زنگ نزنه هی ساعتو تو این خوابای ده دقه یک ربی هم باز خواب میدیدم. اینقدر این یک ساعت برام طولانی شد که نگو سیر خواب شدم:/ 

ولی باز دیر رفتم مدرسه ولی یک جوری برنامه چیدم که بعد مامور جلوی در برم که شد ولی برای دهمیا برنامه داشتند بازم دکتر عزیزی همه پایین نشسته بودن خانم دانشجو منو دید گفت چه وقت اومدنه خانم مبصر :/ خخخخ برای شبکه افق ضبط کردن.


بعد زنگ اول عربی داشتیم زنگ اولمون پرید من هی داشتم حرص میخورمد میتونستم اون دو ساعتو بخوابم بعد زنگ دوم زنگ خوشنویسیمونو گرفت اومد عربی :/// خخخ

زنگ سوم هم ریاضی پودمان افتاد 30 وای رسما از فردا امتحانات خرداد برای ما شروع میشه:// 

زنگ اخر هم خوشنویسی کولر طبقه اخر خرابه مردیم از گرما.



چقدر پروانه ها زیاد شده. همشون هم نارنجین انگار یکی هر جا میری دنبالت کرده. یکی رو هم تو دسم گرفتم اینقدر چندش بود که نگو. :/// بعد کوثر گفت بندازش بندازش پروانه ها وحشین :///  بعد گفت دلم میخاد همینجوری بالاشونو بکنم ادامه حرفشو گرفتم به کرم اولیه تبدیلش کنی. 

یک روز از این تورا برمیدارم مثل تو این کتابا یا انیمیشنا میفتم دنبالشون. میگیرم مثلا برای تحقیق مدرسه :/  راستی چراخارجیا تحقیقاشون اینجورین؟ مثلا همین امروز ما تحقیق داشتیم نصف کلاس نیورده بود اونایی هم که اوردن از اینترنت کپی کردن اوردن یک بار هم ازش نخوندن :) جالبیش منی که هم نیوردم دو نمره تحقیق رو گرفتم خخخ

یا یک روز همین جوری میفتم دنبالشون ببینم کجا میرن دیدی؟

 دیگه بالاخره کم کم زمین داره توتی میشه! یکم دیر نیس برای رسیدن توت؟ مهم اینه که امسال شاید نشه بریم توت چینی و از درخت مثل میمون بالا بریم و چون روزه هستیم نمیشه نشسته خورد :// حداقل امسال مامان در این مورد کمتر حرص میخوره . تازه خیلی گرمه سه روزه زورم میاد برم پایین یک عکس نوروز بگیرم برم توت بچینم!!! 


ایا اونجایی که شما هم هستید پر پروانه شده یا فقط اینجا پر پروانه شده. تو مدرسه دوتا درخت هست انگار سالن اجتماعات پروانه هاست همشون اونجا جمع میشن اینقدر باحال و زیاده که نگو :)

با این تغییراتا در برنامه فک کنم دوتا مونده امتحان اخر انجامش بدم. شایدم همون 30 ولی ریاضی رو باید بدم برای همین از 29 میره 30. یادم باشه قبلش همه ی چیزایی که مربوط بهشه رو پاک کنم شک برانگیزه. ایندفه هیچ کی نمیزنه تو سرش.

هفته ی اخره شاید بالاخره یک مدت راحت شم.


شما هم اینجوری ای یا فقط من هر هفته میشینم خبر خودکشی هایی که اون هفته انجام شده رو میخونم؟؟


روانشناسی علاقه به رنگ ها رو خونده بودم و کلا روانشناسی رنگها رو خوندم  چون باید بدونیم هر رنگی که استفاده میکنیم چه تاثیری داره  ولی تنفرشون رو نه. و یا یادمه جلسه اول رنگ خانم گلکار از تک تک مون رنگ مورد علاقه مون پرسید. و توضیح داد یادش بخیر همین دیروز بود رفتیم گرافیک 1 هردو گروهمون اذغام شدیم. اون روز چ خوب بود به نظطرم واقعا یک کلاس بود:/ چون مهم کار میکردیم و هم زمانه به حرفای خانم که در مورد درس بود( نه ت و هر چرت دیگه ای ) گوش میدادیم. 



تنفرم از ابی


از زندگی و یکنواختی آن خسته شده‌اید. احتیاج به تنوع و هیجان دارید و به همین زودی هاست که قید و بندهای زندگی را از هم خواهید گسست‌. در دوره‌ای هستید که احساس می‌کنید دلتان می‌خواهد همه چیز را تغییر بدهید و دستی بر سر و صورت خود بکشید و شاید هم فرم موها را عوض کنید و لباستان را تغییر بدهید.


موهامو عوض کردم درسته مدل پوشششمو عوض میکنم ولی این تغییرات قطعا خیلی بزرگ تر این دو خواهد بود.


 از رنگ سبز به تنهایی متنفرم از رنگ ابی هم به تنهایی متنفرم ولی سبز ابی رو خیلی دوست دارم. نصف چیزای سبز درست بود نصفش غلط. 



سفید:   

اگر شما از سفید متنفرید، یا اگر هاله مغناطیسی دور بدن‌تان فاقد این رنگ است با عرض معذرت باید بگوییم در اسرع وقت با روان‌پزشک یک تماس داشته باشید.


://// 



یک بازی باحال معرفی کنید. جاذاب جاذاب. فرقی نمیکنه موبایل یا کامپیوتر فقط انلاین نباشه.

از این بازی رکوردیا هم دوست ندارم.


اگه مثل این شهرسازی یا مزرعه  یا اینا که نیاز داره برای اماده شدن یک چی زمان ببره مثلا برای گندم 5 دقه باید صبر کنید هم نباشه چون واقعا حوصله ی صبر کردن و نشستن رو ندارم:// جاذاب کوتاه  پایان دار و افلاین.

از این بازی جورکنیا که مثلا سه تا توپ هم رنگ کنار هم بنداز هم خوشم نمیاد :(


مرسی:))


تا رفتم گفتن پودمان اامات داریم. خوش خندون رفتم زدن تو ذوقم:/ نمیدونم حالا کلاسای دیگه دادن یا نه ولی ما ندادیم اگه میدادن هم به عنوان اعتراض پا میشدم میرفتم همون لحظه. چون به ما اطلاع نداده بودن و امتحانی هم نباید گرفته میشد برگه رم ریز ریز میکردم. واقعا میکردم.

زنگ اول نپرسید درس داد

زنگ دوم امتحان شنوایی 

زنگ سوم پرسید 

زنگ اول ایدا گفت برم پیششون بشینم ترسیدم. بقیه دوست نداشته باشن. زنگ خورد گفت چرا نیومدی زنگ بعدی رفتم پیششون نشستم.

هم دیگه رفتم شاسیمو گرفتم.

مامانم گفت دیگه حق نداری تا فردا به موبایلش دست بزنم:/ چون داشتم بازی اینترنتی میکردم خب وقتی نت زیاده چرا بازی نکنم؟ وقتی تهش اضافه میاد به جای دانلود فیلم دارم بازی میکنم اه چپ و راستم هر وقت مافیا میشم رقیه زنگ میزنه من نمیدونم تو مدرسه چه کصشری میگه همش زنگ میزنه . میگه کار مهمی دارم همش داره غیبت میکنه میخنده://

اه اقا من موبایل میخام:(( چرا موبایل ندارم من:((

سیم کارتمم چون غیر فعال شده بود بابا نمیدونم یک کاری کرد فعالش کرد دوباره چپ و. راست هی میخواستم زنگ بزنم نمیشد://

امروز هاپکیدو دارم. ,ولی گرفتم خوابیدم. نرفتم.

اههههههههههههه مامان خیلی حرص در میاااااااره خب ینی چی همیشه نقطه حساس هم میان نتو قط میکنن یا میگیره ازم:// تف به این شانس یک بازی هم نمیتونیم بکنیم تو این خونه میگه برو تو کامپیوتر :// اصن حالا که اینطوری شد با همین نت شبیه ساز اندروید دانلود میکنم  ببینم کی چی میخاد بگه://


چی بگم امتحان خوش نویسی دادیم اینقدر مسخره که نگو حدیص پول میگرفت برا همه مینوشت عالی بود اصن اخه این چجوری ماحتانیه همه خوشنویسی ژوژمان دارن یک عالمه تابلو کارای جاذاب کردن بعد ما عین بچه کلاس اولی داریم سرمشق سیاه میکنیم. این اولین معلم چپ دستیه که ازش متنفرم. الان که میبینم از معلم علوم پارسالمون هم بدم میومد خیلی خنگ و احمق و کودن بود. عه خوب ینی چی تو اگه به خیال خودت چپ دستی با قلم بلد نیستی نیا معلم خوشنویسی گرافیک شو!! برو همون معلم ابتدایی شو :/ کمبود معلم.

زنگ دوم ریاضی اینم پدر سگ ایندفه اشک یکی دیگه رو در اورد.

زنگ سوم و چهارم هم تاریخ هنر لنتی امتحان گرفت بابا مگه مستمر رو رد نکردید!! دیگه امتحانتون چیه!! نشستم کتاب روانشناسی رو تموم کردم دادم به حدیث بخونه. خودم جررررررر دادم یک خط به کتاب نیفته یک راست گرفت خط تا زد صفحه ی اولشو:/// هیچی فهمیدم من اصن جنبه ی کتاب قرض دادن به بقیه رو ندارم میمیرم و زنده میشم. مومن زاده هم خواست کتابو بگیهر ولی بش نمیدم. اصن بهش نمیخوره دختر امانت داری باشه. راستش اصلا بهش نمیخوره دختر باشه چه برسه امانت دار:)) ( خیلی گشاااده :// اصن نمیتونم بش اعتماد کنم رو مخ)

بعد هیچی بچه ها باز یک عالمه مسخره بازی و خنده. 

فاطی رفت پیش فاطی زهرا نشست همین دوتا که باهم رل زدن. مائده اومد پیشم نشست. داشتم با خودم فک میکردم که از این دست میدی از این دست میگیری همینه ها :)) یک سال نشد. با خودم داشتم میگفتم حقشه اول سال *** بعد یهو با خودم گفتم کی اینقدر خشن شدم من؟!

امرز فتوگرافیکیا ژوژ داشتن بعدش همش تو حیاط نشستن سال تموم شد و اینا هنوز معلم ندارن بدبختا :// کلا دهمشون تو این مدرسه تباه شد تباااااااه.

هیچی دعوت و بیرون رفتن کنسل شد و البته دیدن کوثر دختر داییم. :(( و امروز هم یک روز عادی دیگه مثل بقیه روزا الان من باز میگم میخام برم بیرون مامانم بهانه میاره و من تا خود شب میگیرم میخوابم :/ بعد بیدار میشم میبینم نمیتونم طراحی کنم میگیرم میخوابم. 

سردرد گرفتم اینقدر خوابیدم از 24 ساعت فک کنم 20 ساعتش خوابم من :/// تو مدرسه هم خوابم من.

همین الان از پشت صحنه خبر رسوندن به جاش کلاس هاپکیدو دارم به جای دیروز هوراا هورااا هوراا. میتونم بزنم بیرون :)) همین الان پا میشم به بهانه کتابخونه میرم بیرون هورا فعلا.


+ دلم میخواد دیروز رو بنویسم خیلی اتفاقات عجیب و جاذابی افتاد (قائدتا توی مدرسه ) ولی واقعا حوصلم نمیکشه :(( نمیشه چیزایی که دیدم رو اپلود کنم؟؟ گشاد هم خودتونید. 


+ اینقدر ما خار داریم که پودمانایی که دادیم رو باید از اول بدیم. از اون فش بی ادبایی که بچه ها میدن بهتون هموووووون. همووووووون.


این وبلاگ فردا یکشنبه شب بسته میشه. دو گزینه نمیمونه یا برای همیشه یا برای مدتی. برای همیشه در صورتیه که بمیرم. برای مدتی در صورتیه که راهی بیمارستان شم و زنده بمونم. یا اتفاقی نیفته و از همه چی محروم شم.

در کل ای خوانندگان عزیز, جه اونایی که بم نظر دادین مثل سارا و مریم و. چه افراد خاموش رو مخی مثل لادن و صدف و.حتی تو خواهر عزیز که وقتی فهمیدی وبلاگ منه دیگه نخوندی, ممنونم که منو خوندین 

نمیدونم واقعا هدفتون از خوندنم چی بود ولی خودم واقعا حوصله ی خوندن خودمم ندارم. :) البته اینکه حوصله ی هیچ کاری رو ندارم هم بی تاثیر نیست.


خواستم بگم که یهو ادرسو نزنید ببینید نیستش یا فک کنید ادرس عوض شده فقط همینه.البته میخواستم بسته نگه دارم تا اخر ولی اتفاقات دیروز وامروز و چیزی که فردا میشه رو دلم میخاد ثبت کنم. میدونم که ننوشتمشون چون حوصله شو نداشتم و توقع دارم به سرنخایی که گذاشتم یادم بمونه که قائدتا یادم نمیمونه مثل خاطرات کلاس نهم که نوشتم:/ و هی میخونم و با خودم فک میکنم اینجا منظورم چی بود لاله چیی گفته بود بمممم؟ چرا یادم نمیاااد؟


در کل همین مرسی.



مامان اینستاگرام رو حذف کرد از دست رقیه. همون موقع هم انگار اطی کی استوری جنجالی گذاشته حالا اینستا داشتم هیچ کی استوری چیزی جاذابی نمیزاشتما امروز همه دورشون حلقه کرده بودن سوال پیچشون کردن.

فقط زنگ اول امتحان دادیم عکاسی و قرائت دینی و زبان 2 نمره حرف زدن. بقیه اش بیکار بودیم و دور هم جمع شدیم اولین بار بود کل گرافیکیا کل دهمیا الف و ب جمع شده البتهدومین باره لاکامو پاک نکرده بودم باز دیر رفتم. ولی داشتن ناخونارو میدیدن رفتم قایم شدم بعد رفتم بالا. دیدم همه بیرونن بگو کل کلاسا بو میده از کولر کولر که کار نمیکنه هیچ باید بوی بدشم تحمل کنیم. 

حالم خوب نی.

هاپکیدو هم کنسل بود سه ساعت رفتم حموم با ذوق و شوق اه تا سه شنبه هاپکیدو ندارم.

باید تا سه شنبه فقط طراحی کنم اه از طراحی بدم میااااد.

فردا هم بیکاریم میبرم طراحی میکنم.

من اگه کلمو دوروز دیگه نزدم به دیوار


باشگاه و ورزش رو دوست دارم. چون اونجا میتونم همیشه نفر اول باشم. و اگه یک نفر بیاد که تو یک چی بهتر از من باشه میتونم با یکم تلاش دوباره بهترین باشم.

 چون اونجا برای دیگران مهمم. چون اونجا دوستم دارن. چون اونجا میتونم خودم باشمو دیونه بازی درارم بپر بپر کنم فریاد بزنیم. بعضی وقتا هم لوس بازی در بیاریم. اونجا میتونم مسخره بازی درارم یا با دیگران شوخی کنم و بخندیم. اونجا هیچ وقت بیکار پشت یک میز ننشستیم. همه ی اینا اونجا چیز طبیعیه و کسی به هیچ کدوم از رفتارام گیر نمیده. اونجا اعتماد به نفس دارم. چون اونجا نیازی به حرف زدن نیست کافیه نشون بدی.

واقعا روزایی که ورزش ندارم خیلی برام سخت و دیر میگذره.


واقعا به یاد نمیارم که جایی توی جمعی چیزی گفته باشم که باعث خنده ی دیگران باشه اما تو باشگاه این اتفاق یک عالمه افتاده.

تو باشگاه همیشه تحسین میشم. مهم نی باشم یا نباشم. بحث رقابت بشه یاد من میفتن. این برام شیرینه.


تراوین ثبت نام کردم مامانم هی میرفت میومد میگفت خجالت بکش هی میومد میرفت میگفت پاشو. بابا یک روزههه فردا هم تموم میشه بزار 40 هزار تومن ببرم دیگه:/ البته من میدونستم چهل تومنه رو هم نمی بردم خخخ چون عمرا بزارن بازی کنم ولی بازم تونستم نفر سوم بمونم. ولی تا به ناتار حمله کردم همه ی سپاهم مرد:/ خیلی کم بود سپاهم فک کنم:/ ایش. خب ولی هنوز قهرمانم زنده بود تازه تجربه هم داشت اتحادمونم دوم بود:// اییییییش 

ترواین دوس ولی در کل دیگه امروز تموم شد.

عمه مارو افطاری دعوت کرد منم چیز برگر سفارش دادم پشیمون شدم چند باره داریم فست فودی میخریم من هی میگم چیکن برگر بعد چون نمیدونم از کجا دارن سفارش میدن میگم شاید بدمزه باشه چیز برگر میگم. بعد رقیه هم افطاری دعوت بود از 6 تا 11 از شرش راحت بودم.

زهرا لاک زد بم.

بعد هیچی در اومد سید و زهرا قضیه خواستگارو میدونن و داستانی شد که نگو بیخیالش. سید پسره رو میشناسه. پسره رفته بود پیشش در مورد من پرسیده بود:/


عکاسی نخووووووووووندم گریه

روبیکارو باز کردم ولی امروز بستم. شاید چون امنیت ندارم. رقیه همش میره اینستام چند باری هم پیام صدف باز شده بود.باز مامانم داشت سوال پیچم میکرد. شایدم چون نمیخام با سارا حرف بزنم. امروز بم پیام داد نمیخام باش حرف بزنم چون حالم خوب نی. یهو یک چی میگم یک چی میگه یک چی میشه. در کل امیدوارم این موضوع رو نفهمه که نخواستم باش حرف بزنم. با فائزه باز حرف زدم. کوتاه مختصر ولی خوب. فاطمه تا اومد بام حرف بزنه رفت موبایلش خرابه این روزا موبایل مامانشو میگیره. با اونم شاید نمیخاوم حرف بزنم چون اگه میخواستم حرف بزنم زنگش میزدم. با اینکه حرف دارم باش. ولی نه.

 کاش خود لنتیش. جای من هم تصمیم نمیگرفت درسته قدرت تصمیم گیریم ضعیفه ولی حق نداشت جای منم تصمیم بگیره حق نداشت. حالم ازت به هم میخوره حالم از همتون به هم میخورع 

عکاسی نخوندم :((( 


 کل اینستا شده اهنگه بدگای بیلی اه عن این اهنگو در اوردن خیلی اهنگه عالیه ولی رفتم از اهنگام پاکش کنم اه رو مخم شده.


 دوروزه دوباره رفتم تو نخ اهنگ اخرین رقص. یک عالمه فک کردم این اهنگ یهو از کحا وارد اهنگام شد؟ یا لادن بم معرفی کرده یا فاطمه. کلا فقط این دو نفر بم اهنگ معرفی کردن. ولی فک کنم لادن معرفی کرده. ولی نمیدونم حس میکنم به فاطی هم ربط داره این اهنگ  اه رو مخه اینم اصن.


این وسط هم برای هیچ کس مهم نی. بدرک ک مهم نی بدرک بدرک بدرک خو؟ بدرک کوثر بدرک بدرک! اه از اسممم بدم میاد قحط اسم بود؟؟


چقدر اهنگای پازل بند رو دوست دااااااارم  :((( اصن خیلییی :(((


زهرا برام خط و نشون کشید که اگه ترم اول از کارگردانی سینما انصراف ندادم. حالا که این طور شده شده هم منو دار بزنن باید تا تهش برم امشب باید توی یادم بمونه یادم بمونه هر وقت نا امید شدم. باید بش نشون بدم به زهرا به مامانم به سید با بابام که کاری ندارم. به همتون نشون میدم. 


چمه من؟ نمیدونم. فقط میدونم حالم از همتون به هم میخوره.


این روزا با اهنگا زندگی میکنم. چون نمیتونم نمیدونم نمیتونم بیخیالش.




اهنگی که الان توی وبلاگم گذاشتم رو خیلی دوست دارم. میتونم مدت های زیادی باش گریه کنم. صداش خیلی بده ینی صداشو دوست ندارم ولی خیلی اهنگ اروم و غم انگیزیه.

اولین بار تو پیج نرگس جاجرمی اینو دیدم که داشت میزد و با صدای اون واقعا قشنگ بود. خیلی قشنگ بود خیلییی . 

کاش منم بلد بودم ساز بزنم.

چشام خشک شدن از بس گریه کردم.

حیف که اهنگ قبلی بدم اومده پازل بند یک روز هم ماندگاری نداشت خیلی دوسش دارم اونم چون حرفامه.


+اهنگ خراب نی باید صبر کنید تا دانلود شه 


تو اینستا روی یکی از میکسای 707 اهنگ یکی از انیمه ها رو گذاشته ولی نمیدونم کدوووووم انیمه اهنگش خیلی برام اشناس ولی اصن یادم نمیااد دارم دیوانه میشم خیلی اون اهنگه گشنگههههههه :(((

اصن چرا اینقدر 707 خووووووووووووبه :(( 

عاه امروز با کوثر درموردش داشتیم میحرفیدیم :((


نتیØه تØویری برای 707


تا سحر بیدار بیدم و بافت زدم و چهار فصل رو تموم کردم و غیره بعد به مامانم گفتم مامان نگاه 8 نمره تئوریه 4 نمره دیاف و شاتره 4 نمره هم تکنیکه می ارزه سر چهار نمره بیدار بمونم؟ گفت نه! منم رفتم خوابیدم:// بزور بلند شدم رفتم مدرسه دیر رفتم مدرسه ولی هنو بچه ها سر صف بودن عخی. دو زنگ اول عکاسی استرس استرس.

هیچی کارامونو زدیم رو دیوار استاد اومد دید نمره داد بعد وقت داد بخونیم زنگ خورد گفت بیاید پایین بچینید مدیرتوووون بببینه هیچی سه تا میز اینور اونور عکسا رو دوباره بردار بزن و. خانم گلکار معلم مبانی اومد بعد خانم میرزایی معلم طراحی اومد یک عالمه چیز میز گفتن خندیدیم وای خیلی خوب بود حرفاشونو نمیشه گفت منشوریه :) عااااااالی بود اصن. مدیر اومد داشت عکسارو میدید به عکس من رسید یک چی خانم گفت نشنیدم فقط تیکه اخر رو رسیدم خانم گفت کلا عکاسی من خوووفه :)) وااااای اینقدر خر ذوق شدم نگوووو.  بعد خانم گلکار گفت خب کارای مبانی هم پایین ژوژمان کنیم دیگه :) هیچی شروع کردیم کارا رو تفکیک کردن و زدن رو دیوار و خنده و خوش گذرونی ولی خسته شدیم. کلی هم عکس گرفتیم با ماسک بدون ماسک با معلماممون کلا خیلی خندیدیم و مسخره بازی در اوردیم. زنگ خورد همه اومدن کارا رو دیدن بعد کارارو جمع کردیم خانم گلکار نمره داد. راستی هی هم میچرخیدیدم هر کی از کارم تعریف میکرد خر ذوق میشدم میرفتم اونور البته نمیگفتم مال منه خخخ. در کل مدرسه بعد یک سال تازه حال و هوای هنرستان رو داشت. چون سالن رنگی رنگی بود واقعا چرا نمیزارن کارا بمونه؟ موقع هفته ی مشاغل هم همینقدر خوب بود. هنرستان باید رنگی رنگی و جاذاب باشه در و دیوار همش پر کارای بچه ها باشه غیر از این فرقش با دبیرستان چیه؟؟

بعد دیگه زنگ اخر که قرار بود امتحان تئوریه عکاسی باشه بیکار شدیم چون عکاسی با اصرار فراااااوان افتاد شنبه. یک فاطمه زهرا داریم ه. بعد یک فاطمه م داریم باهم رل زدن بعد حدیص 2 مجبورشون کرد همدیگرو ببوسن:// بعد اهنگ گذاشتن بچه ها رقصیدن و مسخره بازی در اوردن باز.

داشتیم میومدیم از کلاس بیرون یکی از دوازده حسابداری داشت با یکی از بچه ها حرف میزد یهو گفتن مال کوثره دختره برگشت سمتم گفت کارتو بم میفروشی:/ من همین جوری دو نقطه خط یهو خندون دوباره دو نقطه خط. هیچی خر ذوق شدم که ین اینقدر خوشمله! نفروختم خخخخ.

خییییییلی خوش گذشت در کللل چقدر معلمای تخصصی رو دوست دارم. خانم کربلایی معلم علم مناظر اصن عششششششششششششششقه خانم نیک فکر معلم عکاسی معرکه اسسسسسسسسسس. خانم شمس معلم عکاسی اونم معرکسسسسسسسسسس. خانم میرزایی معلم طراحی اول سال دوسش داشتم بعد ازش متنفر شدم هی میخام دوسش داشته باشم تا از طراحی خوشم بیاد نمیشه :/ خیلی رو مخ میشه بعضی موقا. خانم گلکار نگم:) خانم دانشپور که خخخخ. خانم دانشجو هم اصن خییییلی خوب بود ولی حیف که کم معلممون بود. کاش از کادر بیاد بیرون و معلم شه :( میگن سال دیگه میخاد بره کلا از مدرسه.

 از یک خبر هم ناراحت شدم که سال دیگه کارافرینیمونو خانم گلکار  میگیره ینی خانم کربلایی نمیگیره ینی سال دیگه با خانم کربلایی هیچی نداااااریم!! ( گریه فراوان) ولی میدونی از یک لحاظ خوب میشه چون اگه کارافرینی و هنرمون رو خانم گلکار بگیره میتونیم یک عالمه کار بکنیم. چون وقت بیشتری داره خانم گلکار. امیدوارم بگیره چون واقعا سال دیگه تخصصیاش خیلی کمه اگه خانم گلکار اینکارو کنه خیلیی عالی میشه خیلیی.

برگشتم خونه گرفتم یک راست پریدم حموم خوابیدم نمیخواستم بخوابم اصن طلسم شدم موقع هاپکیدو خوابم میگیره :/ ینی این جلسه رو هم نمیرفتم میشد سه جلسه که نمیرم! یک وضعی بدی بود که نگو یک شلوار میپویشدم میدیدم بیست دقه اس خوابم:// اخر 5 و نیم ینی نیم ساعت از کلاس گذشته از خونه زدم بیرون گفتم بهتر از هیچیه! ادامه پیدا کنه من تا اخر سال باز نمیرم!! هیچی دیر رفتم دفاع شخصی کار کردیم و سه پایه. نمیدونم چرا هر وقت میرم حموم سه پایه کار میکنیم خب من دوست ندارم سرمو بزار روی اون زمین کثییییف و دوباره برم حمووووم با ی ://

ولی تونستم وایسم تنهااایی:)) هار هار هار هار از حرکات دفاع شخصی هم گفت سه تا مونده بعد میریم به سبز به ابی اوووووووخیییییییییییییی.



هیچی دیگه روز خیلی خوبی بود :))) امیدوارم سال دیگه خانم نیک فکر باز معلممون باشه با اینکه اون وقت دیگه خانم شمس معلممون نخواهد بود:( چقدر بده که اینجا توی یک درس دوتا معلم خوب هست توی یک درس مثل طراحی یک معلم. خانم نیک فکر و گلکار دوستن بعد امروز داشت میگفت اگه کلا اکیپ ما بیاد اینجا بچه ها کیف میکنن و از دوستشون که معلم طراحیه گفت. کاش معلم طراحیمون بود :(( واقعا با تمااااااااام وجودم خوشحالم که خانم همتی باردار شد و رفت درسته یک ترممون به باد رفت ولی اگه باردار نمیشد مثل یازدهم و دوازدهمیا یک سال پایه مون به باد میرفت :) به قول بچه ها دست شوهرش درد نکنه. خخخ


روووووووز معرکه ای بووووووود. ( البته قائدتا نه تو خونه)


اهم اهم. 

به زور و زحمت نشوندم خودمو پاسپارتوووووووووو کردم هاااااع. سال تموم شد من برای اولین بار ارشیو بردم مدرسه خخخخ.

هیچی چهار زنگ رو تو طراحی بودیم الفیا هم چهار زنگ تو کارگاه گرافیک پیش خانم کربلایی جونم :(( طبقه اخر هم که کولر نداره پنکه رو برداشته بوده سرپرست برا خودش چپ و راست هم هی میرفت میومد میگفت مقنعه هاتونو سر کنید چرا تو اون بالا لب پنجره نشستی بیا پایین:/ بعد زنگ تفریح بالا موندیم برا کار کردن من باز رفتن لب پنجره از پایین گفتن بپر بپر بعد حدیص اومد از این چارچوب پنجره رفت بیرون .  اون سکوی اونور پنجره خیلی کوچیکه ینی دستش یکم لیز میخورد افتاده بود. بعد خانم صفری سرپرستمون همون موقع تو حیاط پیداش شد:/ هیچی دیگه اومد بالا دعوامون کرد:// گفت دیگه نمیزارم بمونید بخخخخ

نمیدونم بدن گرامی چه علاقه ای داره که روز امتحان طراحی شه. واقعا نا برای کار کردن برام نمیمونه کل چهار زنگ کار کردیم اخر من نصفه دادم و خانم گفت دو شنبه بیار و اون حمله ارشیو حمل کردیم گفت دوشنبه بچینید ژوژمانو :// ده لنتی :(( ینی دوشنبه اون همه وسایل باید دوباره حمل کنم؟ که چرا فیلم بگیرن ؟ که چرا؟

زنگ اخر دیگه گریم گرفتا. 


برگشتم خونه اجازه ندادن برم بیرون. هی بهونه اوردن حالم ازتون به هم میخوره تا خود شب خوابیدم ش ب هم با بابا رفتم سیدی خریدم برای ژوژمان عکاسی. مثلا منو برد پارکه که همش درخت کاجه گفت برو بگرد بیا گفتم نمیخام اینجا رو دوست ندارم میخام تنها بیام. میگه نمیشه تنها بیای هزار بار ازش پرسیدم اخر سر بم میگه که نمیشه مردم میگن خانواده نداره تربیت نشده:/ ممکنه بلا سرت بیاد. میگم این همه ادم تنها میرن بلا سرشون نمیاد. میگه همه میخوان بی حجاب شن تو هم میخای بی حجاب شی :/ من نمیفهممم ربطاشو واقعا نمیفهممم. اره اصن میخام منم بی حجاب شم.

پس اگه اینجوریه دیگه تنهایی هم نزارید برم کلاس دیگه! مردم یهو فک میکنن بی خانوادم!یا مثلا الان من بی هدف میخام برم فقط راه برم مردم فک میکنن بی خانوادم ولی با هدف مثلا کلاس میخام برم فک میکنن خانواده دارم؟  نمیفهمم این چه منطقیه. نمیفهمم. درکتون نمیکنم.اخه به بقیه چه ربطی داره اصن. خیلی حرفش مزخرف بود خیلی 

در کل با بابام دعوام شد. خیلی جالبه. میگه چرا بام حرف نمیزنی حرف هم میزنم یک همچین حرف بی منطقی تحویلم میدن اعتراضم میکنم میگن اینجوری با من حرف میزنی؟ 


 +بر این منوال باید تو خود مدرسه انجام بشه.


داشتم در مورد یک کتاب با مامانم حرف میزنم در مورد بچگیم و اینکه چقدر این کتاب رو دوست داشتم. یهو مامانم گفت نگهش داشتم! ذوق کردم گفتم کجاست؟ گفت اون بالا هر چی کتابه از بچگیتونو چیدم. رفتم بالای کمد باکس رو باز کردم یکی یکی کتابا رو نگاه کردم و با دیدن هر کدوم یک عالمه خاطر میومد تو ذهنم وبا شوق به مامانم نشون میدادم میگفتم مامان اینو ببین بعد دندون پزشکی برام خریدی. اینو ببین. از  فلان جا به بابا گفتم اول نخرید بعد رفتیم خونه برام خرید یک ذوق کردم. اینو ببین.

تک تک کتابای بچگیم رو دیدم همشونو اوردم پایین. خیلی هاشونو دور خودم پخش کردم و از اول خوندمشون. ولی خبری از اون کتاب مورد علاقم نبود که نبود:((

برگشتم بهش گفتم مامان پس کجاس؟ گفت شاید وقتی اومدیم این خونه دادیمش رفت. یادم اومد. اون زمان یک عالمه کتاب جمع کرد به بهانه های مختلف و دادیم کتابخونه و من نمیدونم چرا بعضی از کتاب هامو دادم رفت. حتی اینم یادم اومد که مجله های عزیزم که با چه ذوق شوقی از اول ابتدایی جمعشون کردم و تیکه تیکه کردن دور ظرفا پیچیدن. اصن مگه میشه یادم بره اینو؟ انگار خودمو داشتن تیکه تیکه میکردن و میپیچیدن دور ظرف! ینی واقعا ظرفا مهم تر از مجله هام بود؟؟ شاید ارزون تر بود ولی خدایی ینی ارزشش بیشتر بود؟؟ نمیفهمم چجوری تونستم مجله هامو بدم:// هنوز بعضی هاشونو دارم.

مامان همین جوری داشت میگفت از خودش تعریف میکرد که ببینید چجوری کتاب خونتون کردم چپ و راست به بهانه ی مختلف براتون کتاب میخریدم و براتون میخوندم من تو فکر مجله هام بودم :(

ولی راست میگه ها. خواهرهامو خبر ندارم اما خودم از وقتی کلاس اولم تموم شد منو عضو کتابخونه کرد. وتا الان که ده سال میشه عضوشم. چند سال اخیرفک کنم از کلاس هفتم دیگه بخش کودک و نوجوان نرفتم همش میرفتم مخزن طبقه پایین بخش روانشناسی یا هنری. از بس دیگه کتاباشون حس میکردم مزخرف و خردسالانه بود. کتابای درست حسابیشون هم خونده بودم. اخیرا یک عالمه کتابای جذاب و جدید اوردن که نگو. ینی دیونه شدم وقتی بعضی کتابا رو دیدم. تصمیم گرفتم دیگه حداقل تا روز تولدم که محلت ثبت نام هم تموم میشه دیگه سمت مخزن نرم. با خودم گفتم چند بار من توی این سنم و با این تفکر که این کتابا چقدر جذابن؟ دوسال دیگه که هجده سالگیمو رد کنم نمیدونم شاید فاز ادم بزرگارو برداشتم و دیگه از این نوع کتابا نخوندم اخه بچگونس! یا شاید واقعا دیگه بچگونه باشه برام  یا این ژانر برام جذابیتی نداشته باشند. نمیدونم تا دو سه سال دیگه چجوری فکر میکنم برای همین تصمیم گرفتم برم و فقط فقط کتابای به قول مامانم مزخرف و جاذابی که اورده رو بخونم. وقت برای خوندن اون کتاب ها زیاده.

اینو توی یک پست دیگه گفته بودم ولی چون خیلی سر این موضوع خر ذوق شدم میخام دوباره بگم:) کتاب شگفتی یا اعجوبه رو اینبار از کتابخونه گرفتم   با جلدای دیگه اذرک و اسپایدر ویک.

اوردن کتاب اعجوبه یا کتابای سایوش گلشیری یا کتابایی از انتشارات پرتقال و. همه و همه یکی از نشونه های بروز شدن کتابخونس. واقعا نمیتونم کتابخونه رو با این همه کتاب جدید تصور کنم ولی شده!! هنوز توقع دارم وقتی میرم کتابخونه یک مشت کتاب قدیمی با جلد قدیمی که همشون عین همن فقط عنوانشون فرق داره ببینم!! بعد کتابو که باز میکنی یک جور خاصی هم چاپ شدن کلمات نمیدونم چجورین ولی باحالن.(کتاب مشتی شده)


وقتی جلد دوی اسپایدر ویک رو داشتم میخوندم گفتم خدایا این چقدر اشناس نکنه اینم قبلا خوندم و یادم نمیاد یهو رسید به یک جایی گفتم خودشه!! عین یک فیلمه! رفتم دیدم عخی اره فیلمشو دیدم ولی خب تصمیم گرفتم این طلسم مسخره که هرچی فیلم هست کتابشو نخوندم رو بشم و سه جلد بعدیش رو هم بخونم.


وای بعد مدت ها من توی یک هفته دوبار رفتم کتابخونه باورم نمیشه!! 


یک موضوع دیگه هم هست. اولای سال که یک اتفاقایی افتاد و باعث دوری من از بقیه ی بچه ها شد. لادن گفت که کتاب بخون! باورم نمیشه اون زمان که اینو گفته بود من از وقتی مدرسه شروع شده بود یک کتاب هم نخونده بودم! تابستونشم خیلی کم کتاب خوندم.میخوام ازت تشکر کنم لادن. به این توصیه ات گوش کردم. شنبه ها و یک شنبه ها که خیلی بیکار  بودیم کتاب میبردم و یک کتابو میخوندم. بعد هر دفه فاطمه زهرا یک کتاب جدید میدید باز میگفت یکی دیگههه! رو مخش بود. ولی بعضیا  میومدن میگفتن چی میخونی قشنگه و. این باعث شد که کتابی از مومن هم بگیرم بخونم. باعث شد که توی دست بعضی از بچه های دیگه هم کتاب ببینم که کتاب میارن و میخونن و.


دلم نمیخاد کاری بکنم فقط دلم میخاد بشینم اون همه کتاب جدیدی که کتابخونه اورده بخونم و بخونم :)) 


1

گفته بودم شاید نیاز به یک مدت خواب داشته باشم اینقدر بخوابم اینقدر بخوابم که خسته بشم و بگم بسه دیگه بریم همه جا رو به تش بکشیم.

 شد. از اول شد. ریست شد. نمیدونم خواستم که تو وبلاگ جدید شروع کنم وولی فقط رمز گذاشتم. این خاطرات هیچ وقت پاک نمیشن. ولی میشه براشون رمز گذاشت کمتر به یادشون بیفتیم.

وقتایی که داشتم رمز میزاشتم نوشته هایی رو خوندم. یک پست مخصوص برای  اون. یک جمله هم براش زیاده چه برسه یک پست! یا اون نوشته که باز هر بار میبینمش نمیدونم بخندم یا گریه کنم :) زمانی که میرفتم انقلاب و همش خانم ادیب ادیب میکردم. فکرشو که میکنم میبینم نمیتونم از اون متنفر باشم. خانم چیتگری رو هم دوست دارم. کاش بشه برگشت. از خانم کربلایی بیشتر دوسش دارم. ولی راهی برای برگشت نی.

دلخوشیام نفرتام. از طراحی خوشم میومد!! باورم نمیشه همش حس میکردم از اول از طراحی بدم میاد. همین باعث شد که مداد رنگی رو شروع کنم درسته که فردا باید تحویلش بدم ولی اهمیت نداره دیگه اگه نمره نده چون این بار طرحش رو دوست دارم و مهم نی که تا فردا تموم شه و نمره بده یا نه. فهمیدم واقعا معلم طراحی همش بهم حس بد میده. 

شایدم در طول تابستون یک عالمه کار عشقی بکنم. عشقی و قشنگ

تصمیمی گرفتیم عادت کنم. به روزمرگی های مزخرف به اتفاقات تلخی که هر روز اتفاق میفته. عادت کنیم. فقط بلدیم به چیزای خوب عادت کنیم؟ به چیزای بد هم عادت کنیم.

اتفاقات این چند روز زیاد خوش ایند نبود. در اصل اصلا خوشایند نبود. اما یک اتفاق که شاید بشه یک نقطه ی امید اینم اینه که مامان تصمیمی گرفته برام مانتو بخره :) یک اتفاق خوب کوچیک توی همه ی این اتفاقای تلخ. شاید بگه که این همه وایسادی بیا این یک نتیجه کوچولو یکم بیشتر وایسا و صبور باش شاید یک چیزایی تغییر کرد. شاید تغییر کرد.

 تموم شد. برای من تموم شد.دیگرانی برام وجود ندارن. هیچ کسی وجود نداره. وقتی هم کسی وجود نداشته باشه انسان نه نیازی به حرف زدن داره نه تنفر از چیزایی که وجود ندارن! خودم میدونم برداشتم صورت مسئله رو پاک کردم. مثل یک روح میرم و میام. یک راه برای فرار از این خونه ی لنتی هم پیدا کردم البته میدونم دوروز دیگه صدای مامانم در میاد نمیزاره برم چون همین الانشم معلومه ناراضیه!

یاد صحنه هایی که دیدم افتادم و همشونو از چشم بابام میدیدم. نمیدونم چرا ولی باز هم از چشم بابام میبینم. دوست دارم ولی خیلی ازت متنفرم بابا. شاید دوست دارم چون فقط بابامی! و ازت متنفرم به خاطر همه ی اینا. یکی از دلایلی که از مردا بدم میاد تویی. یکی از دلایلی که هیچ وقت نمیخام ازدواج کنم هم تویی.

متوججه یک چیز دیگه هم شدم که بابام یک مدتیه اصلا نرفته. یک مدت زیادیه ایرانه و این برام عجیب بود.

از صفر شروع میکنیم. البته این بار هدفی نداره. جهتی هم نداره. چون رویامم تموم شده.


+ من از پنجشنبه بی اینترنتم و کی اینترنت میخره خدا میدونه :((

دعا کنید زود تر این بازی مزخرف تموم شه و بابام نت بخره.  نه نت داریم نه هدفون داریم نه سیم داریم برای شارژ , نه موبایل عزیز گرامی روشن میشهنه فلش داریم نه کنترل تلوزیون داریم دوتا هنزفری گوشی بود اونم دیگه نیست!!   فاک فاک یک کامپیوتر داریم با دوتا بازی ویندوز!

ساعت نوشتن : 23:00


دیشب بابام همش میگفت پاشو قران بخون فلان کل بلان کن منم لج کردم هیچ کاااااری نکردم. اصلا شب قدر رو نمیتونم درک کنم. هر سال دعا کردیم چی شد جز سال بعدش گه تر شد؟ اصلا نمیتونم درک کنم قبلا هم گفتم چرا حوصله ندارم.

داشتم میگفتم منم لج کردم و رفتم خوابیدم. داشتم خواب دکتر میدیدم یادم نمیاد دقیقا چی داشتم میدیدم ولی یادمه تو مطب بودیم و هر یک عکسی که نشونم میداد خیلی ترسناک بود واقعا ترسناک بوود و یادم نمیاد از چی میترسیدم. یک کابوسی بود که نگو تازه با یک چی تلفیق شده بود قبلا رو هم اصلا یادم نمیاد. از این ور هم بابام تو واقعیت ( تو خواب هم دست از سرم بر نمیداره ) داشت سرم داد میزد نمیدونم سر چی!! بعد من این وسط بین و خواب و بیداری بودم از این ور داشتم خوابا رو میدیدم از این ور صدای بابامو میشنیدم هر دوشون هم نا واضح بودن. نمیدونم بابام چی گفت اولین بار که داشت بیدارم میکرد  و نمیدونم تو داد هاش چی داشت بم یمفگت و سر چی باز تو خواب از دست من عصبانی بود!! من در شرایط عادی بدم میاد یکی بم دست بزنه چه برسه هی بزنه! هی هم میزد بهم :// پشت دستم میزد

نمیدونم شاید تو خواب حرف میزدم اعصابشو خورد کرده بودم سعی میکرد بیدارم کنه! واقعا نمیدونم! . این وسط نه این کابوس تموم میشد نه دعوای بابام! خیلی وضع بدی بود. بار دوم نمیدونم چیکارم داشت. ولی باز داشت بم میزد. منم صدا واقعی بود تصویر رویا بود اومدم از خودم دفاع کنم زدم به لیوانی که دست بابام بود اب توش ریخت:/  اب و داد بخورم دیگه ولم کرد :/ نمیدونم فک کنم نزدیک سحر بود گفت اب بخورم یا چی نمیدونم چرا بم اب داد :/ ولی کابوسه همچنان دست از سرمون بر نداشت.


خیلی وضع بدی بووووود.



+چقدر اخیرا داشتم نوشته هامو میخوندم بی ادب شدم و همش چیزای بدی گفتم:// قبحش به همین راحتی برام شکسته شدن.


داشتم بازی میکردم و مجذوب این اهنگ از الن واکر بودم خییییییییلی خوب بود با اینکه یک دقه بود ولی خیلیییییی خوب بود. اه تو گوشی دارم تو کامپیوتر ندارمش. مامانم اومد بالا سرم نشست بهش دادم اونم گوش کنه. یکم با هم حرف زدیم و گفتم که چقدر دلم میخاد منم ساز بزنم گفت پیانو گفتم نه گیتار صدای گیتار رو خیلی دوست دارم. اول گفت مثل داییت از این برنامه ها تئ گوشی نصب کن . بابا نمیشه هی بهش گفتم و فلان و اینا که خود دایی اگه پول داشت واقعی میخرید تفننی و الکیه این. گفتم ولی یک روز میخرم. گفت گیتار چنده؟ گفتم گروووووون!  اصن گرونیش بخییال کلاسش هم بیخیال فک کن یک درصد بابام اجازه بده ساز بخرم خخ!

تو همین بحثا بودیم یهو نمیدونم چی شد یاد فاطمه کرد و گفت تابستون با هم قرار بزارید بیاید خونه هم دیگه گفتم نمیخام. گفت مگه دوستت نی گفتم چرا بعد یک خورده سکوت گفت خانوادگی بریم؟ گفتم به من چه یک چی دیگه گفتم بغلم کرد. اشکم واقعا داشت در میومد. ولی باز نتونستم به خودم اجازه گریه کردن بدم.

یکم هم با خود فاطمه دقیقا دو دقه بعدش حرف زدم اندازه سه چهار جمله. مثل همیشه. اونم در مورد اما واتسون و امتحانا.

بیخیالش اصن.

 تولد یکی از دوستام که خیلی دوسش داشتم. ولی بدجور دلشو شدم :( اونم دوسم داشت و دوست داشت دوس بمونیم. حداقل اون روز اخر که اینو گفت. اسمش آلا بود خیلی دختر باحالی بود. هیچ وقت نمیتونم از یادم ببرم که خردادیه :) کاش میتونستم برای یک بار هم شده بهش تبریک تولد بگم :(


حالم از خودم به هم میخوره.


داییم میدونستم که نمیتونیم امروز باهم فیلم ببینیم.  ابجیمو میخواستن ببرن دکتر.  منم تنها خونه گفتم منم بیام وقت ساعت 5 و نیم بود ما از چهار و نیم رفتیم:/// تازه هفت دکتر اومد. :/ از عنبیه ی چشم منم عکس گرفت.  همه ی چیم خراب بود:/ 

عا دکتره این جوریه که از عنبیه چشمت عکس میگیره میگیره مشکلت یا بیماری از کجاست بابام خیلی وقته حساسیت پوستی داره و هیچ کی خوبش نکرده. ولی فعلا که جواب گرفته ازش. ما هم رفتیم :)

اه قبلش اون پرونده رو داد اولش پر کنیم. هی مامان میخواست توش نویسه خودزنی یا خود ازاری اصن اونجا باید دکتر مینوشت! بعد از اینکه خودازاری نوشت منشی رو گفت اصن اگه دکترش دکتر بود باید خودش میفهمید . اصنشم دست خودمه دلم خواست تیغ بکشم به شمااااااااا چه :// اه خیلی رو مخی مامان.  نه که خیلی براتون اهمیت داره!!

اول از همه کلیه بود گفت کلیه ام داره شن دفع میکنه:/  قلبم بود که گفت تپش شدید داری. هر چی که میومد رو مانیتور میدیدم. کل قلبم قرمز بود بالاش زده بود 69 درصد. ام چی بود دیگه خیلی از عکس ها چیزای عجیب غریب بود و رد میکرد نفهمیدم چیه بعضیا هم سرش یک سوال عجیب میپرسید مثلا سر عکس پرسید افکار منفی داری ؟ گفتم اره :/ اخه تو از اون عکس چی فهمیدی!! اها شش هام بعضی جاهاش قرمز بود 26 یا 25 اینطورا بود بالا گفت ششم در خطره موقع کار با رنگ و اینا حتما ماسک بزن. ینی یک سال تازه اونم مداوم من کار نکردم میتونه هم چین اثری روی شش بزاره؟ من که میگم یا مال تهرانه یا مال سرماهاییه که همش تو بچگی میخوردم . رحمم بود دیگه چی بود. گردنم بود. وای گردنم واقعا درد میکنه خیلی اوقات. یک عکس بود کل بدن یک جاهایی قرمز بود مثل زانو کمر و شونه و یک جا دیگه کمر رو که حس نکردم جز موقع خواب ولی زانوهام خیلیییییی درد میکنن مخصوصا امسال که همش روی زمین نشستم و هنوز که هنوزه برام میز نخریدن دردش بیشتر شده. خیلی چیزا بود. از همه خنده دار تر مغزم بود. سر مغزم پرسید نا امیدی؟ خندم گرفت گفتم اره :/ گفت مغزت هیچ فعالیتی نداره همچین چیزی گفت به عکس نگاه کرم همه جاش سبز یک دست بود خخخ بعد هم گفت اصن مگه چندسالته که اینقدر نا امیدی:// خدایی به چی این دنیا و این زندگی امید داشته باشم؟! 

بعدش هم رفتیم دارو ها رو گرفتیم:/ یک چی هم در مورد معدم گفت نفهمیدم چی فقط فهمیدم اگه درمان نشه 5 سال دیگه خیلی وخیم میشه که باز نفهمیدم چیش وخیم میشه:/

اصن چه اهمیتی داره.همش به چ پ م :/ تازه چهل روز دیگه حالا باید باز بریم:/ گفت خیلی لاغره الان چیزای مهم تری هست رفع شد چیزایی میدم چاق شه :/// ولمون کن بابا همین امروز تو وبلاگم گفتم ها://


عا بعد سر ابجیم هم یک چیزایی گفت مهم نی بعد گفت که فک میکنی که خواهر بزرگ ترتو بیشتر از تو دوست دارن؟ ینی حتی چشاش هم میگه حسووووووووده حسووووووودی میکنه به من حسووووووووووووود دیگه چشاش که دروغ نمیگن حسوووووووووده حسوووووووووود.


هیچ وقت تو تصورم نمیگنجید که روی یک پسر بتونم کراش بزنم.

ولی زدم.

واااااااااای لنتی 

:// من برم محو شم. 

لنتییییییییی 

اه خدا خیلی کیوته :((

تازه اسمشم ارمینه دیگه واقعا باید برم محووووووو شم من .

نامردید یک درصد فکرتون بره سمت ارمین ارلت 

ینی چیییییی!!! اصن مگههه میشهههههه!!

جو گیر شدم میگذره ://

لنتیییی


وقتایی که خیلی خیلی خیلی حالم بده عجیب اهنگاش حالمو خوب میکنه. اینو قبلا گفته بودم ولی باز میگم :(

ساعت نه , کجایی تو , برگرد, تعجب نکن, قاب عکس خالی, خاطرات تو ,خیلی روزا گذشت ,سوژه هات تکراریه , خوشحالم , هفتاد میلیون ستاره و.

دلم میخاد برم بیرون اهنگ پلی کنم و فقط راه برم. از این خونه متنفرم همیشه دعوام کردند چون به خوبی زینب نیستم. ضربه خوردم چون با فقط از دختر*** سه سال بزرگ ترم و با اون بزرگ شدم.

اه این هنزفری مامانم خیلی رومخه همش از گوشم میاد بیرون گوش چپمو زخمی کردم سر این مسئله :// من هدفونی چیزی میخام:(( اصن چرا من باید به خاطر رقیه ی احمق بیشتر از یک ماهه که هدفون نداشته باشم چرااااا؟ مگه بابا نگفت باید پولشو بده؟؟ اصن بابا کیبه حرفش سر رقیه عمل کرده که این دومی باشه.

 تو این خونه مهم نی چی گوش میدی باید با هنزفری گوش بدی ولی مهم نی دیگران چی گوش میدن باید هرچی دیگران گوش میدن هم گوش بدی :)

هیچ وقت حق بروز احساسی رو ندارم من. گریه شادی ناراحت غم اعتراض  تنفر نگرانی نیتی. مهم نی چه نوع حسی باشه حق بروزش رو نداری. اینجا تو باید مثل یک ربات باشی یک ربا.

سه روزه معدم درد میکنه. همون روز اول بالا اوردم ولی هنوز معدم درد میکنه. با این وضع دارم روزه هم میگیرم. سحری محری که نمیتونم بخورم مامان دیروز گفت داری قطع میشی! بدرک که دارم قطع میشم! اصن مگه نخم که قط شم؟

یک مرضی دارم هی میخورم میخورم اشتهام واقعا بازی واقعا خوراکیا رو دوست دارم :) به 48 که رسیدم برعکس میشه اشتهام کور میشه نمیتونم هیچی بخورم. دوباره میام پایین بعضی وقتا 40 بعضی وقتا 44 نمیزارم پایین تر بیاد نمیزارم هم بالاتر بره  بعد دوباره از اول میخورم میخورم. اخرین بار وزن کردم 46 بودم الان تو مرحله ی نخوردنم 


وزن ایده ال با قدم 50 تا 62 بود اوخی:(


امتحان فارسی دارم و نمیخونم. خواستم کتاب بخونم ابجیم گفت پاشو کار کن. پاشدم فتوشاپ رو باز کردم دوتا عکس رو درست کردم اپ که کردمشون بستم حالا دست و دلم به هیچ کاری نمیره نه کتاب خوندن نه کار کردن نه درس خوندن://

و همچنان بی هدفون میگذرونیم.ولی کم نیوردیم و میریم خونه ی مامان بزرگمون با دایی  فیلم میبینیم. مارمولک دیدیم و اندرز گیم و این دفه قرار شد من انیمه ببرم ببینیم:)) بهش گفتم اتک تایتان ببینیم گفت حوصله ی سریال ندارم :( کل تابستون قراره برم و باهم فیلم ببینیم.

 فلش هم ندارم اتک جدید بدم کوثر برام بریزه. از این به بعد کوثر توی نوشته هام میشه میکو چون با کوثر دختر داییم قاطی میشه.داشتم میگفتم فلش ندارم اینترنت هم ندارم و من بدون اتک همچنان در حال انتظار به سر میبرم :((

یک روز از شدت علاقه به شخصیت های مورد علاقه ام و نرسیدن بهشون ( چون کارتونن کارتون!!) خودمو دار میزنم.

چهارشنبه گربه حمله کرده بود باشگاه و کلاس تعطیل شد و یکشنبه استاد جبرانی گذاشت ولی نرفتم. حالم بد بود که نرفتم. خداروشکر کارم به دکتر نکشید بدبخت میشدم عه:)

ناکجا اباد موعود هم یک هفته اس چپتر نداده بیرون و من تا جمعه میمیرم و زنده میشم تا بفهمم بقیه اش چیع.

ساعت دوازده شد و من همچنان نشستم برای خودم خیالبافی میکنم که فقط انشا ننویسم! 


مریم هم وبلاگشو بسته عخی


:/

اجزعیییییییت

جزعااانه احوایههههه 

اتعبت من هذا الحاله

اشوکد یخلصصصصصص اشوکددددددد


اه 

یاد اون زمان افتادم که با کوثر دخترداییم همش اس ام اس بازی میکردیم اون موقع که هنوز ابتدایی بودیم اون موقع که تازه خونشونو عوض کرده بودند و از خونمون یک عاااالم دور شده بودند. بعد صدای بابا و داییم در اومده بود. چقدر دور شدیم از هم


یمی اگه امروز دیگه جوابمو نمیداد یا به خودش زنگ میزدم فش بارونش میکردم یا زنگ میزدم روبیکا خار مادرشونو میوردم جلو چششون  به قول فیلمه به هم پیوند میدادم. اخه چقدرررر هنگی!! 

چقدررررر!!  پیام فرستاده نمیشه میشه برای طرف فرستاده نمیشه و نمیدونه پیام داره میفهمه اخرین فعالیتش عقبه پروفایل که داغون اصننن نگم براتووون. 

چرا من تلگرام باز نمیکنم؟!! 

چهار ماهه تلگرام ندارم چ قدر عجیببب ولی همچنان ارامش ندارم. روبیکا فقط فکر و خیالم رو بیشترکرده با این هنگیش.انلاین شده بود چرا ندیده ؟بهش رسیده؟! دیده ندیده؟!  نکنه نمیخواد با, حرف بزنه و. 

تو دنیای مجازی با کسی دوست نشید. میشیدم وابستش نشید. :// ایش اگع دوستم نبود الان روبیکا هم مثل تلگرام نداشتم.  **** که نهایتش میحاد تلفنمم برنداره فشامو بشنوه میرم جلو خونشون خخخ://




2

سه جلسس باشگاه نرفتم و به استاد هم خبر ندادم. چه کنم! اصن مریضی ول کنم نی!! یک بار سرماخورگی یکی بار استفراغ یک بار هم اسهال برنامه چیدن بعد از این قراره چی بشه نمیدونم!!

گفتم که یک جلسه توی خونه ی یکی از فامیلامون هست تا دو. اول بابام  بابام داشت مجبورم میکرد برماز اونجا متنفرمممممممممم . دوروز پیش بم گفتن سارا رفته :( بعد امروز بش گفتم میای گفت اگه بیای میام منم گفتم اگه میای بیام :( زنگش زدم خاموش بود مامانش هم همین طور بم میگه بهت پیامک زدم چیزی واس من نمیوووومد همون پیامش تو روبیکا هم دیر دیدم ینی اینقدر روبیکا خوبه اینقدر!! مهم نی تلگرام باز کردم دیگه:/ در کل سارا رفته و من نرفتم:((( بالا گفتم حالم خوب نیست دوبینی داشتم حالت تهوع گرفته بودم شدید گرفتم خوابیدم مامان گفت ولی خیلی ناراحتم نرفتم :( دلم برای سارا تنگ شده :(

لادن بم زنگ یک جا خوردم که نگو ولی خیلی خیلی خوشحال شدم. وقتی زنگ زد موبایل رو میز ولو بود خودمم پا کامپیوتر میخواستم جواب ندم نمیدونم چرا جواب دادم دیدم لادنه خوشحال شدم که جواب دادم. اخر سر هم که گفت حرفی نداری گفتم یادم نمیاد تا قطع کردیم سیییییییییل موجی از موضوع به مغزم خظور کرد:/ مرسی مغز و حافظه ی عزیز همیشه دیر کار میکنید مررررررررررسی.

سامی هم زنگ زده بود . نمیدونم چی شده بود که زنگ زده بود شاید از اینکه تلگرام باز کردم دیده تازه میخواسته سر به سرم بزاره!!نمیدونم چون نرسید بردارم خخخخ.

تلگرام که باز کردم یهو بابام پیام داد خوش اومدی از این حرفا خخخ جاذاب بود واسم.فاطی و بقی هم بهم خوش امد گویی گفتن جاذااااب بود باسم خییییییلی :)) شدیدا همه ی این اتفاقا جز بخش ساااااارا که کاش میدیییییدمشش حالمو خوب کرد. ولی چطور میشه توی یک ان هم ادم حالش خوب باشه هم بد؟ تنها تناقضی که نداشتیم این بود اونم بدست اوردیم!

اینم سانسور میکنم که حسینی هم بهم پیام داااااااد وااااااای اصن دلم نمیخاد باهاش حرف بزنمممممم. شاید عوض شده اون ادمی که من قبلا میشناسمش نباشه ولی نمیتوووونم ازش متنفرم حداقل اخرین باری که دیدمش هنوز همون بود!

کتاب شگفتی رو کامل خوندم شاید دلیل دوبینیم همین باشه. 400 صفحه بود.خوب بود.

عاااااا اصن امتحان رو یادم رفت عربی بود دیر رفتم ینی وقتی دقیقا برگه ها پخش شد تامام اینا من رفتم. خسته شدم اینقدر  بیکار نشسته بودیم برنامه ریخته بودم تو همین زمان تو خونه بخونم که مفید هم بود! اصن چهار تا درس برای یک عرب ینی هیچی! همین یک ساعتم از 8 تا ده دقه به امتحان که نه باشه هم براش زیاد بود! فکر کنم باز 19 بشم.

بعدددددددددددش

بعددددددددددددشششششششش

بعددددددششششششششششششش

بعدددددددشششششششششششششششششششش

کوثر بم اتک تایتااان دااااد.

دیگه هییییییییییییچ کی منووووووووووو نمیبینه. منووووووو اتک شما همههههههههههه  

فعلا :)


+ این سیما هنوز پول لاکا رو نریخته زهرا 5 شنبه بم گفت اگه بریزه دوشنبه میاد بابا بریییییز دیگه اه نمیخاد حالا پز بدی تابستون میخوای بری سوئد پول لاکو بریز منتظرررررریم. خیلی بدم اومد ازش اصن نظرم تغییر کرد نسبت بهش. 


++ بدجور با حرفاش داره ضد حال میزنه بم. 


+++ موبایل خییییییلی هنگه وقتی لادن زنگم زد هیچی نشنیدم :(( پیامای سارا بم نیووووووومد :( وقتی خواستم جواب سامی رو بدم خاموش شد. اه اصن گووووووووووور بابات من موووووووبایل میخام.


++++ اهنگ وبلاگو عوض کردم مهراد جم شمال گذاشتم عااااااا خییییلی خوفه :( تازه کشفش کردم اینقدر خیلی خوبه اوایل رو مخ بود یکم 


چی میشه یک اهنگ در حین خوبی میره رو مخ؟!


دلم میخاد بشینم های های گریه کنم. دلم میخاد نباشم هیچ جا نباشم. اگه من نمیتونم نباشم پس دیگران نباشند دیگرانی نباشند. دیگرانی نباشند 

چرا چرا باید یک خواسته ی به این کوچیکی دوماه با خودم کلنجار برم اخرم بیان نشه؟! نمیدونم از چی میترسم نمیدونم از چی ترسوندنم در حالی که میدونم از چی ترسوندنم. 

نیاز به کمک دارم یک کمک از طرف یک کار بلد. ولی دیگه از هیچ کی کمک نمیخام نمیخام. کاش یک جور جبر بود. شروعش به اجبار باشه ولی ادامه پیدا کردنش نه. شاید حتی اولشم به اجبار باشه. 

به اجبار باشه تا اگه طرف مقابل بی شعور بود بعد چند ماه باز به خاطر بی شعوری طرف خودمو سرزنش نکنم. نکنم چون من نخواستم! چون مجبور بودم مجبور! دیگه نمیخام با میل خودم چیزی رو شروع کنم. 

امیدوارم امروز بتونه شروع کننده ی این نوع اجباره باشه نمیکشم تنهایی دیگه نمیتونم بکشم. دیگه برام مهم نی بعدش چی میشه فقط تنهایی ادامه پیدا نکنه. خسته شدم از بس یک عالمه راه رو تو ذهنم مرور کردم برای بیان کردنش ولی هیچ کدومشون جواب نمیده. تنها, راه بیان کردنش همینه بدون هیچ, سخنی.  عملی!  عملی! 


توی مدرسه بودیم. پودمان ریاضی داشتیم. یک کاری کردم صدام کردند دفتر. رفتم درو بستم پریناز هی درو باز میکردم نمیدونم تو خوابم پری چیکار میکرد. نمیخاستم بشنوه اخر سر با گریه حرفایی که داشتم میگفتم رو سرش داد زدم. بهش گفتم حالا شنیدی؟ راحت شدی؟ بعدم محکم درو بستم.

این خواب منو یاد اون روزی میندازه که خانم مدیر منو خواست و داشت سوال پیچم میکرد و من همش سعی میکردم جوابشو ندم.  ولی به جای خانم مدیر اون نشسته بود.  با اینکه مثل تو واقعیت درس رو بهونه کردم و گفتم خانم یزدانی گفته زود برگردم امتحان داریم. ولی برعکس واقعیت کمو بیش داشتم جوابشو میدادم. تو واقعیت خانم مدیر گذاشت برم و گفت اخر کلاس اگه وقت اضافه اومد بیا یا زنگ تفریح. منم یک چشمی گفتم و رفتم. منم به خاطر اینکه حرفشو زیر پا نزاشته باشم رفتم با اینکه دوست نداشتم بحث ادامه پیدا کنه.  گفتند نماز داره میخونه منم دیگه نرفتم مگه احمق بودم؟ تو خواب ولی  گفت بهم منتظرتم خیلی گستاخانه گفتم عمرا پامو دوباره بزارم اینجا اونم با ارامش جوابمو داد اینم اقتضای سنته. کاش واقعا همچین شخصی تو مدرسمون بود. میدونم کسی با همچین پستی تو مدرسه هست ولی اصلا نمیشه بهش اعتماد کرد. میدونم یک خوابه فقط خواب بود. اما حداقل بخشی از اون چیزی که میخواستم رو تو خواب بدست اوردم. میدونم خواب بود میدونم میدونم که هیچ وقت این اتفاق نخواهد افتاد و همچین ادمی اصلا نیست ولی کاش بود بهش نیاز دارم. کاش حداقل فقط خوابه ادامه پیدا کنه با اینکه گفتم نمیرم ولی برم و ببینم بعدش چی میشه. یا اصن همین یک تیکه باز تکرار شه. تکرار شه و جاهایی که محوه واضح تر شه. لطفا. اصلا نمیتونم تصور کنم اگه برم چی میشه. همون جور که اگه خانم مدیر نماز نمیخودن نمیتونم تصور کنم چی میخواست بم بگه که نشنیدم.


بابام سرماخورد گفت تک خوردی نکرده باشم به منم داد. منم هیچی نخوندم بوده ام جغرافی و جغرافی از غول بی شاخ و دم هم بد تر ه. دایی مارو برد بیرون شهر افطار کردم. بعد هم رفتم امتحان دادم از کل درس فقط یک دور الکی خونده بودم الکی. اونم با حالت خواب الود. رفتم سر کلاس همش تو دلم  میگفتم غش کنم امتحان ندم. اصن نا نداشتم.ولی با کمال تعجیب امتحانو خوب دادم. صفحه ی اول کلا خوب نوشتم چون هم یا جای خالی یا صحیح غلط بود:// اینارم اشتب بزنم؟! 5 نمره رو میگیرم تا اینجا. صفحه ی دوم هم تو 4 تا سوال مشکل داشتم از خودم چرتو پ رت نوشتم که تقریبا درست بود اگه معلم وجدان داشته باشه نمره میده :// در کل زیر 17 نمیشم همین کافیه چون نشستم فقط استان و 5 درس اول رو خوندم که 10 بشم نیفتم.

رفتیم دکتر هم گفت امپول میزنی؟ گفت نهههههههه!!! و من همچنان گلوم میخاره:/ نمیخاره ولی حالت خاریدن داره و التهاب داره. فقط این سرما خوردگی رو کم داشتیم.

مامانم و ابجیم ساعت 11 و نیم میرن دو برمیگردن جلسه هست خونه ی یکی از فامیلای مامانیم. هییییع. نمیدونم چرا یهو اینو گفتم:/

بیخیال.

متوجه گشته که امار خرابه همش صفره



5

 رفتیم خونه ی جیدو عید دیدنی.الان که الانه خیلی بیشتر دلم برای پدر بزرگم تنگ شد :((( یک میلیون رو جور کردم. نمیدونم واقعا توقع داشتم بگه 9 میلیون میشه جمعا ولی گفت 5500 گفت دو میلیون داره اگه یک میلیون هم بهش بدم یک میلیونه. باورم نمیشه عا خیلی خوشحالم الان :))) 2500 هم قرار شد در طول تابستون پرداخت کنه. عا شاید باورتون نشه ولی خیلی خوشحالم :(((

بعد یهو جیدو صدام کرد رفتیم تو اتاق به معنای واقعی داشتم سکته میکردم بعد تا نشستیم گفت چطوری؟ اینقدر تند و یهویی گفت واقعا قلبم هوری ریخت.  بعد هردو خندیدیم.  تصور هر چی رو داشتم جز اینکه بشینه نصیحتم کنه در مورد خواستگار!!! وااااااااااااااای دلم میخواست همون موقع موهامو بکشم.

بعد مامانم از این ور حسودیش شده بود گفت بابام هیچ وقت با من در مورد خواستگار و خواستگاری بام حرف نزد! نوه کلا عزیز تره.

میدونی کوثر تقصیر خودته همون موقع همون بار اول که مامان ازت پرسید باید میگفتی نه! اصن واقعا نمیفهمم مامان چرا مثل بقیه شون ردشون نکردن؟ چرا اینقدر طولااانی شده این موضوع؟ چرا همه سعی دارن قانعم کنن؟ چون فقط خونوادشون خوبه؟ چون الان خونواده و بچه ی خوب کم پیدا میشه؟ اه درک نمیکنم نمیفهمم کم هم پیدا شه نهایتش ازدواج نمیکنم دیگه! خیلی از مردا خوشم میاد حالا عجله کنیم تند تند بدو بدو از خونه ی پدری بریم خونه ی. :/// 

بحث شغلی که انتخاب کردم یک ور (کارگردانی) بحث اصلا کار کردن زن یک ور!! جیدو هم داشت حرف بابامو میزد که میگفت کار مرداس! ولی بابام اون روز خیلی بد گفت رسما بهم توهین شد خیلی هم توهین شد. حالا پدربزرگ همون حرف بابامو زد ولی به نحوه ی مودبانه تر که ای دختر بشین خونه ی شوهرت کار میخوای چیکار! ارزو و ارمان میخوای چیکار؟ بشین خونه ی شوهر کشکشو بساب! کشک شوهرتو کشک شووووهرتو!!

میدونم ارزو ها و هدفام فعلا رویاست. واقعارویاست. چون حتی سر سوزن هم با زندگی فعلیم تطابق نداره! حتی سر سوزن! ولی میدونی حتی سر سوزن هم این زندگیمو دوست ندارم حتی سر سوزن! اگه قرار باشه ازدواج که بزرگ ترین تغییر فرد تو زدگیشه اینجوری باشه به نظرم ادم بره  بمیره واقعا همون بهتره! که من از مردنم زیاد بدم نمیاد.

برام مهم نی بابا بزرگ بابا مامان یا هر کس دیگه ای که به رویاتون خلبانی پلیسی یا هر چیز دیگه ای که هر بچه ای توی بچگیش دوست داره رو بهش نرسیدید! چون فکر کردید یک رویاست! یک رویا موند. ولش کردید به خاطر یک فرد دیگه میخاد مامان بابا یا حتی شوهر  باشه. من نمیخام و نمیتونم این رویامو ول کنم تا پای جونمم پاش وایسادم یا محقق میشه یا محقق میشه یا محقق میشه! 

کلا من هرچی بخوام برخلاف نظر و عقیده ی شماست. از کارگردانی و سینما گرفته تا ورزش و. من هر کاری بخوام بکنم باز یک چی پیدا میکنید چون حداقل من حس میکنم مسئلتون واقعا شغل کارگردانی نی! مسئلتون زن بودن منه! اره زنو میخواید فقط بشینه توخونه پوشک بچه تونو عوض کنه اخرم هر وقت خواستید طلاق بگیرید بچه ها و زندگی و عمرشم ببرید.من اگه بخوام ورزش رو ادامه بدم هم باز حرف و حدیثی توش در میارید. مطمئنم. میگید این نوع پوشش توی خونواده ی ما مرسوم نی همین جور که امروز جیدو گفت این نوع شغل و جو شغلی تو خونواده ی ما مرسوم نی! اره تو خونواده ی ما کلا طلاسازی و طلافروشی مرسومه! ولی یکی باید مرسومش کنه یا نه؟ ها؟ من نمیتونم بشینم خونه ی شوهر!!من نمیتونم بشینم خونه ی شوهر و ارزوهامو دفن کنم تا کمک کنم ارزوهای اون محقق شه فقط ارزوهای اون! 


اصلا میدونید! از نظر و عقیده تون داره حاااااااالم به هم میخوره میخام بالا بیارم اره میخام بالا بیارم اصن چه بهتر که شوهر ایندم از نظر جوی و عقیدتی یک درصدشم شبیه شما نباشه حالا یک درصد هم نه ولی کلا.


ازدواج با این مرد مساوی به گور بردن دانشگاه ساز فیلم و. اصن باورم نمیشه باباش اجازه نمیدن تلوزیون ایران رو ببینن! تو خونشون تلوزیون نداااااارن!!! بعد اومدن خواستگاری دختری که از همون بچگیش جلوی تلوزیون بزرگ شده. چشاشو باز کرده به تلوزیون دوخته بود و به تلوزیون دوخته بود.


ولی میدونید وقتی دوازده سالم بود با خودم یک عهدی بسته بودم. نمیدونم چرا این عهدو بستم. یادم نمیاد اون زمان چه کتابی رو خونده بودم چی شنیده بودم یا چی شده بود. ولی یادمه با خودم عهد بستم به نصیحت بزرگترا گوش کنم. حتی اینم یادمه که وقتی داشتم در مورد این فکر میکردم یک لحظه خودمو جلوی جیدو تصور کردم که داره نصیحتم میکنه. بعد خودم از تصور خودم خندم گرفت با خودم گفتم جیدو کی نصیحتم کرده که بار دوم باشه. خیلی عجیبه که دقیقا همین تصور ذهنیم امروز اتفاق افتاد. و اگه قرار باشه پسره بیاد حرف بزنیم تنها به خاطر این عهدم با خودمه. ینی کوثر بخوای خر بشی از یکی از خواسته هاتم کوتاه بیای هم هییییییچ وقت نمیبخشمت هیچ وقت هیچ وقت هیچ وقتتتتتتتتت! خب؟



++ دلم میخاد از تمام اعماق وجودم جیییییغ  بکشم همتووووون برید گمشید تنهام بزاید ازتون از تمام اعماق وجودم متنفرم.


++ بدجور خورده تو ذوقم خیلییییی. خیلی سعی کردم نزنم تو ذوقش ولی حس میکنم موفق نشدم. همین که جلوی خودمو گرفتم هیچی نگفتم فقط شکلک گذاشتم خیلیه! واسه من خیلیه. چون از همه طرف زدند تو بار و پرم فعلا. هر چی باشه دلم میخواد بگم به توووچه


دلم میخاد بشینم دوباره هری پاتر ببینم. هی هری پاتر ببینم و هی هری پاتر ببینم اینقدر ببینم تا بمیرم.

خدا لعنتت کنه رقیه ایشاااااااالاااااااا که به خاطرت نمیتونم هیچ فیلمی ببینم. نمیفهمم چرا میزارن باز بشینی کامپیوتر نمیفهممممممممممم!!! 


3

زندگی مثل داستانیه که از قبل نوشته شده. نوشته شده با تمام جزئیاتش. تو شخصیت اصلی این داستانی. مهم نی تو چی میخوای یا چیکار میکنی , اتفاقات میفتن پشت سر هم چون نویسنده اش میخواد. تو هم مجبوری قبول کنی و اون جوری که نویسنده میخواد نقش ایفا کنی. مهم نی از اینکه این اتفاق بیفته خورد بشی یا . حتی یک ذره هم نمیتونی جلوی اتفاق افتادن این حادثه رو بگیری. چون نویسنده میخواد نویسنده!!

گفتم. کوتاه مختصر یک جمله تند. فکر کردم حتی نشنید ولی شنید. یک پیشنهاد مسخره ی دیگه که بدردم نمیخوره. اون ادم به دردم نمیخوره.

روندمون رو برای تابستون میخوام عوض کنم.

کاش یک پولی برنده میشدم. یک 500 هزار تومن هم کافیه :((( واقعا تا اول شهریور دستمزد کارایی که میکنم دستم برسه خیلی دیره :(( باید یک جوری این 500 تومنو جور کنم. نمیخام از بابام بگیرم. 

کاش نمایشگاه کتاب نمیخریدم. الان پول داشتم. عا میتونم کتابامو بفروشم! یک عااالمه کتاب دارم. ولی خب نمیخام من کتابامو خیلی دوست دارم:( دلم میخاد یک روز یک کتاب خونه داشته باشم. یک اتاق پر از کتاب.

کاش عیدی پول میدادن پولم نمیدن:(( اخه میدونم عیدیم چیه:( 

اه کاش این بحث شروع نمیشد:(( تازه اگه 500 تومنو جور کنم میشه 1 ملیون. 

شیطونه میگه برم از همون بابام بگیرم ولی نمیشه چون قطعا میپرسه برای چی میخام.



همیشه درست میگه. 

 بش پیامک دادم تو زنگم زدی گفت اره نیومدی نگرانت شدم اوووووو چه عجییییب! حقیقتش یادم نمیاد چرا نرفتم!! 

معتاد بازی شدم باز. زورم میاد طراحی کنم. و نای هیچ کاری رو ندارم.

کفشی که یدن 500 تومن بود :(( خدا ه رو هیچ وقت نبخششششششششه :(((

اه 


بابامو تو راه برگشت دیدم و گفت چته؟ به عربی گفتم شکمم درد میکنه بعد بهم گفت ت نه ی ! حالا چه فرقی داره که شکممو مونث گرفتم یا مذکر! مهم فعلیه که داره انجام میشه اونم درده دررد!  البته اگه دست خودم بود خودمم دوست داشتم مذکر باشم! من موقع حرف زدن عربی همه چی رو مذکر میگیرم! به نظرم خیلی مسخرس که مونث و مذکر وجود داره!

همین جوری تو کل راه حالا داشتم فکر میکردم. اخر داشتم با خودم میگفتم که که محلمون شده پر از عرب عجم  به همین خاطر عرب عربا هم تو محلمون زیاده.  

من هنوز نفهمیدم من عرب عجمم یا عجم عرب؟! مثل اینه که بگی عراقی ایرانی تبارم یا ایرانی عراقی تبارم! هر وقت این مشخص شد اون عجم عربه هم مشخص میشه! که البته هیچ وقت این مشخص نخواهد شد.

خیلی مسخرس ولی هر یک مدت این موضوع فکرمو مشغول میکنه. واقعا پدر پدربزرگ اگه میفهمی ایندگانش اینقدر دچار بحران هویت میشند باز مهاجرت میکرد عراق؟!  چون صدام سه نقطه که کار خودشو میکرد .

به قول ابجیم اصنشم ما ایرانی عراقی ایرانی تباریم! هه فقط این وسطش این عراقی واقعا مزاحمه. اصن از این که عربم خشنود نیستم. ولی این ری اکشن بچه ها برام جالبه که هر وقت میفهمند که عربم بعد از مدتی بهم میگند که از عربا بدشون میاد ولی من با نوع تصورشون با عربا فرق دارم.

بعضی وقتا هم دلم میخاد بدونم چرا اینقدر بعضیا از عربا بدشون میاد؟ البته خودمم از عربا بدم میاد ولی نه همه ی عربا! شایدم به خاطر همینه از اینکه عربم بدم میاد.


عجم عربم اره. خخخ


قیافه ی من در برابر همه ی اتفاقات اطرافم پوکره . شایدم دارم اسمونو نگاه میکنم و خودمو زدم به اون راه. ولی خیلی ناراحت و معذبم

اره خیلی معذبم.


دلم میخواد هیچی ندونم هییییییچیی! واقعا دونستن اینا ارزش داشت؟ نه اصن به چپم اره به چپم که دورم داره چی میگذره! وقتی نمیخوان! ولی توقع همکاری از طرف من رو نداشته باشید. یا هستم یا نیستم چیه رو هوا معلقم نگه داشتید!


امروز بالاخره طلسم رو شسکتم و رفتم هاپکیدو و اخرین دفاع شخصی رو یادم رفته بود . بعد استاد جریمم کرد 50 تا بشین پاشو که 30 تا ابکی رفتم 20 تاشم پیچوندم :)) بعدش هم اونور رفتیم خونه ی ابجی هفت تا سفارش داشت اماده میکرد جاذاب بود برام. 


بابا برای فردا بلیط گرفته داره میره :))


خوشحالم باش حرف نزدم. اصلا نمیخام با هیچ کی حرف بزنم .

بعضی وقتا حس میکنم لادن هنوز به دل گرفتع رفتارم رو.شایدم یک ادم دیگه که نمیدونم کیه!همون ناشناسه که تا جوابشو دادم فرداش زدم دلیت کردم و هنوز تو کتشم که اون کس کیه! چرا اینجوری بام حرف زد! مگه چیکار کردم؟!

همین :) 


یکی از دوستام فکر کرده رل زدم :// زیادی شاد و شنگول دیده منو پروفایلمم از همون اول ورود به تلگرام با سارا ست کردم روش زده کی و اس منم جاش بودم یک ادمی که همش ناراحتیاشو مینوشت با این وضعیت میدیدم فکر میکردم رل زده! البته الان به جای کانال اینجا دارم چرت و پرت مینویسم! خخ.


ولی خدایی منو رل زدن!! اوووف 


اکثرا اخیرا هر کی رو میخونم خستس. از ادما داره فاصله میگیره. اینجوری آرامش پیدا میکنه و.

چیکار داریم میکنیم ما ادما؟ این حجم از تنهایی چیه؟ چرا اینقدر با هم دیگه بی رحمیم؟ نا مهربونیم؟ حالا خودمون بی رحمیم هیچ اجازه نمیدیم مهربونی هم بمونه. همه از هم جداییم. داریم غرق میشیم. هر کی تو خودش داره غرق میشه. 

از ادما بدم میاد. حتی از ادم بودن. صد رحمت به حیوانات با نداشتن فکر و تعقلشون حداقل با هم دیگه مهربونن! از نظر من حتی از خیلی از ما انسان ها هم بیشتر فکر میکنن! 

فکر کنیم. کمک کنیم. مهربون باشیم.



این ات راه پله هم هی دارن بزرگ تر میشن! هم هی دارن متنوع میشن! باید موزه ی ات اتشو از اینجا انتخاب کنه!! وای لنتی دیروز سوسک جلو در بود بعد هم امروز داشتم میرفتم امتحان بدم یک پروانه اندازه طول انگشتم رو پرده بود! وسط پرده! عرضش شاید دو یا سه انگشست بود.

از اول خرداد که امتحانا شروع شده لباس مدرسمو نشستم! کلا 7 بار امتحان دادم که روهم بزاری 3 روز مدرسه هم نمیشه! ولی حالا بحث من نشستن این نی. علت نشستنم جیبامه! من در صورت عادی کل وسایلام تو جیبامه بعد خالی میشه میدیم بشوره. بعد حالا که فقط امتحان میدیم نه فقط کل وسایل لازم بلکه کل زندگی و حتی خودمم داخل جیبامم! ینی فقط کافیه جیبامو خالی کنم و بدم مامانم بشوره تا گم بشم!! نه که خیلی منظمم هر دفه جای ثابتی خالی میکنم! برا همین الان 7 روزه یا از اول خرداد لباس مدرسمو نشستم :) 

قرار بود برم با زهرا از محصولات عکاسی کنیم. ولی اصن دوباره بعد امتحان حالت تهوع گرفتم گفتم بمونم خونه بهتره بگیرم بخوابم ولی خیلی خوابیدم :))  فقط امیدوارم باشگاه برم دو هفتس نرفتم! (باتعطیل رسمیا)



حااااااااالم از خودم به هم میخوره. 

حس میکنم هیچی یادم نی. هیییییییچی. نمیدونم مثلا یک چی زده باشم و الان به خودم اومده باشم و هییییچی یادم نباشه. حتی چیزایی که یادم میاد اینقدر گنگن که نمیشه بهشون اعتماد کرد. نه ترتیبشون و روزاشون معلومه که کی و چجوری اتفاق افتاده نه حسا و حرفایی که زده شد و ادم داشت.

حس میکنم توی یک فضای دیگه ای بودم. حتی اینم یادم نمیاد برداشت و نوع نگاهم تا همین پریروز چی بود!

خیلی مسخرس ادم پریروزشم یادش نیاد چه برسه به قبل تر. البته این بماند همه چی که مربوط به سه سال قبل و قبلترش برمیگرده رو کامل یادمه. نه همه چی. اصن الان میبینم به اونا هم اعتماد نی. اینو از کتابا میفهمم.

حس میکنم دارم همه چی رو باهم قاطی میکنم.  شاید الان یک چی زدم خبر ندارم!

چرا هیچ وقت کامل روزا رو نمینویسی کوثر هااااا؟ الان خیالت راحت شد! مسئله به این مهمی رو یادت نمیاد اون زمان افتاد یا بعدش. اصن بدرک تو که اینقدر ترسویی رمز بزار هیچ ک نخونه ولی حق نداری دیگه ناقص بنویسی.


امروز امتحان داشتم نرفتم. فردا هم دینی دارم ولی اصن حس خوندن نی حس میکنم بلدم! مزخرف ترین درس دنیاس دینی! نشستم طراحی رو تموم میکنم چو نفردا یا میبرم نمره میگیرم یا همون 17 میمونه! ولی اصن نمیتونم جلوی اشکامو بگیرم تا بتونم ببینم. 

اینه که میگم میخاام هییییییییچ جا نباشم. یا حداقل هیچ کییییییی نباشه. چون فقط دارم گند میزنم و گند میزنم و گند میزنم. دلم میخواد برم تو اتاق پتو رو بکشم تا قیام قیامت از زیر پتو نیام بیرون.


خوابم نمیبره. هیجان دارم. انگیزه شوق هر چی هرچی که میتونه اسمش باشه که از حال خوب میاد. کاش میدونستم چجوری میتونستم این حالو نگه دارم. واقعا یک حال خوب و هیجان انگیزه شوق یا هرچی که میتونه اسمش باشه نیاز دارم. نیاز دارم تا بتونم کارایی که میخام رو تابستون انجام بدم.

شیطونه میگه به شماره ای که داد بهم پیام بدم ولی میدونم فایده نداره.  حالم یک جور خوب میشه

اون واقعا بهم حس خوبی میده. مکالمه ی کوچیک توی روز اندازه پنج دقه باهاش باعث میشه کل روز شایدم هفته انرژی داشته باشم. البته اگه بعدش تو ذوق شدید نخورم که کمه.نمیدونم چرا ولی میدونم هزار نفر در طول روز بهم جمله های مثبت حس های خوب هر جی جی بهم بدن بع اندازه ی یک جمله ی کوچیک در روز از طرف اون حالمو خوب نمیکنه. از  نوع صدا کردن اسمم گرفته تا چیزای بزرگ تر 


کاش خیلی اوقات به اندازه ی دیروز حس کنم پیشمه و حالم خوب شه. 

کاش هیچ اتفاقی نیوفتاده بود. کاش حال هممون خوب بود و خوب میموند.


7

کل شب رو بیدار موندم که مثلا یک صفحه تاریخ هنر ایران بخونم! این که میگم یک صفحه واقعا یک صفحه ها! لطف کرد 50 تا سوال داد فقط اونارو بخونیم. واقعا خیلی تاریخ هنر ایران مسخرس! تا دوره ی میانه همش در مورد کوزه و موزه و معماریه که همشششششش عین همین! فقط تغییرات کوچولو داره خوب ادم قاط میزنه!

در کل کل شب بیدار بودم و این رقیه از ساعت 3  از خواب بلند شد و مزاحم بنده گشت! منم کل شب نشد بخونم از 8 تا ده دقه قبل امتحان خوندم و رفتم سر کلاس.

قبل از اینکه برم مدرسه سوسک کش ریختم دستشویی! چون رفتم دستشویی دیدم پر این اته! پر نبود ولی اگه سم نریزی پر میشد! منم ترسیدم سم ریختم رفتم حموم :/// بعد از مدرسه برگشتم ابجیم گفت فکر کردم سوسک دیدی اخه برای یک فسقلی سوسک کش میریزن! 

میخواد اندازه ی ات سر سوزن باشه یا بزرگ مثل سوسک باشه! من مثل خررررر از ات میترسم! نمیدونم ترسم از کی شروع شد ولی میدونم از پشه شروع شد! و الان از پشه از هر ه ی دیگه ای بیشتر میترسم. 

از قبل مهرمضون هی جیغ ویغ میکنم یک روز سم بپاشیم بریم خونه ی مامان بزرگ بخوابیم مامانم گوش نمیده.هی قربون صدقه ی ات میره و میکشتون. مثلا میگه نگا چه پاش قشنگه ولی حیف دخترم ازت میترسه باید بکشمت! خب نیا تا نکشمت! ماماااااااان اون پاش کجاش قشنگه؟ بکش برههههه.  پروانهه با خیال راحت از این ور خونه داشت به اونور خونه ویراژ میداد! همین روزاست که از ترس یک ه جیغ بکشم برم اون طرف خونه بعد اون جا یک ه دیگه باشه جیغ بکشم با همون لباسا بپرم بیرون برم خونه ی مامان بزرگم پناه بگیرم! حداقل مامان بزرگم خونشون فقط مورچه داره!

خب داشتم میگفتم گفتم رقیه اومد مزاحم من شد حالا مامان اومده منو دعوا میکنه! برو یقه ی رقیه جونتو بگیر!اخرشم یک چی شد گفتم الکی به من فش میدی گفت فش خوردنت ملسه اره دیوار کوتاه تر از من گیر نیوردید همتون حمله کردید به من! منم حرصم گرفته بود فقط کافی بود رقیه یک کلمه دیگه حرف بزنه بپرم بهش. که حرف زد و پریدم بهش. خانم خیلی بهش برخورد اشکش در اومد! اصن به درک که برخورد دلللللللللم خنکککک شد اصن اشکش دراومد. حالا چیز خاصی هم نگفتم گفتم هی اسم منو با اون دهن کثیفت میاری. تازه برنامه داشتم براش :) واقعا میخواستم رعایت مامان رو نکنم یک چیزایی بگم که دیگه اشکش در اومد! این همه خودش سعی کرد اشکمو در بیاره نتونست با همین شلیک اول ترکید دیگه چه نیازی بود!

. من باید ساکت باشم باید خفه باشم. باید هر کی هرچی گفت هیچی نگم. این همه رقیه گفت  هی چشمک زدی هیییییچی نگفتم اصن حقش بود! تازه این خیلی کمش بود بچه پرو!

پول برق دست منه بابا داده دستم گفت از ماه قبلی هر چقدر باشه این ماه هر چقدر کمتر باشه اختلافشو میده به من. هممون بیرون بودیم برگشتم خونه دیدم همهههههه چراغارو روشن کرده. حسووده حسووووده اصن اینقدر حسوده دیگه نمیدونه چیکار کنه! هر کاری میکنه فقط اشکمو دراره حرصم بگیره ولی موفق نمیشه. جز امروز.  ینی هر کاری میکنه که یک قرونم بم نرسه.

منم گرفتم خوابیدم کل شب رو نخوابیده بودم دیروزشم کم خوابیدم ظهر. بعد 5 دقه قبل باشگاه بلند شدم رفتم باشگاه دیر رفتم ولی ینی شانس اوردم استاد دیر اومد! بعد بم گفت کمربند سبزمو بیارم چه عجببب! قرار بود زودتر از این حرفا ببینیدم ولی خب تقصر خودمم هست دو هفته بود نرفتم! حالا من از اول خرداد کمربند سبز دارنم میبرم دقیقا روزی که نبردم استاد گفت کمربندتو بیار:) ینی اگه میدونستم اصن با خودم نمیوردمش کلا. خخخ مهم حک که نوشته سبزمو فرودین گرفتم نه الان! برای همین ابیمم قبل از مسابقات کشوری میبنده برام. خودش امروز بم گفت.

بعد باشگاه 10 تا مغازه رو گشتم ولی همشون رانی پرتقال و هلو داشتن یا اصن نداشتن! شدیدا هوس رانی لیمو کردم :(( خیلی خوش مزه بود. ولی این سوپری که داشت اونم دیگه نداره! نمیدونم ینی کلا دیگه همچین طعمی نمیزنن یا اینا نمیارن؟ در کل همه چی لیمویی دوست دارم تخمه لیمویی چیپس لیمویی رانی لیمویی و. الان هم حتی لیمویی پوشیدم :) 

بعد دیگه از اخرین مغازه همون رانی پرتقال خریدم برگشتم :( بهتر از هیچی بود! برگشتم خونه دیدم کفش هست پشت در کفش بچه هم بود! گفتم کی میتونه باشه! در زدم توقع داشتم این یکی زن دایی رو ببینم اون یکی زن دایی و سرور رو دیدم. 

هیچی من رفتم حموم چون هوگو بسته بودیم و تمرین کرده بودیم مجبور شدم لباسمم بشورم واقعا دلم نمیخواست بشورم. حداقل امروز نه . دوش خراب بود اصن بدترین حموم عمرم بود! نه میشد سروصدا کرد تو حموم نه اواز خوند. دوش خراب بود. کمرم شکست تا حموم کردم! تند هم باید میومدم بیرون.

دیگه مامان بزرگ هم اومده بود باز برامون میوه پیوه اوردن :) بعد ام مصطفی و دایی هم اومدن.

دیگه امروز چیزی برای گفتن ندارم! چه همه چی رو گفتم خخخ خوبه.الانم مامان داره گزارش میده به بابام چیشد امروز خخخ.یک جوری هم گفت انگار تقصیر منه! اصنم  حقش بود حقش بود!



روز خیلی خوب بود :) خیلی خیلی خیلی خوبی بود. صبح سیرخواب بلند شدم! ساعت 8 بعد فکر کردم شبه! خیلی عجیب بود کلا. بابام نبود رفته بود نرسیدم بهش خدافظی کنم. رقیه هم نبود. زینب هم نبود من و مامان بودم که مامانمم همش یا خواب بود یا من خواب بودم. یک روز ارووووووووم :) یک روز بدون هییییچ اتفاقی! مدرسه هم نداشتم! واقعا نیاز داشتم به همچین روزی.

با صدیقه هم حرف زدم. این واقعا ارومم کرد. 

اصن اینقدر امروز خوب بود با حسای خوب که نشستم با علاقه مداد رنگیمو تموم کردم البته هنوز مونده فردا کلا باید بشینم سرش تا تموم شه بتونم نمرمو بگیرم. تاحالا اینقدر از مدادرنگی لذت نبرده بودم.

یادم رفته بود حس خوب چه رنگیه. 

ارزو به دلم داشت میموند که بیام بگم امروز خیلی خوب بود!

ناهار هم کباب خوردم شام هم تن ماهی. 


9

رفتیم مامان گفت فقط 8:30 برمیگردیم کار داریم! ینی یک ساعتو نیم نیم ساعت از وقتمون فقط صرف پیدا کردن فیلم یک ساعت و نیمه گذشت! ما فیلممون اماده بود ولی دوساعته بود. اخرم تا نه و نیم موندیم و بابام هنوز تو فرودگاهه برنگشته! هه میشد فیلم خودمون رو ببینیم!

 فیلم دیدیم نامحدود دیدیم یک بار دایی بهم گفت گفتم چیه گفت اولش اینجوری شروع میشه که خودکشی میکنه. گفتم همینو ببینیم:/  بعد امروز گفتم بازیگر پچ ادامز بود ؟ گفت اره خودکشی کرد مرد گفتم عه چشام فک کنم برق زد! زد  پس ملاجم گگفت خاک تو سر خودکشی کنندش:/ حالا من میخواستم بگم که این هفته کلا فیلماشو ندیدن دلم میخواست ببینم! خودش گفت که تمروز انجمن شاعران مرده در میارن خخ اخر که گذاشت فیلم رو دیدیم وسطش یادم نمیاد چی شد گفتم که میخام ببینم چرا خودکشی میخواست بکنه! بعد دایی فیلم قطع کرد شروع کرد خندیدن که دیونه فقط برای این داره فیلمو میبینه :/ 

به من چه خودکشی جاذابه جاذاب!

یادم رفت کتاب تست مامان رو ازش بگیرم خودم کتاب تست مامان رو خریده بودم ولی ناشر اون با ناشر من فرق داره! 

و نرسیدیم فیلم انجمن شاعران مرده که امروز از نمایش در اومد رو ببینم!



یک فیلم بود بر اساس فیلم سفر به ماه ژرژ ملی یس درست شده بود هرچی فکر مینک یادم نمیاد اسمشو :((



8


کتابای کتابخونه دارن جریمه میخورن (گریه) نا ندارم ببرمشون زورم میاد. ایندفه بقیه قسمتای آذرک رو نمیگیرم میخام تو کفش بمونم :// 

خوابم نمیبرد دیشب باز سرم داشت منفجر میشد رفتم پیش مامان زینب بلند شد با پتو و متکاش اومد گرفت خوابید دیدم عه اینجوریاس؟ منم بغلم مامانم خوابیدم :) یک تونستم خوب بخوابم که نگو:))

میخام کتاب چگونه کمتر کار کنیم رو بخونم. 

متوجه شدم هیچی نزدم فقط موقع ی بود ی! یکی به من بگه مگه امروز چندمه که من شدم:((

موبایلم عین خودم شده هه از دیروز ندیدمش. فک کنم باز موبایلمو گم کردم. وقتی به اینترنت وصل نمیشه به هیچ دردی نمیخوره ینی!

سایت هم شده! هروقت میرم عکسارو اپلود کنم خطای 403 میده 

کل دنیا شده! به هم ریخته همه چی چرا!

میخام به دایی بگم درسته غر زدم که این دکتر استرنج چیه  برام گذاشتی ولی حق باتوئه رو بازیگرش کراااش دارم کراش! نمیخاستم کم بیارم که تو میدونی  گفتم فیلم زشتیه :) بیا بقیه همون دکتر استرنج رو ببینیم بیخیال انیمه شیم!

والا از وقتی که گفتم بیا انیمه ببینیم همش نمیتونم برم:///

عااااا خیلی خوبه دکتر استرنج مثل شرلوک :// من قبلا یک شرلوکی دیده بودم که قدیمی بود خیلی از شرلوک بدم اومده بود بعد لادن که گفت شرلوک ببین اصن عاشق این بازیگره شدم :((( اصن خود شرلووووووک جدا! بازیگره جدا.


مامانم اومده حرف میزنه میگه ارم متعصبی نیست خشک مذهبی ای نی.  اینو از اینکه با دانشگاه مخالف بود و گفتیم الان میزارن میرن و قراره بیاد هم میشه فهمید! سید باش حرف زده که این فلانه بلتانه و اینا و مامانم با سید. 

ولی من یکی از فانتزیام همیشه این بود که با شریک زندگیم برم سینما! بعد این نمیخاد با من بیاد؟! بعد برگشتم به مامانم گفتم ینی نمیخاد تلوزیون بخرهه؟ هه؟ گفت نمیدونم میخای ازش بپرس:/ دهه من تلوزیون به جونم بستستااااا!! من بدون تلوزویون خل میشم همین شکلی شاید بدتر از الان که رد دادم!!

به خود مامانم گفتم که سه تا ملاکی که از بقیه برام شدیدا مهم تره سه چیزه. حریم شخصیم. اعتقادات. کار و پول حلال! 

اعتقادات برام مهمه همینقدر که با خدا باشه و واجبات رو انجام بده! من خودم همین شکلم. ینی نماز روزشو بگیره خمس و حلال و حروم  حق الناس و . حالیش باشه کافیه  به نظرم چادر یکی از ایناس که مستحب هم نیست الکی زور کردن. من نمیخام چادر بپوشم ولی حجاب واجبه چه کنم! همینم مونده بیام رو حرف خدا حرف بزنم! هر چقدر هم بخوام خدارو انکار کنم نمیشه :) نمیشههه خب هستش چه کارت کنم خدا هستی! اون بالا نشستی به عادم زور میکنی خوشت میادا.

این از این اینکه شغلش چی باشه برام مهم نی فقط برام مهمه که حلال باشه حلال! حالا میخوای حوزه بخونی لباس تنت باشه یا میخوای هنری باشی. تنها چیزی که برام مهمه حلاله حلال! واقعا هیچ تعصب و تنفری از هیچ صنف شغلی ندارم. به نظرم همین ادما حرام خوری که توی همه ی صنفا هم هستم از اون عمامه پوش گرفته تا هر چیزی که یک صنف رو خراب میکنه. این ادمای بی شعور دورو هم همه جا هستن همه جا! 

ولی شغل طرف خیلی به اعتقاداتش وابستس.

و سومین چیز حریم خصوصی! خیلی چیزا از نظرم من بعد ازدواج هم تو حریم خصوصی میمونن! و خیلی جالبه که زن حق نداره دخالت کنه ولی مرده به خودش اجازه ی دخالت میده! چون زنه رو مال خودش میدونه! 

یکیش مثلا دانشگاه رفتنه. دانشگاه رفتن من به خودم برمیگرده حریم خصوصی منه. این که بخوام برم یا نرم به خودم مربوطه. درسته یکم به شریک زندگیم برمیگرده مثلا شاید الان زمان مناسبی نباشه مثلا شرایط وخیم باشه پول نباشه فلان نباشه ال باشه نباشه. ولی بیس مسئله به خودم برمیگرده و خودمم که باید برای خودم تصمیم بگیرم و تو حق نداری برا من زور کنی که درس نخونم! 

همین که اصلا بیس کار اومدن میگن نمیخان دختر دانشگاه بره نگاهم نسبت بهش منفی شد. حالا میخاد الان کنار اومده باشه که دانشگاه بره. هنوز زمزمه ی اتفاقات دیگران برام تو گوشمن که پسره یک هفته نشده زده زیر قول و قرارش نزاشته دختره بره درس بخونه! و.

یکی که همین اول کاری به خودش اجازه داده تو حریم خصوصی دخالت کنه بعدا میخاد دخالت نکنه؟ یا به همین سادگی که الان موافقت کردن با دانشگاه رفتن یهو به همین سادگی عوض نکنه؟

نمیدونم شایدم باید دخالت کنه! نمیدونم ولی از نظر من نباید دخالت کنه اگه قراره دخالت کنه برن دختری رو بگین که این براش مهم نی من برام مهمه و دوست ندارم کسی دخالت کنه. نه ولی نباید دخالت کنه چون این زور میشه اره زووووووووووووور!


بطری رو برداشتم دلستر انگور بود. یک کباب برداشتم همین جوری تو خونه راه میرفتم. این بلوز مشکی لشه که مامان ازش متنفره هی میگه نپوشش پوشیدم و شلوارک! حس لاکچری بودن بهم دست داده بود. مامان ازش متنفر نی فقط نمیزاره مشکی بپوشم نمیزاااااره! به خاطر اون خرررر. من عاشق مشکیم ینی محرومیتی بالاتر از این تو دنیا به نظرم وجود نداره!

در کل واقعا رد دادم به مامان گفتم الان کلمو میکوبم به دیوارااا گفت بکوب :/ کوبیدم گفت چرا اینقدر یواش محکم تر میکوبیدی:// گفتم همش اهنه سرم درد میگیره ://

کل این حرفا و حسا یاد اون روزی که یک ماه پیش اتفاق افتاد منو انداخت! به مامانم گفتم دلم درد میکنه گفت فلان؟ گفتم اره یخچالو باز کرد بم نوشابه داد! گفت این خوبت میکنه!!! حس کردم شااااااااخ در اوردم 

  1.  مامان به من نوشابه دادد؟؟!! ریلی؟! 
  2. نوشابه تو خونمون چیکار میکنه؟؟!
  3. مامان دیگه دوسم نداره؟

ولی نوشابه رو گرفتم  سرم تو موبایل و خوردم. حس میکردم دارم به کل خونه پادشاهی میکنم! با  یک نوشابه!! حیف که نوشابه تموم شد این حس هم تموم شد :((


+همین الان ازت معذرت میخوام بهت گفتم خر! من واقعا دوست دارم فقط ببین! رد دادم اره  رد دادم.

++ من باباااااامو میخااااااااااام!

+++ مامانم واقعا منو دیگه دوست نداره؟!


نمیدونم چند شنبس هنوز یک روز از تعطیلی مدرسه ها نگذشته و تقویمم خراب شد! اصن مغزم فقط منتظره مدرسه تعطیل شده روزا و و هفته ها رو باهم قاطی کنه همین که ماها رو قاطی نمیکنم خیلیه

کللللللل شب بیدار بودم تا 4 یکی نبود بگه خررررررر حداقل نماز میخوندی میخوابیدی. نمیدونم چرا ولی خوابم به حقیقت پیوست. اول فکر کردم توهم زدم رد دادم از بی خوابی هی نگاه میکردم بالا پایین میکردم میدیدم خدایا این چیه فرستاده واسه من! اصن مگه میشه؟؟؟ گفتم دیگه بیخوابی اینقدر تاثیر که توهمم بزنم؟ با خودم گفتم همون یک چی تو غذام بوده خبر ندارم اینجوری رد دادم. 

بعد مامان سه بااااااااار داد زد سرم یک بار صبح که چرا موبایلو برنگردوندم بیدارش کنه دوبار هم صبح چون با زهرا قرار داشتیم بریم استخر اخر سانس 1 و نیم رفتیم . من ده بهش گفتم البته قرار بود نه بهش بگم. به جاش الان سانسارو فهمیدیم ایول ایول داش مجیدو ایول:/ 

بعد دایی اس داد گفت میتونم بیا :) گفتم اگه خوابم نبره چشم :) گفت از همین الان معلومه که میخوابی :)) رفتم زهرا استخر بعد رسمااااااااااا شنا یادم رفته بود! رسما یادم رفته بودا یکی دوسالیه مامان و رقیه فقط میرن استخر منو نمیبرن!! بعد اومدم شیرجه برم دختره اومد گفت نه اینجور نه اون جور بعد اخر که پریدم زهرا میگه بهت خندید گفت پاشو! بهش بگو صاف کنه :/// خب خداروشکر بم گفت چون واقعا هی شیرجه میرفتم میگفتم خدایاااا چرا نمیرم اون ته؟؟ اصن یادم رفته بود!

بعد استخر هم باز انرژی داشتم! واقعا نمیدونم این همه انرژی یهو از کجا اومده بود. حتی جا داشتم برم خونه ی مامان بزرگ با داییم فیلم ببینم ولی گفتم پاک قاطی میکنم راهی تیمارستان میشم رفتم کولر اتاق رو روشن کردم کولر نی نمیدونم چی بهش میگن تو فارسی! لای لباسا و کتابا ی پتوها و وسایل دقیقا خوابیدم. ولی تونستم بخوابم!! شایدم از همون اول باید میرفتم تو اتاق خودم همون وسط میخوابیدم! اینکه تو حال میخوابیدم داشت دیونم میکرد شدید ناراحت بودم. شاید به خاطر همین خوابم نمیرد نمیدونم!

هم بعد هم سید اومد شوهر زهراااااااااااااااا! بعد که رفت مامان گفت حرفامونو شنیدی؟ من اون ته اتاق لم داده بودم اهنگ گذاشته بودم اهنگ جون و دلم بود نمیدونم از کی. بعد داشتم با سارا حرف میزدم! اصن همینو گفت دوزاریم افتاد که باید میشنیدم. گفتم نه نیشش تا گوشاش باز شد :/// گفتم در مرود من حرف زدید؟ گفت نه در مورد پسره بعد خندید :// فهمیدم خبراییه چون وقتی اومدم بیرون برم دستشویی سید گفت بحثو عوض کنید بحثو عوض کنید! 


اهههههه خدااااااااااایا بسه دیگه پسره بیاد بره گورشو گم کنه از زندگیم :////


خدایا من هرچی میگمو تو جدی نگیر! لطفااااااااا جدی نگیر:// عه :((( پس تو اون بالا نشستی چیکار؟ که همه ی حرفای منو جدی بگیری؟ بابا گلچین کن بهترینا رو بم بده همه رو بم نده :// من ظرفیت ندارم ام ولی لطفا در مورد پول و غذا این کارو نکن :) مرسی خداجون. اصن خداجون این حرفمم جدی نگیر :)


فکر کنم تاثیر اون چیزی ه زدم هنوز مونده خخخخخ. یاده حرف حسنا افتادم داداشش کیک داده بوده بعد یکم توش مواد بوده خخخخ. هر چی فکر میکنم یادم نمیاد چی خوردم! 


+یک ساعت پیش  از اون پیامی که فور کرده بود عدرخواهی کرد گفت هواسم به محتواش نبود:// فقط تصمیم داشت ینی من حس کنم رد دادم اره رد دادم دارم توهم میزنم


شدیدا خوابم میااااددخیلی وقته نخوابیدم ینی میشه دوروز کمتر از ۶ ساعت. دااارم دیونه میشم. واقعا نمیتونم بخوابم ولی شدیدا خوابم میااااد اینجور وقتا واقعا میزنه به سرم کار خانم کربلایی رو انجام بدم. یک بار انجام دادم البته ولی کم بود. بیدار شدم مامانم سرم داد زد نفهیدم از کجا فهمیده بود. ولی قطعا دفه بعدی بیشتر میخورم.

الاااان چ خاکی بر سر کنم. قرصم نداررریم. 

دارم رد میدم رد میدم رد میدم.

خوابم میاد

انرژی دارم

عصبیم ناراحتم 

دلم میخواد الان بشینم برنامه ریزی کنم ولی فردا و استخر چی میشه. اه


این ادم برای من خیلی قبل تر ها از چشم افتاد. از نزدیک نمیشناسمش. ولی همون تبعیضش کافی بود برای من  اره کافی بود تا یک مشت ادم پرو پرو تر شن و شاخ بازی درارن. و افرادی مثل من حرص بخورن :) 

دلم میخاد از جو رامبدی بیام بیرون. ولی اینکه معلم کارگردانی رامبده منو میکشه داخل این جو

 نمیدونم خوشحال باشم یا نه. ولی میدونم از رامبد بدمم نیاد از رامبدیا متنفرم. هیچوقت حتی یک درصدم دلم نمیخاد رامبدی باشم ولی فنمو فعال مردم نمیدونم زده به سرم کارام واقعا دست خودم نی نمیدونم چمه دارم چی کار میکنم.  اونم که اونجوری حرف زدم ینی دلم میخاد خفه شم اره خفه شم از خودم متنفرم.

واقعا تصمیم گرفتم اگه یک درصد هنوز رامبدو دوس دارم به عنوان الگو تلاش کنم. تلاش کن  واقعا لطف و محبتی که میکنه به این شکلو دوست ندارم. اینکه مثلا برای دیدنش صف بکشیم تا یک عکس یادگاری بگیریم. بحث خندوانه رفتن جداست. واقعا نمیتونم حرفای بچه ها رو وقتی در مورد رامبد میخونم درک کنم که دلشون واسش تنگ ضده یا هر چی چی. یادم رفته چ حسی داشتم بهش. وقتی گروها رو فهمیدیم که جدا با اون چن نفره. همون موقع نه ولی بعدش تصمیم گرفتم دیگه دوسش نداشته باشم. عادی باشه. زجر کشیدم تا عادی شد الان. الان که یک فیلم از رامبد در میاد نمیبینم! مسافران مساااافران هم ندیدم. یکی درمیون خندوانه دیدم و چیزیش میرفت مهم نبود. حس میکنم گم شدم شدیدا از قبل بیشتر گم شدم. منم با فاطمه موافقم اون کوثری که خندوانه دوست داشت رو بیشتر دوست دارم. 

کلا همه چیییی قبل رو بیشتر دوس دارم. دارم دیونع میشم. به جای اینکه هر چی زمان میگذره همه چی بهتر شه هی داره بدتر میشه اره بدتر.
دلم برا اون کوثر تنگ شده که . یادم نمیاد اون کوثرو هیچیییشو یادم نمیاد. هیچ کدوم از خصوصیاتشو. چرا یک چی یادمه. اون کوثر هرچی بود با ادب بود. فش نمیداد. فش ناجور میشنید جوری به سرف اخم میکرد طرف اب میشد میرفت زمین. اون کوثر چ شکلی بود؟ اصن کوثر جدیدی هم بخوایم درست کنیمم نمیشه. چون اون کوثر از فکرای الانم قطعا درست میشه.

هنگم گیجم گمم خستم خستم خستتتم. 

بالاخره مدرسه تموم شد! تایمم ازاااااد ازااااااااد شد. ولی همچنان طراحی مونده .ناقصه بردمش نبود! لنتی امورز که روز کاریشه نیومده بود بعد شنبه که نیست اومده بود! وات د فاز؟ میخوای سوپریزمون کنی ؟ براش تلگرام میفرستم کل امروز رو سرش نخوابیدم و هیچی دینی نخوندم. البته خوند وو نخوندن دینی فرقی نداره همیشه سه درس رو نخونده بیست بودم دینی و عربی و ریاضی. 

ولی خدایی دینی خیلی درس مسخره ایه. هممم. و معلماش از اون مسخره ترررر.

به هر حال مدرسه تمااااام شد و من دیگه کوثرو تا سه ماه دیگه نمیبینم! البته میدونم دوروز دیگه میرم ببینمش خخخ با نازنین و دو تا زهرا و حسنا هم خدافظی و بوس و بغل و بای بای.

برگشتم خونه اصلا نتونستم بخوابم. برق رفت برج هیجان بازی کردیم چهار نفری و سر من بدبخت ریخت. خیلی بلند شده بود بعدش واقعا نمیدونم چجوری خوابم برد! ولی باید بلند میشدم میرفتم باشگاه ولی باید میگرفتم میخوابیدم. همه چی قاطی بود ساعتا روز و شب و خواب و بیداری و. همه چی بعد مامان بهم میگفت چرا اینقدربیقراری!

هم. بلند شدم دیدم هیچی پول ندارم:) میخواستم شیرینی بخرم به خاطر سبز بستنم کچلم کردند از بس گفتند شیرینی! هیچی دیگه شیرینی نخریده رفتم. استاد و بچه ها رفته بودن پارک بانوان خیلی نامردا تک خورا چون من امتحان داشتم نمیشد برم استاد گفت حالا بعدا دوباره میریم تو هم بیا هییییع. انگار هم خیلی بهشون خوش گذشته غزل که همش داشت برا من تعریف میکرد :( 

هیچی باز تمرین کردیم . نمیدونم چجوریه ولی هر دفه میام محکم تر بزنم شل تر میشه:/ بعد تو راه برگشت مامان رو دیدم بزور سوار ماشینم کردن:// حالا خوبه از قبل به مامانم گفتم نمیاما! من این ور خیابون اونا اون ور خیابون داد میزنن کدوم گوری داری میری:// میرم قبرستون تو یک گوری خودمو دفن کنم! شاید روحم ازاد بتونه بره این ور اون ور! داشتم میرفتم مغازه خرید کنم کجارو دارم برم اخه؟  اصن مگه قرار نبود عصر پاشید برید؟ هیچی دیگه اجبارا سوار شدم سه ساعتم غر زدم مامانم گفت ناراضی ای همین جا پیاده شو برگرد خونه :/ مرسی ازت فاصله رو سه برابر کرده! من این همه راهو پیاده بعد کلاس خسته چجوری برگردم اخه :( بعد تو دلم گفتم خدایا یک عیدی چیزی بشه شربت بدن :( اخه من برم بخرم نمیدونم البالویی بگیرم یا پرتقالی! پولم ندارم که! خودت دیگه یکیشو بده :( هیچی اد که رسیدیم خونه ی زرا بهمون شربت البالویی داد :) یک کیف کردم اصن کلا زود به مراد شکمم میرسم! اگه چشم نزنید. اینقدر مثاااااال دارم که نگو. کلا خونه ی زرا خوب بود :) بستنی وانیلی با یک مشت سس شکلاااات روش ریختم خوردم من که از بستنی بدم میاد خوشمزه بود بستنی. کلا سس شکلاتشونو تموم کردم چپو راست میرفتم بیسکویت برمیداشتم سس میریختم میخوردم خخخ.

الانم نمیدونم چجوری ولی باید بخوابم!! چون فردا قراره با زهرا برم استخر. بعد از ظهر هم برم با دایی فیلم ببینم یوهو.  به مامانم گفتم میخوام کل تابستون برم استخر برگشت بم گفت نمیشه تنها بری:/ ینی چی خب:/ من این استخر فلکه دوم رو دوس ندارم. خیلی قدیم رفتیم و کثیییف بود! بعدم اصلا از غریق نجاتاش و مسئولاش خوشم نیماد خب من میخام برم اون یکی استخر! اون وقت چرا نمیشه برم؟ ینی باید هر دفه یکیتونو خر کنم پاشید بیاید؟ چه مسخره! چرا اینقدر بدبختم من تو بیرون رفتن.

من الان به مامانم بگم پول ندارم بم میگه واقعه بخون :( دهه :( اصن منتظره  بگم مامان پول ندارم بم بگه واقعه بخون :( امیدوارم این پول کلاسارو نگیره ازم فقط. 

خدایا دیگه خودتو کرمت :))


خستمممممممممممممممممممممم خستههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههه


فردا باید بشینم برنامه ی جدید تابستونو بریزم :) چون تغییر وضعیت دادیم


تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین جستجو ها