محل تبلیغات شما

نمیدونم چند شنبس هنوز یک روز از تعطیلی مدرسه ها نگذشته و تقویمم خراب شد! اصن مغزم فقط منتظره مدرسه تعطیل شده روزا و و هفته ها رو باهم قاطی کنه همین که ماها رو قاطی نمیکنم خیلیه

کللللللل شب بیدار بودم تا 4 یکی نبود بگه خررررررر حداقل نماز میخوندی میخوابیدی. نمیدونم چرا ولی خوابم به حقیقت پیوست. اول فکر کردم توهم زدم رد دادم از بی خوابی هی نگاه میکردم بالا پایین میکردم میدیدم خدایا این چیه فرستاده واسه من! اصن مگه میشه؟؟؟ گفتم دیگه بیخوابی اینقدر تاثیر که توهمم بزنم؟ با خودم گفتم همون یک چی تو غذام بوده خبر ندارم اینجوری رد دادم. 

بعد مامان سه بااااااااار داد زد سرم یک بار صبح که چرا موبایلو برنگردوندم بیدارش کنه دوبار هم صبح چون با زهرا قرار داشتیم بریم استخر اخر سانس 1 و نیم رفتیم . من ده بهش گفتم البته قرار بود نه بهش بگم. به جاش الان سانسارو فهمیدیم ایول ایول داش مجیدو ایول:/ 

بعد دایی اس داد گفت میتونم بیا :) گفتم اگه خوابم نبره چشم :) گفت از همین الان معلومه که میخوابی :)) رفتم زهرا استخر بعد رسمااااااااااا شنا یادم رفته بود! رسما یادم رفته بودا یکی دوسالیه مامان و رقیه فقط میرن استخر منو نمیبرن!! بعد اومدم شیرجه برم دختره اومد گفت نه اینجور نه اون جور بعد اخر که پریدم زهرا میگه بهت خندید گفت پاشو! بهش بگو صاف کنه :/// خب خداروشکر بم گفت چون واقعا هی شیرجه میرفتم میگفتم خدایاااا چرا نمیرم اون ته؟؟ اصن یادم رفته بود!

بعد استخر هم باز انرژی داشتم! واقعا نمیدونم این همه انرژی یهو از کجا اومده بود. حتی جا داشتم برم خونه ی مامان بزرگ با داییم فیلم ببینم ولی گفتم پاک قاطی میکنم راهی تیمارستان میشم رفتم کولر اتاق رو روشن کردم کولر نی نمیدونم چی بهش میگن تو فارسی! لای لباسا و کتابا ی پتوها و وسایل دقیقا خوابیدم. ولی تونستم بخوابم!! شایدم از همون اول باید میرفتم تو اتاق خودم همون وسط میخوابیدم! اینکه تو حال میخوابیدم داشت دیونم میکرد شدید ناراحت بودم. شاید به خاطر همین خوابم نمیرد نمیدونم!

هم بعد هم سید اومد شوهر زهراااااااااااااااا! بعد که رفت مامان گفت حرفامونو شنیدی؟ من اون ته اتاق لم داده بودم اهنگ گذاشته بودم اهنگ جون و دلم بود نمیدونم از کی. بعد داشتم با سارا حرف میزدم! اصن همینو گفت دوزاریم افتاد که باید میشنیدم. گفتم نه نیشش تا گوشاش باز شد :/// گفتم در مرود من حرف زدید؟ گفت نه در مورد پسره بعد خندید :// فهمیدم خبراییه چون وقتی اومدم بیرون برم دستشویی سید گفت بحثو عوض کنید بحثو عوض کنید! 


اهههههه خدااااااااااایا بسه دیگه پسره بیاد بره گورشو گم کنه از زندگیم :////


خدایا من هرچی میگمو تو جدی نگیر! لطفااااااااا جدی نگیر:// عه :((( پس تو اون بالا نشستی چیکار؟ که همه ی حرفای منو جدی بگیری؟ بابا گلچین کن بهترینا رو بم بده همه رو بم نده :// من ظرفیت ندارم ام ولی لطفا در مورد پول و غذا این کارو نکن :) مرسی خداجون. اصن خداجون این حرفمم جدی نگیر :)


فکر کنم تاثیر اون چیزی ه زدم هنوز مونده خخخخخ. یاده حرف حسنا افتادم داداشش کیک داده بوده بعد یکم توش مواد بوده خخخخ. هر چی فکر میکنم یادم نمیاد چی خوردم! 


+یک ساعت پیش  از اون پیامی که فور کرده بود عدرخواهی کرد گفت هواسم به محتواش نبود:// فقط تصمیم داشت ینی من حس کنم رد دادم اره رد دادم دارم توهم میزنم


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها