محل تبلیغات شما

بابا بیدارم کرد گفتم بخییال همه چی . گذشته ها گذشته چند روز بخوام براش ناراحت باشم ها؟ با یک عالمه انرژی پاشدم اماده شدم اومدیم بریم بیرون دیدم کفشمو یدن. های های گریه های من شروع شد:/ مامان از قبل برام خط و نشون کرده بود کفشتو بن نه دکتر میبریمت برای کفی نه کفش برات میخرم تا یک سال:/

اصن بدشانس تر از منم هست؟

خداجون به ه بگو کلش بخوره به سنگ کفش منو پس بده :(

با کفش داغان قبلی رفتم. 3 تا کتاب برای مامانم خریدم برای خودم تیمارستان متروک رو خریدم  و کل کتابای خون اشام گلشیری :/ میدونی ولی دلم میخاست کتابخانه ارواح رو هم بخرم:/ منو ول میکردن چپ و راست میخواستم هی بخرم:// بعد رفتم کتابای ابجی رو خریدم بن تموم شد رفتیم اون پک چگونه پدر و مادر خودرا تربیت کنیم رو برای ابجیم خریدیم خارج از بن. 120 تومن شد فک کنم.

عا بد اونجا که میخواستم مال گلشیری رو بخرم بابام باز گفت چیه همش خون مون میخری :/ گفتم جاذابه خو بعد یک مرد گفت بابا بزار هرچی میخوان بخونن ولی بخونن خخخخ :) اون لحظه از اون حرکاتی که سیما زد میخواستم بزنم که میگفت مامان بزرگم عاااااشق دوربینه میخواستم بگم عاااااااشقتم

خو از این لحاظ خیلی خوشحالم کتابخانه ارواح هم میخریدم هم که بال در میوردم.

ولی من بدون کفش یک سال چگونه سر کنم؟

من برم تو درد خودم بسوزم شادی به ما نیومده اصن


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها