محل تبلیغات شما

دیشب بابام همش میگفت پاشو قران بخون فلان کل بلان کن منم لج کردم هیچ کاااااری نکردم. اصلا شب قدر رو نمیتونم درک کنم. هر سال دعا کردیم چی شد جز سال بعدش گه تر شد؟ اصلا نمیتونم درک کنم قبلا هم گفتم چرا حوصله ندارم.

داشتم میگفتم منم لج کردم و رفتم خوابیدم. داشتم خواب دکتر میدیدم یادم نمیاد دقیقا چی داشتم میدیدم ولی یادمه تو مطب بودیم و هر یک عکسی که نشونم میداد خیلی ترسناک بود واقعا ترسناک بوود و یادم نمیاد از چی میترسیدم. یک کابوسی بود که نگو تازه با یک چی تلفیق شده بود قبلا رو هم اصلا یادم نمیاد. از این ور هم بابام تو واقعیت ( تو خواب هم دست از سرم بر نمیداره ) داشت سرم داد میزد نمیدونم سر چی!! بعد من این وسط بین و خواب و بیداری بودم از این ور داشتم خوابا رو میدیدم از این ور صدای بابامو میشنیدم هر دوشون هم نا واضح بودن. نمیدونم بابام چی گفت اولین بار که داشت بیدارم میکرد  و نمیدونم تو داد هاش چی داشت بم یمفگت و سر چی باز تو خواب از دست من عصبانی بود!! من در شرایط عادی بدم میاد یکی بم دست بزنه چه برسه هی بزنه! هی هم میزد بهم :// پشت دستم میزد

نمیدونم شاید تو خواب حرف میزدم اعصابشو خورد کرده بودم سعی میکرد بیدارم کنه! واقعا نمیدونم! . این وسط نه این کابوس تموم میشد نه دعوای بابام! خیلی وضع بدی بود. بار دوم نمیدونم چیکارم داشت. ولی باز داشت بم میزد. منم صدا واقعی بود تصویر رویا بود اومدم از خودم دفاع کنم زدم به لیوانی که دست بابام بود اب توش ریخت:/  اب و داد بخورم دیگه ولم کرد :/ نمیدونم فک کنم نزدیک سحر بود گفت اب بخورم یا چی نمیدونم چرا بم اب داد :/ ولی کابوسه همچنان دست از سرمون بر نداشت.


خیلی وضع بدی بووووود.



+چقدر اخیرا داشتم نوشته هامو میخوندم بی ادب شدم و همش چیزای بدی گفتم:// قبحش به همین راحتی برام شکسته شدن.


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها