محل تبلیغات شما

امروز خبرای خوبی نبود. امات 5 نمره ی اولیه رو کامل گرفتم. شیمی پرسید. ورزش کاری بامون نکرد گفت حتی لباسم نپوشید دور هم جمع شدیم حرئت حقیقت بعد عوض شد رسید به اینکه از کیا خوشت میاد از کیا بدت میاد:/ منم رک گفتم :/ فک میکردم ناراحت بشن میدونی ولی نشدن حداقل در ظاهر که نشدن بعد با خود اون یک نفر زنگ خورد پاشدیم اینا به این یک نفر گفتم بدم میومد ازت ولی الان خنثیم ولی نسبت به اون یکی  خنثی بودم ولی الان دوسش دارم ولی خب کسای هستند بیشتر از تو دوست دارم. بعد حرف شد و حرف شد گفتن همین که رک میگه خوبه از این رکیت خوشم اومد اصن://

زنگ اخر هم فارسی گفت سال دیگه من شمارو نمیگیرم. :((( اه این گرچی هم باز چونه زد مث همیشه:/

چادر از اول نپوشیدم وقتی از مدرسه هم برگشتم بابا خونه بود دید چادر نپوشیدم. 

نا ندارم نه نمایشگاه میرم نه هاپکیدو به استاد گفته بودم سه شنبه ها برم جای دوشنبه. بچه ها میگن طراحی باید چهره بکشیم ولی به ما نگفت :/ بعد وای فردا با خانم کربلایی داریم دلم براش تنگیده:((

 و باز روزه گرفتم میشه 5 تا روزه قضا کردم :( و توی کل زنگا یک کتاب 200 صفحه ی رو تموم کردم. هم:( البته بماند سر شیمی ازم گرفت اخر زنگ بم داد:/ بعدشم بم گفت عین دختر خودمی موقع امتحاناست رمان به این کلفتی برمیداره میخونه :/

یک داستان هم برای فارسی نوشتم. این انشا باید داستان واری باشه. خوبیه کتاب اینه که هر درس باید یک جور بنویسیم ذعنی واقعی داستانی و

حس میکنم ایده ی داستانم خوبه ولی بد نوشتم خیلی :/ باید از اول بنویسمش :/ 


+جا ندارم کار کنم:/ شاید پاشدم رفتم کتابخونه. یا خونه ی ابجیم


+تو همون پستی که نظر دادی میتونی جواب نظرتو ببینی. 


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها