محل تبلیغات شما

نمیتونم بخوابم. خیلی اعصابم خورده.  تا کی میخان کنترلم کنن؟! خودم فک ندارم عقل ندارم؟! اصن گیریم حرف اونا درسته پس چرا اینقدر میترسن؟!  اگه ذاتم از خودشون باشه و خوب باشه واقعا به راه بد هم برم باز بر میگردم نه؟!  ینی حق انتخاب ندارم من؟! حق امتحان کردن؟! 

ینی واقعا اینقدر بده از فیلمای هری پاتر و انیمیشنای دیزنی بدتره؟! ینی اینقدر خرم من؟! 

ینی چی؟!  ینی هر دفعه که رقیه گه میخوره و دعوا میکنه و یک کوثر میگه من, باید از یک چی محروم شم؟! محروم شم, به خاطر کار نکرده؟!  فیلم نبینم به خاطر بوسه, ی ندیده؟! ینی یک بوسه اینقدر ترسناکه؟! حالا خوبه چیزای بدتری نداشت!  من بوسشم زدم جلو ندیدم!!  

واقعا دیگه خستم اخه این چه وضعشه؟! اصن از از هر چی یادم میاد اعصابم خورد میشه.  مثلا همون نمایش که استاد منو انتخاب کرد فقط گفتم نه به خاطر مامانم گفت اخه این چه لباسیه بپوشی!!!  من نمیفهمم ینی ما بایی خودمونو همیشه بپیچیم تو لحافه ای چیزی تا خدای نکرده یک مرد یهو تصور نکنه تجسم نکنه؟! ینی اینقدر بی ارادس؟!  یکی اینقدر بی ارادس تقصیر من چیه؟!  باز بگید چادر جلوی پیشرفت رو نمی گیره.  واقعا اون لباس چش بود؟!  واقعا خدا چی گفته اصن؟! گفته جایی معلوم نباشه!  نه؟! من که هیچیم معلوم نبود!  فقط چون رنگی بود یا چی واقعا علتش بود چی بود؟! 

بعد اون احمق میگه خب بشین باهاشون حرف بزن اصن اونا مگه میزارن حرف بزنیم؟! تا حرف میزنیم میگن حاضر جوابی نکن

من تا کی باید ساکت بشینم و هی دیگران برام تصمیم بگیرن؟! 

دفخ پیش به مامانم گفتم دیدید دارید زور میکنید این چادر انتخاب من نیست گفت انتخاب خودت بکنش!! 

میفهمید؟!  یک گزینه میزارن جلو روت بعد میگم باید همینو انتخاب کنی بهد میگن حق انتخاب  دادیم بهش:)

فیلمامو پاک نکردم هیچ کدومشونو هنوز ندیدمشون خیلی فیلمای دیگه هم هست باید ببینمشون نمیشه واقعا اینجوری سر هر دعوایی من مقصر شم در حالی که من نه سر پیازم ته  پیاز و با ایندم بازی شه هی. 


حالم از همتون داره به هم میخوره از خانوادم با این وضعیت و از اون معلم به اصطلاح روشن فکر که به خاطر عقاید من که با اون فرق دارخ اختلاف میزاره  از همتون متنفرم مهم نی کی هستی و چجوری فک میکنی 


اصن چراانسان باید یک موجود اجتماعی باشه؟! ها؟!  تنها بودن چش بود خدا برای هر کدوممون یک جزیره میدادی جدا جدا تنها بودم چشه ؟!


ینی  چی؟! ها ینی چی؟! ینی همین جوری این کوثری بمونم که ازش متنفرم؟!  و هی ازش متنفرم؟! چون دیگران اینجوری منو ساختن؟! 

ینی همین جوری باید بمونم برای زمانی که مستقل شم؟! 

خیلی جالبه که تعریفتونم از مستقل بودن ینی یک مرد بیاد بگیرتتون!  برید خونه ی اون و اون باز بهتون بگه چیکار کنید اون همه جا شمارو برسونه به این عنوان که دوسن ندارم تنخت بری بیرون وای خدای من!  که, چقدر دوستوم داره! 




اقا خستم از رشتم متنفرم از این وضعیت متنفرم از خودم متنفرم از کارای نکرده متنفرم از اینکه نمیتونم حرف بزنم متنفرم  از اینکه نمیدونم من کیم متنفرم از اینکه میترسم متنفرم از تو متنفرم از همتون متنفرم  از طرااااحی!!  طراااحی متنفرم از مداد رنگی متنفرم از کاارای نشستنکی متنفرم از عکاسی متنفرم از ,این درد زانوم متنفرم و. 



مهم نیست موضوع سر چیه باید یک جوری ربطش بدم به این چادر لعنتی که الان سرمه. اگه بتونم نحوه ی لباس پوشیدنمو حودم انتخاب کنم قطعا بقیه چیزهارم میتونم 


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها