این ادم برای من خیلی قبل تر ها از چشم افتاد. از نزدیک نمیشناسمش. ولی همون تبعیضش کافی بود برای من اره کافی بود تا یک مشت ادم پرو پرو تر شن و شاخ بازی درارن. و افرادی مثل من حرص بخورن :)
دلم میخاد از جو رامبدی بیام بیرون. ولی اینکه معلم کارگردانی رامبده منو میکشه داخل این جو
نمیدونم خوشحال باشم یا نه. ولی میدونم از رامبد بدمم نیاد از رامبدیا متنفرم. هیچوقت حتی یک درصدم دلم نمیخاد رامبدی باشم ولی فنمو فعال مردم نمیدونم زده به سرم کارام واقعا دست خودم نی نمیدونم چمه دارم چی کار میکنم. اونم که اونجوری حرف زدم ینی دلم میخاد خفه شم اره خفه شم از خودم متنفرم.
واقعا تصمیم گرفتم اگه یک درصد هنوز رامبدو دوس دارم به عنوان الگو تلاش کنم. تلاش کن واقعا لطف و محبتی که میکنه به این شکلو دوست ندارم. اینکه مثلا برای دیدنش صف بکشیم تا یک عکس یادگاری بگیریم. بحث خندوانه رفتن جداست. واقعا نمیتونم حرفای بچه ها رو وقتی در مورد رامبد میخونم درک کنم که دلشون واسش تنگ ضده یا هر چی چی. یادم رفته چ حسی داشتم بهش. وقتی گروها رو فهمیدیم که جدا با اون چن نفره. همون موقع نه ولی بعدش تصمیم گرفتم دیگه دوسش نداشته باشم. عادی باشه. زجر کشیدم تا عادی شد الان. الان که یک فیلم از رامبد در میاد نمیبینم! مسافران مساااافران هم ندیدم. یکی درمیون خندوانه دیدم و چیزیش میرفت مهم نبود. حس میکنم گم شدم شدیدا از قبل بیشتر گم شدم. منم با فاطمه موافقم اون کوثری که خندوانه دوست داشت رو بیشتر دوست دارم.
درباره این سایت