محل تبلیغات شما

1

گفته بودم شاید نیاز به یک مدت خواب داشته باشم اینقدر بخوابم اینقدر بخوابم که خسته بشم و بگم بسه دیگه بریم همه جا رو به تش بکشیم.

 شد. از اول شد. ریست شد. نمیدونم خواستم که تو وبلاگ جدید شروع کنم وولی فقط رمز گذاشتم. این خاطرات هیچ وقت پاک نمیشن. ولی میشه براشون رمز گذاشت کمتر به یادشون بیفتیم.

وقتایی که داشتم رمز میزاشتم نوشته هایی رو خوندم. یک پست مخصوص برای  اون. یک جمله هم براش زیاده چه برسه یک پست! یا اون نوشته که باز هر بار میبینمش نمیدونم بخندم یا گریه کنم :) زمانی که میرفتم انقلاب و همش خانم ادیب ادیب میکردم. فکرشو که میکنم میبینم نمیتونم از اون متنفر باشم. خانم چیتگری رو هم دوست دارم. کاش بشه برگشت. از خانم کربلایی بیشتر دوسش دارم. ولی راهی برای برگشت نی.

دلخوشیام نفرتام. از طراحی خوشم میومد!! باورم نمیشه همش حس میکردم از اول از طراحی بدم میاد. همین باعث شد که مداد رنگی رو شروع کنم درسته که فردا باید تحویلش بدم ولی اهمیت نداره دیگه اگه نمره نده چون این بار طرحش رو دوست دارم و مهم نی که تا فردا تموم شه و نمره بده یا نه. فهمیدم واقعا معلم طراحی همش بهم حس بد میده. 

شایدم در طول تابستون یک عالمه کار عشقی بکنم. عشقی و قشنگ

تصمیمی گرفتیم عادت کنم. به روزمرگی های مزخرف به اتفاقات تلخی که هر روز اتفاق میفته. عادت کنیم. فقط بلدیم به چیزای خوب عادت کنیم؟ به چیزای بد هم عادت کنیم.

اتفاقات این چند روز زیاد خوش ایند نبود. در اصل اصلا خوشایند نبود. اما یک اتفاق که شاید بشه یک نقطه ی امید اینم اینه که مامان تصمیمی گرفته برام مانتو بخره :) یک اتفاق خوب کوچیک توی همه ی این اتفاقای تلخ. شاید بگه که این همه وایسادی بیا این یک نتیجه کوچولو یکم بیشتر وایسا و صبور باش شاید یک چیزایی تغییر کرد. شاید تغییر کرد.

 تموم شد. برای من تموم شد.دیگرانی برام وجود ندارن. هیچ کسی وجود نداره. وقتی هم کسی وجود نداشته باشه انسان نه نیازی به حرف زدن داره نه تنفر از چیزایی که وجود ندارن! خودم میدونم برداشتم صورت مسئله رو پاک کردم. مثل یک روح میرم و میام. یک راه برای فرار از این خونه ی لنتی هم پیدا کردم البته میدونم دوروز دیگه صدای مامانم در میاد نمیزاره برم چون همین الانشم معلومه ناراضیه!

یاد صحنه هایی که دیدم افتادم و همشونو از چشم بابام میدیدم. نمیدونم چرا ولی باز هم از چشم بابام میبینم. دوست دارم ولی خیلی ازت متنفرم بابا. شاید دوست دارم چون فقط بابامی! و ازت متنفرم به خاطر همه ی اینا. یکی از دلایلی که از مردا بدم میاد تویی. یکی از دلایلی که هیچ وقت نمیخام ازدواج کنم هم تویی.

متوججه یک چیز دیگه هم شدم که بابام یک مدتیه اصلا نرفته. یک مدت زیادیه ایرانه و این برام عجیب بود.

از صفر شروع میکنیم. البته این بار هدفی نداره. جهتی هم نداره. چون رویامم تموم شده.


+ من از پنجشنبه بی اینترنتم و کی اینترنت میخره خدا میدونه :((

دعا کنید زود تر این بازی مزخرف تموم شه و بابام نت بخره.  نه نت داریم نه هدفون داریم نه سیم داریم برای شارژ , نه موبایل عزیز گرامی روشن میشهنه فلش داریم نه کنترل تلوزیون داریم دوتا هنزفری گوشی بود اونم دیگه نیست!!   فاک فاک یک کامپیوتر داریم با دوتا بازی ویندوز!

ساعت نوشتن : 23:00


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها