محل تبلیغات شما

داشتم بازی میکردم و مجذوب این اهنگ از الن واکر بودم خییییییییلی خوب بود با اینکه یک دقه بود ولی خیلیییییی خوب بود. اه تو گوشی دارم تو کامپیوتر ندارمش. مامانم اومد بالا سرم نشست بهش دادم اونم گوش کنه. یکم با هم حرف زدیم و گفتم که چقدر دلم میخاد منم ساز بزنم گفت پیانو گفتم نه گیتار صدای گیتار رو خیلی دوست دارم. اول گفت مثل داییت از این برنامه ها تئ گوشی نصب کن . بابا نمیشه هی بهش گفتم و فلان و اینا که خود دایی اگه پول داشت واقعی میخرید تفننی و الکیه این. گفتم ولی یک روز میخرم. گفت گیتار چنده؟ گفتم گروووووون!  اصن گرونیش بخییال کلاسش هم بیخیال فک کن یک درصد بابام اجازه بده ساز بخرم خخ!

تو همین بحثا بودیم یهو نمیدونم چی شد یاد فاطمه کرد و گفت تابستون با هم قرار بزارید بیاید خونه هم دیگه گفتم نمیخام. گفت مگه دوستت نی گفتم چرا بعد یک خورده سکوت گفت خانوادگی بریم؟ گفتم به من چه یک چی دیگه گفتم بغلم کرد. اشکم واقعا داشت در میومد. ولی باز نتونستم به خودم اجازه گریه کردن بدم.

یکم هم با خود فاطمه دقیقا دو دقه بعدش حرف زدم اندازه سه چهار جمله. مثل همیشه. اونم در مورد اما واتسون و امتحانا.

بیخیالش اصن.

 تولد یکی از دوستام که خیلی دوسش داشتم. ولی بدجور دلشو شدم :( اونم دوسم داشت و دوست داشت دوس بمونیم. حداقل اون روز اخر که اینو گفت. اسمش آلا بود خیلی دختر باحالی بود. هیچ وقت نمیتونم از یادم ببرم که خردادیه :) کاش میتونستم برای یک بار هم شده بهش تبریک تولد بگم :(


حالم از خودم به هم میخوره.


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها